واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نقد بازيگري فيلم کلبه نويسنده: حسين آرياني فيلم « کلبه » مي خواهد فيلمي ترسناک باشد ولي کل فيلم از لحظه ها وعناصر منفرد و خارج از روال دراماتيک داستان تشکيل يافته است که اين عناصر اصولاً به تنهايي هم ترسناک نيستند و جزء کليشه هاي ژانر وحشت به شمار مي آيند. به گونه اي که اين عناصر به تنهايي و خارج از روال داستان گويي هرگز نمي توانند- ايجاد تزئين کنند. مثلاً نشان دادن ترس شخصيت ها از چيزهايي مثل مار يا سگ هاي درنده در حالي که هيچ ربطي به خط اصلي داستان ندارد بي حاصل است و تعليق و ترس ايجاد نمي کند. در اين ميان بازيگران هم نمي توانند چيز زيادي به يک فيلم کم رمق بيفزايند. شاخص ترين نام در ميان بازيگران فيلم «کامبيز ديرباز» است. ديرباز از بازيگران تحصيل کرده سينماي ماست، وي ليسانس بازيگري از دانشکده هنر و معماري دانشگاه آزاد دارد و فعاليت هنري خود را از سال 1376 با حضور در نمايش سياوش خواني آغاز کرد. ديرباز با پشتوانه تئاتري خويش با «دختران انتظار» وارد سينما شد ولي درخشش او با پخش سريال «تب سرد» همراه شد او در اين سريال نقش يک ضد قهرمان متفاوت و باورپذير را به خوبي بازي کرد و حالت لمپن گونه در اداي ديالوگ هايش به واقعي تر شدن شخصيت وي در سريال بسيار کمک کرد. شخصيتي که نوعي بي قيدي همراه با بي رحمي را به خوبي انعکاس مي داد در حالي که عقده هاي برآمده از اختلاف طبقاتي را آشکارا مي شد در صحبت هايش حس کرد. «ديرباز» در فيلم «دوئل» از شخصيت معروفش در «تب سرد» فاصله گرفت و نقش يک رزمنده پر شور و پر حرارت را به خوبي جان بخشيد که موفق شد از جشنواره فيلم فجر براي نقش آفريني اش جايزه هم بگيرد. «دوئل» تماشاگر را اميدوار کرد که ديرباز در نقش «تب سرد» کليشه نشود ولي اين اميدواري ديري نپاييد و «اخراجي ها» از راه رسيد در فيلم «عيار 14» اما شهبازي سعي کرد «ديرباز» را از نقش ضد قهرمان هميشگي دور کند. ديرباز با اينکه موتور محرکه درام «عيار 14» است ولي جلوه هاي شرآفرين گذشته را ندارد و عامل ويران کننده فيلم، در حقيقت، توهم محمدرضا فروتن است که همواره ديرباز را در تعقيب خود مي پندارد. در فيلم «کلبه» با اينکه ديرباز نقش يک دانشجو را بازي مي کند ولي نوع گويش و رفتارش نمونه ملايم و کمرنگي از نقش هاي او در «تب سرد» و «اخراجي ها» است شوخي هاي لمپن گونه او و نوع حرف زدنش اصلاً با نقش يک دانشجو و برنامه هايش مثل پروژه تحقيقاتي اش براي دانشگاه نمي خواند. در حالي که در «به نام پدر» (ابراهيم حاتمي کيا) ديرباز نقش دانشجو را بهتر و واقعي تر بازي کرده بود. در صحنه هاي مختلف فيلم تعجب همراه با ترس ديرباز خوب بازي نشده و مثلاً در صحنه اي که او جسد را مي بيند و دچار حيرت و ترس مي شود به جاي آنکه صداي او نشان دهنده تعجب و ترس باشد خنده دسته جمعي سالن را به همراه دارد. شوخي هاي ديرباز و ترساندن گاه و بي گاه ديگران پيش از آنکه ايجاد تعليق و ترس کند نشان دهنده خلاء لحظه هاي ترسناک خوب است که کارگردان بدين وسيله خواسته اين خلاء را تا حدودي پر کند. «بهاره افشاري» هم با سريال «او يک فرشته بود» درخشيد. او در آن سريال تجسم قابل قبول و هراس آوري از شيطان بود ولي بعد از آن مجموعه «افشاري» ديده نشد و فيلم هاي مطرح او مثل « صد سال به اين سالها» به نمايش عمومي در نيامد. « بهار افشاري » در « کلبه» هم چندان به چشم نمي آيد. او گاه هنگام شوخي هاي نه چندان جالب فيلم با ديرباز همراه مي شود و گاه فريادي اغراق آميز از وحشت مي کشد. تنها چندنگاه عاشقانه و همراه با لبخند او به ياد مي ماند. او از سويي شخصيتي جسور معرفي مي شود که حتي مي خواهد به محل کشف جسد بازگردد ولي از سويي ديگر شخصيتي منفعل است که حتي در لحظه هاي بحراني توان فرار ندارد و مرتب فرياد مي کشد. «احمد مهران فر»، که معمولاً بازيگر نقش دوم فيلم هاست. هم فيلم هاي عامه پسندي چون «آتش بس» و «کلبه» را در کارنامه دارد و هم آثار متفاوتي مثل «شاعرزباله ها» و «عصر روز دهم». ضعف بازي مهران فر در نمايش گرانه بودن نقش آفريني هاي اوست. او نقش را دروني نمي کند. بنابراين در سراسر فيلم به خود يادآوري مي کنيم که او دارد نقش يک آدم بي دست و پا و رمانتيک را بازي مي کند نه اينکه او را واقعاً در قالب چنين نقش بپذيريم و باور کنيم «مهران فر» جلوه هاي رمانتيک نقش را اغراق آميز بازي کرده به گونه اي که افراط هاي او در ابراز احساسات به تدريج تماشاگر رادلزده مي کند. در بازي « سحر ريحاني» هم که بازيگر فيلم هاي عامه پسند است و از او فيلم هاي «بي وفا» (1385) و «احضار شدگان» (1386) را به ياد داريم اغراق نقش اصلي دارد مثلاً شوخي هايي را به ياد بياوريم، که غلو شده بازي مي شود و همين اغراق ها اثر شوخي ها را از بين مي برد و فريادهاي گوش خراش و مکرر او به جاي آنکه ايجاد تعليق و ترس کند تنها به سوهان روح تماشاگر بدل مي شود. «جمشيد هاشم پور» هم نقشي را بازي کرده که بارها بهتر و کامل تر از آن را در آثار زنده ياد ملاقلي پور ايفا کرده بود همان رزمنده قديمي که از هياهوي جامعه دوري گزيده و سردرگريبان خود دارد اما اينجا چيزي بيشتر از چند شعار معنوي و اخلاقي از زبان او نمي شنويم نه از گذشته او اطلاع درستي داريم و نه حضور و غيبت گاه و بي گاه او نقش مفيدي در درام دارد. او به شبحي کم رمق از شخصيت هاي ملاقلي پور شبيه است. در مجموع «کلبه» فيلم موفقي در ژانر وحشت نيست. دريغ از لحظه اي ايجاد ترس و تعليق، بيشتر صحنه ها ارتباط منطقي ندارند و به راحتي قابل حذف هستند، مثل آن گداي معلول ابتداي فيلم که مشخص نيست مثلاً نشانه چه چيزي است آن مارها و سگ ها بيشتر ما را به ياد فيلم هايي با موضوع طبيعت وحش مي اندازند و معلوم نيست چه ارتباطي با درام اصلي دارند يا مثلاً آن صحنه کابوس اول مهران فر با داستان فيلم چه ارتباطي دارد ؟ سراسر فيلم از همين تناقضات و سئوالات بدون پاسخ تشکيل شده است. اما نکته اي که بسيار واضح و شفاف از فيلم برداشت مي شود آن است که «جواد افشار» فيلمسازي در ژانر وحشت را دست کم گرفته غافل از اينکه ترساندن تماشاگران کار بسيار دشواري است و با شيوه هاي مستعمل و دم دستي نمي توان در اين امر دشوار موفق بود. منبع: ماهنامه نقش آفرينان 54/خ
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 3522]