واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
بازيگري در دلخون نويسنده: حسين آرياني «دلخون» دومين فيلم محمدرضا رحماني، داستان زندگي يك اعدامي را در روزهاي پيش از مرگ به تصور درميآورد. مضمون فيلم حتي وقتي فيلم را نديدهايم به نظر بسيار جذاب و هيجانانگيز ميآيد. در اين ميان ويژگياي كه ميتوان در چنين فيلمهايي بار اصلي جذابيت را بردوش بكشد انتخاب درست بازيگر براي شخصيت فرد اعلامي است. «محمدرضا رحماني» البته درست عمل كرده، و اين نقش را به «حامد بهداد» كه توانايي بازي در نقشهاي خاص و گاه عجيب و غريب را نيز دارد، سپرده است. «بهداد» را قبلاً در نقشهاي خاصي چون افسر عراقي در «روز سوم» و پيرمرد نقاش در «شبانهروز» ديدهايم و ميدانيم كه او نقشهاي ويژه را خوب بازي ميكند. او كه از بازيگران تحصيلكرده سينماي ايران است و ليسانس بازيگري از دانشكده هنر و معماري دانشگاه آزاد تهران دارد، بازي در سينما را با فيلم «آخر بازي» (همايون اسعديان، 1379) شروع كرد تا اينكه در فيلم «بوتيك» (حميد نعمتالله، 1382) نظرها را به خود جلب كرد. «بهداد» در «دلخون» در نقش كاراكتر اعدامي فيلم، بازي خوب و تأثيرگذاري ارائه كرده است. ميتوانيم به دو سكانس از بازي خوب وي اشاره كنيم: يكي سكانس بازسازي صحنه قتل كه «بهداد» به خوبي درهم شكستگي كاراكتر قاتل را جان بخشيده به خصوص در انتهاي سكانس كه عاجز و دردمند زانو ميزند و درجايي كه قبلاً پيكر زنش قرار داشته، دراز ميكشد و گريه ميكند. دومين سكانس هم فصل ملاقات «بهداد» با خواهر مقتول است كه بازي ديدني دارد. مثل جايي كه به خواهر مقتول ميگويد كه ميخواهد اعضايش را اهداء كند زيرا كه او شبيه خواهرش است و بعد بغضش ميتركد. درهمين سكانس نفسنفس زدنهاي «بهداد» ميان صحبتهايش نشان از استيصال باورپذير شخصيت او دارد كه جلوه تنشآميز بسيار هوشيارانهاي به بازياش افزوده است. البته به طور كلي «بهداد» در بروز احساساتش بسيار خوب عمل ميكند و بازيگر موفقي است. اما مسئلهاي كه به بازي او در چند صحنه فيلم ضربه وارد ميكند اين است كه او گاه احساسات خود را با اغراق همراه ميكند كه اين مسئله باعث ميشود بازي او در برخي از صحنهها واقعي جلوه نكند و به نظر بيايد كه او دارد اين احساسات را بازي ميكند. مثلاً در بعضي نماهاي نزديك به جاي آنكه چهرهاش احساسات دروني او را نشان دهد فقط به تصويركردن مكانيكي احساسات شبيه است. چنين شيوه بازيگري در برخي از صحنههاي بازي بهداد، باعث ميشود كه بازياش در برخي از صحنهها بيش از حد جسماني و نه دروني بشود. اغراق در بازيگري هرچند كه اندك هم باشد مخالف با آموزههاي هنرمندان و تئوريسينهاي بزرگ بازيگري چون استانيسلاوسكي است.با ظهور استانيسلاوسكي در تئاتر هنري مسكو، او به جاي تكنيكهاي بيروني، روي تكنيكهاي دروني متمركز شد. استانيسلاوسكي كوشيد ابزاري بيابد كه بازيگر بتواند روي لحظات الهام در بازيگري قدري تسلط داشته باشد، لحظاتي كه بازيگر ناخودآگاه احساسات حقيقي را درون خود و تماشاگر لمس ميكند. مثلاً صداي گرفته «بهداد» در طول فيلم پيش از آنكه برخاسته از شخصيت مرد زنداني باشد يك تكنيك بيروني و اغراقآميز است تا اينكه ما واقعاً باور كنيم اين صداي گرفته متعلق به فردي به آخر خط رسيده و مستأصل است. اين مسئله حتي باعث شده تماشاگر متوجه برخي از ديالوگهاي او نشود. البته اين، به مشكل سيستم صوتي سينماهاي ما هم برميگردد ولي چرا ما ديالوگ بقيه بازيگران را به اين خوبي متوجه ميشويم؟ يا در صحنهاي كه اهداي اعضاء از طرف «بهداد» مورد قبول قرار نميگيرد، دو دو زدن چشمهايش تنها يك بازي فيزيكي است. يا در ملاقات آخر «بهداد» با خانم وكيل (الناز شاكردوست) خنده او در ميان گريههايش همين ويژگي را دارد و به اغراق پهلو ميزند. البته بازي «بهداد» در فيلم آن قدر خوب هست كه شايد اين موارد جزئينگري نگارنده تلقي شوند ولي روح كمالگراي نقد اثر هنري اين دقتها را طلب ميكند تا شايد اين تحليلها كمك كند «حامد بهداد» بتواند پلههاي ترقي را سريعتر طي كند و به جايگاهي درخور در عرصةه بازيگري در سينماي ايران دست يابد. «الناز شاكردوست» هم بازيگر تحصيلكردهاي است. او هم فارغالتحصيل رشته تئاتر از دانشكده هنر و معماري دانشگاه آزاد تهران است. وي ازسال1383 بازيگري در سينما را با فيلم «گل يخ» به كارگرداني كيومرث پوراحمد آغاز كرد. در ميان فيلمهاي «شاكردوست» هم فيلمهاي عامهپسندي مانند«گل يخ» و «بيوفا» را ميبينيم هم فيلمهاي متفاوتي چون «چه كسي امير را كشت»، «اتوبوس شب» و «در ميان ابرها». ولي او چندي است كه كارهاي عامهپسند در كارنامهاش پرشمار شدهاند. «شاكردوست» در نقش خانم وكيل در «دلخون» بازي متوسطي ارائه ميكند. او از سويي دلواپسياش را از روبروشدن با يك محكوم به اعدام و سپس كمك دلسوزانه به او براي فراموش كردن رنجهايش را نسبتاً خوب بازي كرده، و ازطرفي ديگر بعضي فيگورها و ژستهايش كمي گل درشت به نظر ميرسند. مثلاً نگاه زيرچشمي و غلوآميز به دري كه اولينبار «بهداد» از آن وارد مي شود يا صحنه اي که او در ملاقات با بهداد از مشكل رضايت خانواده زنش صحبت ميكند و انگشتش را با ژستي كليشهاي بالا ميبرد كه حركت و فيگوري زائد و توي ذوقزننده است. «پوريا پورسرخ» هم پس از بازيهاي قابل قبول در فيلمهاي «روز سوم» و «عيار14» در «دلخون» ضعف هميشگياش را به رخ ميكشد. اين ضعف در فيلمهاي «روز سوم» و «عيار14» تا حد زيادي كنترل و اصلاح شده بود ولي متأسفانه در «دلخون» اين كاستي مجدداً به چشم ميخورد. «حبيب دهقاننسب» را اكثراً در نقشهاي عصبي و پرتنش به خصوص در فيلمهاي دفاع مقدس به ياد ميآوريم. اما در «دلخون» او نشان ميدهد كه در بازي كردن لحظات پراحساس و ملودراماتيك هم توانايي قابلقبولي دارد. مثلاً صحنهاي را به ياد بياوريم كه او با دختر بيمارش صحبت ميكند و از فرط استيصال ميگريد. او به خوبي موقعيت متناقض خود كه ميان انتقامگرفتن از قاتل دخترش و نجات دادن دختر ديگرش سرگردان شده، را به خوبي جان بخشيده است. در مجموع بازيها در فيلم «دلخون» (به خصوص بازي بهداد) قابل قبول است. ولي در يك نگاه كلي بازيها بين شيوه واقعگرا و اغراقآميز بودن سرگردان هستند. درست مثل خود فيلم كه ميان سرنوشت واقعگراي يك محكوم به مرگ و جلوههاي ملتهب و اغراقآميز تصميمات متفاوتش در نوسان است. منبع: نشريه نقشآفرينان ، شماره 57
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 130]