واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: "خواب ليلا"، تجربهاي در ژانر وحشت
فيلم سينمايي "خواب ليلا" به کارگرداني مهرداد ميرفلاح تجربهاي قابل قبول در گونه وحشت است که در فضايي ايراني و قابل باور شکل گرفته است. خبرگزاري مهر: "خواب ليلا" فيلم جالبي است، حتي در نوشتن نقد آن هم به نکات جالبي بر ميخوريد که در کمتر فيلمي با آن مواجه شدهايد، به اين معنا که تمامي نقاط قوت فيلم همان نقاط ضعف آن به شمار ميروند و برعکس! اما اين ادعا کمي نياز به توضيح دارد.دخترکي با شنل قرمز بعد از بيست سال از ناخوداگاه ليلا سر بر آورده و او را ميآزارد. دختري ناشناس که به گفته ليلا قصد کشتن او را دارد. نويسنده بدون اينکه قصد گريز يا عوض کردن شکل اين موضوع را داشته باشد و يا حتي مثلاً شنل را با کلاه و يا پيراهن قرمز جايگزين کند رک و راست مخاطبش را به داستان شنل قرمزي و تفسير آشناي آن مرتبط ميکند. تفسير آشنايي که دخترک قرمز پوش را نماد زنانگي ميداند و مرگ آن به مفهم کشتن زنانگي اين دختر در همان سنين کودکي است.اگر خط اين لايه زيرين را پي بگيريم، با داستان کاملي مواجه ميشويم. از جايي ليلا متوجه ميشود که خواهر دو قلويي داشته است که طبق گفته خالهاش برخلاف تمامي دوقلوها مرتب با هم درگير بودهاند، هر گز جنازه مريم (خواهر ديگر) پيدا نميشود و در انتها ليلا متوجه ميشود که مريم نمرده و نجات يافته است.حضور دو قلوها در داستانهايي که ريشه در ناخوداگاه جمعي دارند هميشه به مفهوم يک شخص دو تکه شده يا نوعي يگانگي دوپاره استفاده ميشود. دو قلوها در ابتدا يکي هستند که ممکن است به دلايلي از هم تفکيک شوند و زنده ماندن مريم (نيمه دوم، کاملکننده، وجه زنانه ليلا) و در گيري او پس از گذشت اين همه سال با ليلا، درگيري خود او با احساساتي است که در تمام اين سالها بر آن ها سر پوش گذاشته و اکنون جز با ديده شدن، فعال شدن و تاثير گذاشتن در زندگي ليلا از بين نميرود، اگر پاسخي به انتظارات او داده نشود، ليلا يا ديوانه خواهد شد و يا خواهد مرد.حتي نويسنده با خلق موقعيت رفتن به خواب مصنوعي يا مرگ کوتاه مدت تلاش کرده وضعيت وخيم ليلا را نشان دهد. گويي او ناچار است اين بخش از وجودش را دوباره زنده کند. زل زدن دکتر به چشمهاي بسته او و عبور دخترک با شنل قرمز از ميان بدن دکتر به نحوي اين دو را به هم متصل ميکند. ليلا اکنون کامل است و مي تواند بعنوان يک زن کامل پاسخگوي مردي باشد که در برابرش قرار گرفته است.خواب ليلا" فيلم جالبي است، حتي در نوشتن نقد آن هم به نکات جالبي بر ميخوريد که در کمتر فيلمي با آن مواجه شدهايد، به اين معنا که تمامي نقاط قوت فيلم همان نقاط ضعف آن به شمار ميروند و برعکس! اما اين ادعا کمي نياز به توضيح دارد.تمامي اينها حساب شده و بر اساس فکر چيده شدهاند اما اين لايه زيرين و نهفته داستان است که با اين شفافيت خودش را فرياد ميزند و اگر بخواهيم تعريفي يک خطي از داستان فيلم داشته باشيم بارها در روايت آن به مشکل برميخوريم. ساختار فيلم و نوع نگاه کارگردان به خاله ليلا با تکرار جمله "به من اعتماد کن" و آرامش دلهره آورش اين حس را در تماشاگر بر ميانگيزد که او مسبب اين اتفاق است و يا دست او هم در کار است. اما با پيگيري ظاهر داستان به چنين نتيجهاي نميرسيم.در ظاهر داستان تنها تقصير اين زن که معتمدآريا بينظير و منحصر به فرد آن را ايفا ميکند اين است که به دليل قسمي که خورده حقيقت را از ليلا پنهان کرده و اين جرمي نيست که به خاطرش تمام مدت تاثير منفي او را روي زندگي ليلا حس کنيم. پس اين احساس از کجا منشا ميگيرد؟ واقعيت اين است که اين خصلت خاله هم در زير لايه داستان مفهوم مييابد.خلاصهترين شکلاش اين است که او و مادر ليلا از سالها پيش با کارهايشان، با تصميماتشان و با تفکرشان (که آن هم قسم شدن اشاره به بخش سنتي اين تفکر دارد) ناآگاهانه نيمه ديگر وجود ليلا را مرده پنداشتهاند و فاتحه آن را خواندهاند. آنها مانند بسياري از خانوادههاي ديگر بهتر ديدهاند تا اين بخش از وجود دخترشان از همان کودکي دفن شود.جالبتر اينجاست که نويسنده و فيلمساز گاهي اوقات از ديالوگهايي هم براي کمک مستقيم به زير لايههاي داستان استفاده کردهاند. جايي که ليلا با استادش جر و بحث ميکند و از اشتراکات ميان ترس فردي و جمعي ميگويد حقيقتا اشاره به چه چيزي دارد؟ ظاهر داستان او يک داستان کاملا شخصي است. مگر چند نفر در دنيا خواهر دوقلويشان را در کودکي ميکشند و بعد اين موضوع را فراموش مي کنند و بيست سال بعد خواهرشان از ناخوداگاهشان سر ميکشد؟! اما با رجوع به لايه زيرين داستان حق با ليلاست. بلايي که بر سربخشي از وجود ليلا آمده است يک مشکل جمعي و مشترک ميان بسياري از زنان ماست.دور شدن دخترک با شنل قرمزش در پايان داستان تنها بخشي است که معکوس عمل ميکند. به اين معني که از لحاظ منطق ظاهري داستان چينش درستي دارد اما بر ضد مفاهيم دروني فيلم به پا ميخيزد. چسبيدن سر و بدن عروسک استعارهاي از کامل شدن ليلا است. پس چگونه دخترک از ليلا دور ميشود و او را راحت ميگذارد؟ او بايد در وجود ليلا حل ميشد و يا به نحوي با او پيوند ميخورد و در نتيجه چنين کنشي ليلا به آرامش دست ميافت. به همين علتهاست که در ابتداي اين نوشته تاکيد کردم که نقاط قوت اين فيلم همان نقاط ضعف آناند چون پوسته داستان آن طور که بايد با مغز آن پيوند نخورده است.البته اين چينش فکر شده تنها نقطه قوت فيلم نيست و انتخاب بازيگران آن نيز بسيارهوشمندانه انجام شده است. ليلا زارع بازيگري بسيار مناسب براي نقشهايي اين چنيني است. زيبايي و ملاحت کم نظير آميخته با نوعي معصوميت او را به يکي از بهترين گزينهها براي نقش ليلا معصومي بدل کرده است. نکته جالب دربازيهاي زارع اين است که اگر از معصوميت چهره او به شکلي منفعل استفاده شود (مانند اتفاقي که در پستچي تنها سه بار در ميزند) افتاد نقش در دستهاي او تخت و ساکن مي شود اما اگر مانند اين فيلم معصوميت او منشا حرکتي باشد او به خوبي از عهده آن نقش بر ميآيد.ليلا زارع در بازيگري انتخابهاي جالب و متفاوتي داشته است که ناشي از شناخت درست او ازحرفهاش است. بازي در فيلمي مانند "خانه روشن" که در آن صورتش در تمام مدت در تاريکي قرار ميگيرد از او بازيگري با خصوصيات حرفهاي ستايشبرانگيز ميسازد که مانند بسياري ديگربراي انتخاب نقش صرفا تعداد کلوز آپهايش را نميشمارد. از آنسو به خاطر نفوذ نگاه بازغي و اهميت چشمها و نگاه در نقش پزشک او هم انتخاب خوبي براي اين نقش به شمار ميرود.معتمد آريا هيچ گاه بازيگر سطحينگري نبوده است، اما با گذشت زمان چيزي به بازياش اضافه شده و بازياش عمقي يافته است که تنها نميتوان آن را به حساب تجربه بازيگري گذاشت. شايد بيشتر بتوان آن را يک درک عميق و مبتني بر آگاهي و دانش از زندگي نام نهاد. مهم نيست او در چه نقشي بازي کند، او هميشه براي نسل من يادآور خاطرات زيباي دور و نزديک و نقشهاي دوست داشتني است.تنظيم براي تبيان : مسعود عجمي
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 445]