واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک:
نگاهي به فيلم يكي از ما دو نفر به كارگرداني تهمينه ميلاني جام جم آنلاين: پايه و خط اصلي داستان يكي از ما دو نفر آنقدر تكراري و ضعيف است كه براي همين نميتوان انتظار داشت هيچ كس بتواند براساس آن فيلمي در خور بسازد. مردي موفق، پولدار اما بياخلاق و كثيف به دختري از فرنگ برگشته، ساده و خوب دل ميبندد. اين داستان آنقدر تكراري و سطحي است كه هرگونه پرداختي درباره آن اثر را از زمين بلند نميكند. اساساً اين داستان توان عمق يافتن و جدي شدن ندارد، چراكه داراي پيش فرضها و قضاوتهايي است كه تنها با دگرگون شدن آنها ميتوان به داستاني جدي رسيد كه البته تغييرات لازم هم از اين پيرنگ چيزي باقي نخواهد گذاشت. اين پيش فرضها كه بيشتر شخصيتي هستند در قالب كليشهاي داستان گويي و فيلمسازي هيچگاه ريشهيابي نميشوند و بازنگري درباره آنها صورت نميگيرد. پايينتر از ملودرام سطحي اما با اين وجود اين دستمايه هميشه ميتواند به دليل تضادي كه در باطنش دارد(هر چند مبتذل) ماده خوبي براي يك ملودرام سطحي باشد. داستاني از عشق در يك نگاه و حسهاي بيمبنا كه به جدال بسيط نيكي و بدي تبديل ميشود و در آن با وجود اين كه آدمها بيخودي بد يا بيخودي خوبند اما داستاني شكل ميگيرد، روندي اتفاق ميافتد و تعادلي برقرار ميشود و معمولا با خير و شادي و خوشحالي همه، فيلم به پايان ميرسد و البته در سريع ترين زمان ممكن از ياد ميرود و ذرهاي كسي را با دريچهاي نو آشنا نميكند. در چنين حالتي شما در هر حال داستاني داريد كه اگرچه از مبناهاي اصيل فلسفي درام تهي است، اما سير و فراز و فرودي دارد. حالا بياييد به فيلم بر گرديم. مشكل فيلم ميلاني اين است كه حتي در سطح اين فيلم فرضي در سطح ملودرامهاي ضعيف شبه هندي هم نيست، چرا كه فاقد سير و فراز و فرود روايتي است. شما در فيلم ميلاني از نقطه الف به نقطهاي تازه نميرويد، حتي نقطه اول شكافته و عميق نميشود. فقدان شخصيتپردازي در چنيني حالتي اصليترين نكته فقدان شخصيتپردازي و پرداخت آدمها و شناساندن آنهاست، فيلمساز بدون دقت به داستان مدام تلاش دارد رنگ و لعاب فيلم را بيشتر كند اما در واقع هيچ حركتي بر پايه اين نقشه و ابزار معيوب ايجاد نميشود. اشرافيت و ساختن فضاهاي شيك، خوش لباسي و زرق و برق بازيگران بيشتر از آن كه به آدمهاي فيلم هويتي طبقاتي بدهد تا ملموس شوند و يا سليقهاي خاص از سوي فيلمساز را نشان دهد شبيه به ماكتي است كه يك عده مانكن با لباسهايتر و تميز و اغلب متحدالشكل روي آن مانور ميدهند و حرفهاي بي ربطي هم تحويل مخاطب ميدهند. نقش وارهها فيلم همانطور كه گفته شد دو تيپ(نقش واره) مبنايي دارد؛ بابك(بهرام رادان) و سارا(السا فيروزآذر). ديگر شخصيتها تقريباً در حدود تيپهاي كمككننده هستند، اما نه كمككننده در جهت كنشي كه اساسا فيلم آن را ندارد، بلكه كمككننده به فضاهاي تزئيني فيلم. اين تزئيني بودن از چند جهت قابل بازشناسي است، فيلم با فقدان درام و كنش كليه فضاها و مكانهايش را از منطق تهي ميكند، در واقع مكان ميتوانست هر مكاني باشد و فضا هر فضايي، بهجاي اين تعداد آدم فرعي ميتوانست تعداد بيشتر و يا كمتري فرد در داستان حضور داشته باشند. اينها تماماً به دليل فضاي تهي و قالب بيمعناي فيلم ميلاني است. فيلم از فقدان نشانههاي اجتماعي و نشانههاي داستاني رنج ميبرد. از اين جهت هم فيلم ميلاني حداقل انتظارها را برآورده نميسازد، چراكه حتي از هرگونه هويتي بيبهره است. سردرگمي بازيگران در سطح زبان هم اين اصل جاري است. شما هيچ ديالوگي را در فيلم پيدا نميكنيد كه داستاني پيش ببرد يا اطلاعاتي را باز كند، حتي فضاساز به معناي اصيل كلمه هم نيست. در اين شرايط، ديالوگ و زبان آن اصلاً راهي است براي گندهگويي از زبان آدمهاي سطحي. با وجود زبان ضعيف، ديالوگ بيكاركرد و عدم حضور درام آيا ميتوان از چيزي به نام بازي خوب حرف زد؟ آيا در چنين بستر ضعيفي ميتوان بازي پسنديدهاي ديد؟ نگاهها و اداهاي رادان در نقش مثلاً يك دون ژوان،اداهاي السا فيروزآذر در نقش يك دختر ساده كه ميتوان گفت بيشتر ابلهانه است تا ساده، نوعي تصنع زننده بيش نيست. مشكل اختلال رويكردي فيلم در اين كه روانشناسانه، فمنيستي، سنتگرايانه يا... باشد همه سبب سردرگمي بازيگران شده كه ناشي از عدم اصالت دغدغههاي كارگردان است كه نميتواند بازيگرش را به باوري برساند كه به جاي تصنع، شخصيتي را بسازد و منتقل كند. فيلم از مد افتاده فمنيسم يكي از اصليترين مفاهيمي است كه سالهاست پس از فيلمهايي چون ديگه چه خبر و مشخصاً «دو زن» در سايه آثار ميلاني مطرح ميشود. اينكه ميلاني گاهي آثارش را با چنين مفهومي معنا ميكند يا در گفتمان جاري نقد و بحث فيلمهايش به اين مساله پرداخته ميشود، لزوم تعريف اين واژه و تطبيقش با آثار اين كارگردان را واضح ميكند. فمنيسم، بازي كردن زن با قواعد جامعه مردانه با اعتماد به نفستر از مردان نيست. فمنيسم نظريهاي معاصر براي نقد نظم جهان به عنوان نظمي جنسيتي و به اصطلاح مردانه است كه تمام ارزشهايش براين اساس تعريف شده است لذا فمنيسم نقد بنيادهاي سنت و مدرنيته و نشان دادن وجوه مشابه آنها از زاويه هژموني (سلطهجويي) است. ميلاني با عدم درك اين مساله تمامي وجوه منفي زندگي مردان را با تبلور بخشيدن در يك زن به شكلي كاريكاتور گونه تأييد ميكند. او جاهل مسلكي،خشونت، فريبكاري و بياخلاقي اجتماعي را در مردان نفي ميكند و نشان ميدهد كه زنان براي موفقيت در اجتماع اين خصوصيات را در درجهاي بالاتر دارند. در واقع مساله او مساله اجتماعي نيست و فلسفه او فلسفهاي انتقادي نيست بلكه نوعي عوامگرايي در نگرش تفاوت و تضاد جنسيتي است كه نهايتاً آثار او را در بهترين حالت تبديل به دعواهاي زن و شوهري يا دختر و پسري در فيلمهاي كمدي ميكند. اين نگاه اگر چه در طول سالها تلطيف شده اما همچنان به عنوان عمده مساله ميلاني در شكل و ظاهري بدتر از «دو زن» و «واكنش پنجم»، به سبك فيلمهاي دختر پسري تاريخ مصرف دار و از مد افتاده بروز ميكند. در تمام اين كارنامه تنها ميتوان فيلمي مثل «نيمه پنهان» را به دليل پايه داستاني، اثري دانست كه از معماري و شاكله موفق و قابل دفاعي برخوردار است كه اين خود ناشي شده از بستر مضموني درست كار در داستاني است كه ميلاني از آن اقتباس كرده بود. در اوايل دوران دانشجويي استادي داشتيم كه ميگفت حرف استاد حتي ضعيفترين و بيربطترينشان را تا انتها گوش دهيد، زيرا گاهي يك كلمه يا يك جمله درست كافي است تا چيزي اساسي را از همان استاد پرت ياد بگيريد و لذتي بزرگ و تصميمي سرنوشتساز با آن ساخته شود. پس از آن دوران محصولات فرهنگي مثل فيلم و تئاتر برايم جايگاهي شبيه استاد داشتند، استاداني كه پرتترينشان را ميتوان تا انتها ديد به اميد آن و لحظهاي، اما فيلم آخر ميلاني استادي پرت بيهيچ بهرهاي است، حتي يك لحظه يا يك پلان آن را نميتوان توجيه كرد. انگار كه بچهاي كه دوران ابتدايي را نگذرانده به دانشگاه آمده تا تدريس كند. تحمل فيلم «يكي از ما دو نفر» تا انتها دشوار است اما پس از پايان آن، فكر به وقتي كه به بطالت گذشته است اين دشواري را به حسي تلخ و دشوارتر بدل ميكند. عليرضا نراقي جامجم
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 424]