واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اديسه شگفت تلما نويسنده: جابر قاسمعلي بررسي شخصيت در فيلم نامه «تلما و لوييز» تلما: فکر مي کنم يه کم خل شدم، نه؟لوييز: تو هميشه خل بودي... اين اولين باره که تونستي خود واقعي ات را نشون بدي! هسته اصلي فيلم نامه تلما و لوييز مبتني بر نوعي گرايش جانب دارانه از زنان است. اين نکته اگر چه در داستان به روشني پيداست اما هرگز فشار مضموني خود را بر ساختار داستاني فيلم نامه تحميل نمي کند. بر اين اساس، تلما و لوييز ساختار داستاني سهل و ممتنع دارد. مضامين آشکار فيلم نامه، آن چنان در دل موقعيت هاي داستاني تنيده شده اند که بي آن که به چشم آيند، اثر خود را بي واسطه بر خواننده به جاي مي نهند. به عبارت ديگر، اين ضرب عاطفي موقعيت هاست که زنان قهرمان فيلم را آسيب پذير و بي پناه مي نمايد و طبعاً خواننده را با آنان همراه مي سازد.تلما و لوييز اگر چه به سينمايي داستان گو تعلق دارد، اما به واسطه ساختار جاده اي خود، از طرح داستاني کم رنگ سود مي جويد. در واقع، تنها يک خط اصلي داستاني -که بيش تر کارکرد تماتيک دارد – در فيلم نامه ديده مي شود. خطي که به ياري موقعيت هاي دست چين شده اش گسترش يافته است. بنابراين در چنين فضايي که داستان نقش عمده خود را از دست مي دهد، شخصيت ها مجال خودنمايي مي يابند و هسته اصلي داستان را در سراسر فيلم نامه مي گسترانند. از اين منظر، مي توان تلما و لوييز را فيلم نامه اي «شخصيت پرداز» برشمرد. نگاه زنانه حاکم بر فيلم نامه، در مقايسه با آثار زنانه ديگر، بستري واقعي دارد. خارج از اين بحث و در نگاهي عام، تصوير معمول از زن -به ويژه در فيلم هاي حادثه اي- تصوير غيرواقعي و در پاره اي موارد اغراق آميز است. اين «ابر زنان» بي آن که چيزي از شخصيت زنانه خود به نمايش بگذارند، تنها به واسطه تمايز فيزيکي خود با مردان، زن خوانده مي شوند. تلما و لوييز، اما مهم ترين امتياز خود را در طراحي دو شخصيت زن خويش و فرآيند دگرديسي آن ها مي جويد؛ تلما يک زن خانه دار و به شدت ساده و معمولي و لوييز کارگر يک رستوران است. او اگرچه نسبت به تلما کمي باهوش تر و با تجربه تر به نظر مي آيد، اما از نظر نقش و موقعيت اجتماعي چيزي بيش از او ندارد و در شناسنامه شخصيت او، ويژگي منحصر به فردي نوشته نشده است. حادثه اي که براي آن دو پيش مي آيد، اتفاقاً ريشه در شخصيت «زنانه» آن ها دارد و تلاش آن ها براي رهايي از اين مخمصه تنها با اتکا بر هويت، تجربه و توانايي «زنانه» صورت مي پذيرد.فکر اصلي فيلم نامه، به طور طبيعي با شخصيت ها و موضوع داستاني گره خورده است. فيلم نامه در لايه زيرين خود، بيانيه اي تند و افشاگرانه عليه نگاه مردسالارانه است؛ نگاهي که به زن چون يک کالاي جنسي مي نگرد. دو شخصيت اصلي فيلم نامه هربار در موقعيت هاي نمايشي فراروي، با وجهي به ظاهر متفاوت از همين نگاه برخورد مي کنند. تعداد اين موقعيت ها ضمن ايجاد هم دلي بيش تر خواننده، انگيزه شخصيت ها را در مقابله با مخمصه موجود، قوي تر مي کند. شيوه معرفي دو شخصيت اصلي و توزيع اطلاعات، نه به يک باره که به تدريج صورت مي گيرد. در ابتدا تلما و لوييز و موقعيت پيرامون شان به کوتاهي معرفي مي شوند؛ تلما اگر چه زني خانه دار است اما به واسطه ارتباط سردي که با همسرش –داريل- دارد، زني آشفته، بي نظم و شلخته است. اين شلختگي در صحنه برداشتن اسلحه از کشوي ميز توالت، با ترسي کودکانه در هم مي آميزد. ترس تلما از قاتلان رواني اگرچه در طول فيلم نامه زمينه اي واقعي و توجيه پذير مي يابد، اما به دليل آن که، او شخصاً هيچ تجربه عيني از قاتلان، مارها، خرس ها و... نداشته، و تنها به استناد شنيده هايش –و يا احتمالاً تصاوير تلويزيوني- رفتار مي کند، تصويري ساده و کودک صفت از او در ذهن نقش مي بندد. به نظر مي آيد تلما، بيش از آن که ترسيده باشد، ترسانده شده است. به اين ترتيب تلما به گونه اي مختصر چنين شخصيتي دارد: جوان و زيبا، خانه دار، متأهل، بي علاقه به همسر، شلخته، ترسو، سبک سر و البته ساده.لوييز از جهاتي نقطه مقابل اوست: کمي مسن تر و طبعاً با تجربه تر؛ در همان ابتداي سفر، شخصيت لوييز را سرتر از تلما مي بينيم. لوييز با ديدن اسلحه و فانوسي که تلما با خود آورده، او را دست مي اندازد. تلما اما شوخي او را درنمي يابد.لوييز در رستوراني کار مي کند؛ پس مستقل و متکي به خود است. (يادمان نرود، تلما خانه دار است و وابسته به شوهر) اثاثيه و نوع زندگي لوييز تابع نظم خاصي است و به نظر مي آيد لوييز در سني ست که شور و هيجان، آرزوها و روياهاي دوره تلما را از سر گذرانده است. او پخته و معقول و البته کمي تلخ، مغرور و بدبينانه رفتار مي کند. نوع ارتباط اش با جيمي -دوست اش- با وجود سوء تفاهم اوليه، وقار و آرامش خاصي دارد. مجموعه اين ويژگي ها، لوييز را به نسبت تلما، ليدر نشان مي دهد. نخستين حادثه، به سرعت و پس از آغاز سفر اتفاق مي افتد. همه ماجراهاي بعدي، ادامه منطقي حادثه نخست اند. تلما با رفتاري کودکانه اصرار مي ورزد که جايي اطراق کنند تا غذايي بخورند. پس به کافي شاپ سيلور بولت -که عمدتاً محل تجمع مردان و رانندگان کاميون است- مي روند. عناصر تهديد کننده که از آغاز فيلم نامه، به شکلي کوتاه و لحظه اي (مثلاً تقابل داريل با لوييز و نگراني تلما از اين که ماجراي سفر را به همسرش نگفته، گذر کاميون حمل گاز و جمله اي که روي سپر عقب آن نوشته اند، نگاه خيره و ممتد مرداني که در سيلوربولت تفريح مي کنند و...) ديده شده اند، اکنون به تمامي و به يک باره بر آن ها فرود مي آيند. هارلن يک شرور عوضي، پس از آشنايي با تلما و ديدن رفتار سبک سرانه او، به شکلي هيستريک مي کوشد به او تجاوز کند. لوييز سر مي رسد و تلما را نجات مي دهد. اين حادثه مي توانست در همين نقطه به پايان برسد و آن دو به سفر خود ادامه دهند. اما واژه زننده اي که هارلن به لوييز مي پراند، به ماجرا سمت و سويي ديگر مي بخشد. لوييز خشمگين از فحاشي هارلن، با شليک گلوله اي او را مي کشد. اهيمت اين صحنه، به مثابه سنگ زيرين فيلم نامه، نه در تجاوز هارلن به تلما که به فحاشي هارلن به لوييز مستتر است. در نگاه اول به نظر مي رسد که لوييز پس از شنيدن اين توهين دچار خشمي آني شده است. اما در ادامه، همين نکته بدل به يک عنصر مهم در پيشينه لوييز و انگيزه اصلي اين کنش مي شود. ما درمي يابيم که سال ها پيش در تگزاس، اتفاق مشابهي براي لوييز افتاده است: «اگه تو هم يه گلوله زده بودي توي کله يه مرد نيمه برهنه، مطمئناً تگزاس آخرين جايي بود که مي رفتي.»اگر چه ما از جرئيات آن حادثه چندان چيزي نمي دانيم اما مي فهميم که تلخي آن حادثه، اثر خود را تا هم اکنون برجاي نهاده است. اکنون عجيب نمي نمايد، لوييز با تجربه اي که از سر گذرانده، براي دفاع از تلما، يک بار ديگر نيز دست به اسلحه ببرد. نخستين تنش بين تلما و لوييز، از اين پس رخ مي دهد. آن ها به عنوان مظنونين اصلي تحت تعقيب پليس اند، لوييز نمي داند چه کند و حرافي هاي تلما، بر سردرگمي او مي افزايد. مرحله دوم فيلم نامه با کمک مالي جيمي به لوييز آغاز مي شود. اين شايد، گريز آن دو را تسهيل کند. اما پرداخت پول تنها در اين حد باقي نمي ماند. با آوردن جيمي، سوء تفاهم موجود بين او و تلما به هم دلي و تفاهم بدل مي شود. اين نکته هنگامي حائز اهميت خواهد بود که بعدتر در مي يابيم تجديد ارتباط عاشقانه لوييز و جيمي، موجب تزلزل در فصول پاياني فيلم نامه مي شود؛ زماني که شخصيت ها در اوج مرحله پوست اندازي به سر مي برند.با ورود مرد جوان، ماجرا شکل ديگري به خود مي گيرد. تلما سرخوش با او ارتباطي دوستانه برقرار مي کند. اما با سرقت پول توسط مرد جوان، فيلم نامه وارد دست انداز جديدي مي شود. تلما که خود را مقصر مي داند، مي کوشد جبران کند. حادثه سرقت پول، البته در شکل گيري شخصيت تلما بسيار مؤثراست. تلما اکنون و پس از تجربه تلخي که با مرد جوان داشته، نگاه بدبينانه لوييز نسبت به مردان را باور مي کند. اگرچه لوييز، در اوج بي پناهي به سمت جيمي گرايش يافته، مي انديشد که تقويت اين ارتباط، شايد به نجات خويش بيانجامد. اما تلما مسير ديگري مي پيمايد، گذري از معصوميت کودکانه به بلوغي زنانه.اکنون در مي يابيم چرا در عنوان فيلم نامه، اسم تلما جلوتر از لوييز نوشته شده است. اين نکته بر اهميت شخصيت تلما تأکيد مي کند. در واقع اين تلماست که شخصيت اش در فرآيند داستان، به دگرديسي مي انجامد و جايگاه خود را به لحاظ شخصيتي تغيير مي دهد. واقعيت اين است که لوييز -حتي اگر بازيگري چون سوزان ساراندون آن را باز مي کند– شخصيتي بدون دگرگوني ست. اگر چه او با انگيزه اي از سال ها پيش وارد داستان شده، حادثه اصلي را رقم زده، و ماجرا را پيش برده است، اما در طول فيلم نامه مسيري کم و بيش يک دست و هموار را طي مي کند. برعکس، اين تلماست که شخصيت اش در دست اندازهاي فيلم نامه، بالا و پايين مي شود و نهايتاً از زني که نمي توانست حتي اسلحه به دست بگيرد به يک سارق بانک تبديل مي شود. سارقي که کارش را با خون سردي هر چه تمام تر انجام مي دهد. او يک مأمور پليس را خلع سلاح مي کند، تانکر حامل گاز را با همکاري لوييز منفجر مي کند و سرخوش و شادمان به پاي کوبي مي پردازد.حالا ديگر تلما آن زن ساده و بي دست و پاي ابتداي فيلم نامه نيست. پيداست که شرايط جديد و مخمصه موجود، موقعيتي براي نمايش آن «خود» پنهان تلما شده است. اکنون اين تلماست که با آن پيشنهاد جنون آميز و ديوانه وار، خويشتن «خُلِ» خود را برملا مي سازد: او به لوييز، پرواز بر فراز دره گراندکانيون را توصيه مي کند. تلما در پايان سفر اديسه وارش، به تلخي دريافته که نبايد به پشت سر نگاه کند. فاجعه نه روبه رويش که درست پشت سر اوست: زنداني دهشتناک به وسعت يک جامعه، جامعه اي که تعارض احمقانه اش را در ابتداي فيلم نامه ديده ايم. آن جا که بر تابلوي بين راهي نوشته اند «يکشنبه ها شما را در کليسا ملاقات مي کنيم». تصويري متظاهرانه در ترويج اخلاق گرايي پوک که به سرعت با نقاشي ضد نور زن برهنه روي کاميون و جمله وقيحانه زير آن، خنثي مي شود.منبع:نشريه فيلم نگار، پيش شماره 2/ن
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 503]