تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 25 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر که بر خدا توکل کند دشواریها برایش آسان شده و اسباب برایش فراهم گردد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815794104




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آيا واژه «عشق» در قرآن به كار رفته است؟


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: آيا واژه «عشق» در قرآن به كار رفته است؟

[تصویر: 9d24cf0e-a1b1-48a1-87ab-28f3e466535d.jpg]
شعراي فارسي زبان، عشق را «اكسير» ناميده‌اند. كيمياگران معتقد بودند كه در عالم، ماده‌اي وجود دارد به نام «اكسير» يا «كيميا» كه مي‌تواند ماده‌اي را به ماده ديگر تبديل كند. عشق مطلقاً اكسير است و خاصيت كيميا دارد.
عشق است كه دل را دل مي‌كند. اگر عشق نباشد، دل نيست، آب و گل است. از جمله آثار عشق، نيرو و قدرت است. محبت، نيرو آفرين است. ترسو را شجاع مي‌كند. عشق و محبت، سنگين و تنبل را چالاك و زرنگ مي‌كند و حتي از كودكان، تيزهوش مي‌سازد. عشق است كه از بخيل، بخشنده و از كم طاقت و ناشكيبا، شكيبا مي‌سازد. عشق، نفس را تكميل [مي‌كند] و استعدادهاي حيرت‌انگيز باطني را ظاهر مي‌سازد.
اثر عشق از لحاظ روحي، در جهت عمران و آبادي روحي است و از لحاظ بدن، در جهت گداختن و خرابي اثر عشق در بدن، درست عكس روح است؛ عشق در بدن، باعث ويراني و موجب زردي چهره، لاغري اندام و اختلال هاضمه و اعصاب است. شايد تمام آثاري كه در بدن وجود دارد، آثار تخريبي باشد، ولي نسبت به روح چنين نيست؛ تا موضوع عشق چه موضوعي و تا نحوه استفاده شخصي چگونه باشد؟
علاقه به شخص يا شيء، وقتي كه به اوج شدت برسد، به طوري كه وجود انسان را مسخر كند و حاكم مطلق وجود او گردد، عشق ناميده مي‌شود. عشق، اوج علاقه و احساسات است. احساسات انسان، انواع و مراتب دارد. برخي از آن‌ها از مقوله ***** و مخصوصاً ***** جنسي است و از وجوه مشترك انسان و ديگر حيوانات است.[1]
در زبان شعر و ادب، در باب اثر عشق بيشتر به يك اثر بر مي‌خوريم و آن الهام‌بخش و فياضيت عشق است.
بلبل از فيض گل آموخت سخن‌ ورنه نبود
اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
فيض گل گرچه بر حسب ظاهر لفظ، يك امر خارج از وجود بلبل است، ولي در حقيقت چيزي جز نيروي خود عشق نيست.
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون شد
از سمك تا به سماكش كشش ليلي بود
عشق، قواي خفته را بيدار و نيروهاي بسته و مهار شده را آزاد مي‌كند نظير شكافتن اتم‌ها و آزاد شدن نيروهاي اتمي، [عشق،] الهام‌ بخش است و قهرمان‌ساز. چه بسيار شاعران و فيلسوفان و هنرمندان كه مخلوق يك عشق و محبت نيرومندند. عشق، نفس را تكميل و استعداد حيرت‌انگيز باطني را ظاهر مي‌سازد. از نظر قواي ادراكي، الهام بخش [است] و از نظر قواي احساسي، اراده و همت را تقويت مي‌كند و آن‌گاه كه در جهت علوي متصاعد شود، كرامت و خارق عادت به وجود مي‌آورد، عشق و روح را از مذيج‌ها و خلط‌ها پاك مي‌كند و به عبارت ديگر، تصفيه‌گر است. صفات رذيله ناشي از خودخواهي از قبيل بخل، امساك، جبن، تنبلي، تكبر و عجب را از ميان مي‌برد. حقدها و كينه‌ها را زايل مي‌كند و از بين بر مي‌دارد گو اين‌كه محروميت و ناكامي در عشق ممكن است به نوبه خود عقده و كينه توليد كند.
از محبت،تلخ‌ها شيرين شود
از محبت، مس‌ها زرين شود
اثر عشق از نظر روحي و فردي غالباً تكميلي است زيرا قوت و رقت و صفا و توحد و همت توليد مي‌كند. ضعف و زبوني و كدورت و تفرق و كودني را ازبين مي‌برد. خلط‌ها كه به تعبير قرآن «دسّ» ناميده مي‌شود، از بين برده و غش‌ها را زايل و عيار را خالص مي‌كند.[2]
عشق و محبت تنها منحصر به عشق حيوان جنسي و حيواني نسلي نيست، بلكه نوع ديگري از عشق و جاذبه هست كه در جويّ بالاتر قرار دارد. [اين نوع عشق] اساساً از محدوده ماده و ماديات بيرون است و از غريزه‌اي ماوراي بقاي نسل، سرچشمه مي‌گيرد و در حقيقت، فصل مميز جهان است و جهان حيوان است. آن، عشق معنوي و انساني است؛ عشق ورزيدن به فضايل و خوبي‌ها و شيفتگي سجاياي انساني و جمال حقيقت. انسان نوع ديگري از احساسات هم دارد كه از لحاظ حقيقت و ماهيت، با ***** مغاير است كه بهتر است نام آن را عاطفه يا به تعبير قرآن، «مودت» و «رحمت» بگذاريم.
در قرآن ديگر، رابطه ميان زوجين را با كلمه «مودت» و «رحمت» تعبير مي‌كند[3] و اين نكته بسيار عالي است. اشاره به اين است كه عامل *****، تنها رابطه طبيعي زندگي زناشويي نيست. رابطه اصلي، صفا و صميمت و اتحاد دو روح است و به عبارت ديگر، آن‌چه زوجين را به يكديگر پيوند مي‌دهد، مهر و مودت و صفا و صميميت است، نه ***** كه در حيوانات هم هست.[4]
درباره ماهيت عشق چه نظريه‌هايي وجود دارد؟ نظريات مختلفي در ا ين باره داده شده است. بعضي خودشان را با اين كلمه خلاص كرده‌اند كه اين يك گونه بيماري، ناخوشي و مرض است. مي‌توان گفت اين نظريه فعلاً تابع و پيرو ندارد كه عشق را صرفاً يك بيماري بدانيم. [نظر ديگر اين است كه عشق،] نه تنها بيماري نيست، بلكه مي‌گويند يك موهبت است. آن‌گاه مسأله اساسي در اين جا اين است كه آيا عشق به طور كلي يك نوع بيشتر نيست يا دو نوع است؟ بعضي نظريات اين است كه عشق يك نوع بيشتر نيست و آن همان عشق جنسي است؟ يعني ريشه عضوي و فيزيولوژيك دارد و يك نوع هم بيشتر نيست. تمام عشق‌هايي كه در عالم وجود داشته و دارد، با همه آثار و خواصش ـ عشق‌هاي به اصطلاح رمانتيك كه ادبيات دنيا را اين داستان‌هاي عشقي پر كرده است مثل داستان مجنون عامري و ليلا ـ تمام اين‌ها عشق‌هاي جنسي است و جز اين چيز ديگري نيست. گروهي عشق را ـ همين عشق انسان به انسان را كه بحث درباره آن است ـ دو نوع مي‌دانند. مثلاً بوعلي سينا، خواجه نصيرالدين طوسي و ملاصدرا، عشق را دو نوع مي‌دانند. برخي عشق‌ها، عشق‌هاي جنسي [است] ـ كه اين‌ها را عشق مجازي مي‌نامند، نه عشق حقيقي ـ و بعضي عشق‌ها، عشق روحاني؛ يعني عشق نفساني است. به اين معنا كه در واقع، ميان دو روح نوعي كشش وجود دارد. منشأ عشق جسماني غريزه است كه با رسيدن به معشوق و با اطفاء غريزه هم پايان مي‌يابد؛ چون پايانش همين است. البته اين‌ها مدعي هستند كه انسان گاهي به مرحله‌اي از عشق مي‌رسد كه مافوق اين حرف‌هاست. خواجه نصيرالدين از آن به «مشاكلة بين النفوس» تعبير مي‌كند. كه يك نوع هم شكلي ميان روح‌ها وجود دارد. در واقع، اين‌ها مدعي هستند كه در روح انسان يك بذري براي عشق روحاني و معنوي هست و معشوق حقيقي انسان يك حقيقت ماوراي طبيعي است كه روح انسان با او متحد مي‌شود و به او مي‌رسد و او را كشف مي‌كند و در واقع، معشوق حقيقي در درون انسان است.
حال اين را اجمالاً مي‌گوييم براي اين كه شما به گوشه‌اي از ادبيات عرفاني و اسلامي توجه كنيد كه اين مسئله از آن مسايلي است كه فوق العاده قابل توجه و قابل تحليل است. ملاصدرا اشعاري نقل مي‌كند كه خيال مي‌كنم اين اشعار از محي الدين عربي باشد. نمي‌گويد شاعر اين اشعار كيست، ولي من حدس مي‌زنم از محي الدين باشد. او وقتي مي‌خواهد اين مطلب را بيان كند كه پاره‌اي از عشق‌ها جسماني نيست و نفساني است، به اين صورت بيان مي‌كند (خيلي شعر عالي هم هست):
اعانقها و النفس بعد معشوقة
اليها و هل بعد العناق تداني
دارم با او (معشوقه) معانقه مي‌كنم و باز مي‌بينم همين جور نفس به او اشتياق دارد. مگر از معانقه نزديك‌تر هم چيزي وجود دارد؟!
مي‌خواهد بگويد اگر دو جسم يكديگر را به سوي هم مي‌كشند، ديگر حالا رسيده‌اند، وقتي كه (اين امر) به غايتش رسيده است، ديگر بايد پايان بپذيرذ. نتيجه فلسفي كه مي‌خواهد بگيرد، اين است:
كأنّ فؤادي ليس يشفي غليله
سوي أن يري الروحان يتحدان
امكان ندارد كه اين آتش دروني من فرو بخوابد مگر آن‌گاه كه دو روح با يكديگر متحد گردند.
پس اين نظريه، عشق را به عشق جسماني و عشق نفساني تقسيم مي‌كند. يعني به نوعي عشق قايل است كه هم از نظر مبدأ با عشق جسماني متفاوت است ـ يعني مبدأش جنسي نيست و در روح و فطرت انسان ريشه‌اي دارد ـ و هم از نظر غايت با عشق جنسي متفاوت است؛ چون عشق جنسي با اطفاي ***** خاتمه پيدا مي‌كند، ولي اين عشق در اين جا‌ها پايان نمي‌پذيرد. اين هم يك نظريه (است).[5]
عشق سازنده است يا ويرانگر؟ علاقه به شخص يا شيء وقتي كه به اوج شدت برسد، به طوري كه وجود انسان را مسخر كند و حاكم مطلق وجود او گردد، عشق ناميده مي‌شود. عشق، اوج علاقه و احساسات است، ولي نبايد پنداشت كه آن‌چه به اين نام خوانده مي‌شود، يك نوع است. دو نوع كاملاً مختلف است. آثار نيك مربوط به يك نوع آن است، ولي نوع ديگر آن كاملاً آثار مخرب و مخالف دارد. احساسات انسان انواع و مراتب دارد. برخي از آن‌ها از مقوله ***** و مخصوصاً ***** جنسي است و از وجوه مشترك انسان و ديگر حيوانات است، با اين تفاوت كه در انسان به علت خاصي كه مجال توضيحش نيست، اوج و غليان زايد الوصفي مي‌گيرد و بدين جهت نام عشق به آن مي‌دهند. در حيوانات هرگز به اين صورت در نمي‌آيد، ولي به هر حال، از لحاظ حقيقت و ماهيت، جز طغيان و فوران و توفان ***** چيزي نيست. از مباديء جنسي سرچشمه مي‌گيرد و به همان‌جا خاتمه مي‌يابد ـ افزايش و كاهشش بستگي زيادي دارد به فعاليتهاي فيزيولوژيكي دستگاه تناسلي و قهراً با پا گذاشتن به سن از يك طرف و اشباع از طرف ديگر كاهش مي‌يابد و منتفي مي‌گردد.
جواني كه از ديدن رويي زيبا و مويي مجعد به خود مي‌لرزد و از لمس دستي ظريف به خود مي‌پيچد، بايد بداند جز جريان مادي حيواني [چيزي] در كار نيست. اين‌گونه عشق‌ها به سرعت مي‌آ‌يد و به سرعت مي‌رود. قابل اعتماد و توصيه نيست؛ خطرناك است. فضيلت‌كش است تنها با كمك عفاف و تقوا و تسليم نشدن در برابر آن است كه آدمي سود مي‌برد؛ يعني خود اين نيرو، انسان را به سوي هيچ فضيلتي سوق نمي‌دهد، ولي اگر در وجود آدمي رخنه كرد و در برابر نيروي عفاف و تقوا قرار گرفت و روح، فشار آن را تحمل كرد، ولي تسليم نشد، به روح قوت و كمال مي‌بخشد. انسان نوع ديگري احساسات دارد كه از لحاظ حقيقت و ماهيت با ***** مغاير است. بهتر است نام آن را عاطفه يا به تعبير قرآن، «مودت» و «رحمت» بگذاريم. انسان آن‌گاه كه تحت تأثير شهوات خويش است از خود بيرون نرفته است، شخص يا شيء مورد علاقه را براي خودش مي‌خواهد و به شدت مي‌خواهد. اگر درباره معشوق و محبوب مي‌انديشد، بدين صورت است كه چگونه از وصال او بهره‌ مند شود و حداكثر تمتع را ببرد. بديهي است كه چنين حالتي نمي‌تواند مكمل و مربي روح انسان باشد و روح او ار تهذيب نمايد. گاهي انسان تحت تأثير عواطف عالي انساني خويش قرار مي‌گيرد، محبوب و معشوق در نظرش احترام و عظمت پيدا مي‌كند، سعادت او را مي‌خواهد و آماده است خود را فداي خواست‌هاي او بكند. اين‌گونه عواطف، صفا و صميميت و لطف و رقت و از خود گذشتگي به وجود مي‌آورد، بر خلاف نوع اول كه از آن، خشونت و سبعيت و جنايت بر مي‌خيزد. مهر و علاقه مادر به فرزند از اين مقوله است. ارادت و محبت به پاكان و مردان خدا و هم‌چنين وطن دوستي‌ها و مسلك دوستي‌ها از اين مقوله است.
اين نوع احساسات است كه اگر به اوج و كمال برسد، همه آثار نيكي بر آن مترتب است و هم اين نوع است كه به روح شكوه، شخصيت و عظمت مي‌دهد.
برخلاف نوع اول كه زبون كننده است. هم اين نوع از عشق است كه پايدار است و با وصال تيزتر و تندتر مي‌شود، بر خلاف نوع اول كه ناپايدار است و وصال مدفن آن به شمار مي‌آيد.[6]
تفاوت عشق مجازي را با حقيقي بيان كنيد؟ به عقيده حكماء، عشق بر دو قسم است: حقيقي و مجازي. عشق حقيقي؛ يعني عشقي كه معشوقش حقيقي است؛ زيرا حقيقت مطلق و جميل بالذات است و آن همان عشق كملين است به حق. عشق مجازي؛ يعني عشقي كه معشوقش مجازي است؛ يعني جمال و كمال كه در معشوقش هست، از آن خود وي نيست، بلكه عاريت است. باز مي‌گويند عشق مجازي بر دو قسم است: نفساني و حيواني. عشق حيواني همان است كه هدف وي اعمال شهوات است، از ***** سرچشمه مي‌گيرد و به ***** خاتمه پيدا مي‌كند. عشق نفساني عبارت است از علاقه به حسن و شمايل معشوق كه منشأ آن يك نوع سنخيتي بين نفس عاشق و نفس معشوق است.[7]
در عشق روحاني، معشوق حقيقي، اين شخصيت نيست، بلكه اين شخص به منزله محرك و مظهري هست كه ولو خود عاشق خيال مي‌كند كه معشوق حقيقي‌اش اين است، ولي در واقع، معشوق حقيقي او نيست.[8]
عشق نفساني هم از نظر مبدأ با عشق جسماني متفاوت است ـ يعني مبدأش جنسي نيست، ريشه‌اي در روح و فطرت انسان دارد ـ و هم از نظر غايت با عشق جسمي متفاوت است. چون عشق جنسي با اطفاي ***** خاتمه پيدا [مي‌يابد]، ولي اين عشق در اين جاها پايان نمي‌پذيرد.[9]
آيا عشق‌هاي شهواني (و به اصطلاح «عشق زميني») همواره محكوم وناپسند است؟ آيا موردي از آن مي‌توان يافت كه سودمند باشد؟ عشق‌هاي شهواني ممكن است سودمند واقع شود و آن هنگامي است كه با تقوا و عفاف توأم گردد؛ يعني در زمينه فراق و دست نارسي از يك طرف و پاكي و عفاف از طرف ديگر، سوز و گدازها و فشار و سختي‌هايي كه بر روح وارد مي‌شود، آثار نيك و سودمندي به بار مي‌آورد. عرفا در همين زمينه مي‌گويند عشق مجازي به عشق حقيقي؛ يعني عشق به ذات احديت تبديل مي‌گردد و روايت مي‌كنند:
من عشق و كتم و عف و مات مات شهيداً.
آن كه عاشق گردد و كتمان و عفاف بورزد و در همان حال بميرد، شهيد مرده است.
البته اين نكته را نبايد فراموش كرد كه اين نوع عشق، با همه فوايدي كه در شرايط خاص احياناًً به وجود مي‌آورد، قابل توصيه نيست و وادي بس خطرناكي است. از اين نظر، مانند مصيبت است كه اگر بر كسي وارد شود و او با نيروي صبر و رضا با آن مقابله كند، مكمل و پاك‌كننده نفس است. خام را پخته و مكدر را مصفا مي‌نمايد. اما مصيبت قابل توصيه نيست، كسي نمي‌تواند به خاطر استفاده از اين عامل تربيتي، مصيبت براي خود خلق كند يا به اين بهانه براي ديگري مصيبت ايجاد نمايد.
چنانكه مي‌دانيم در تعليمات اسلامي، مصايب و بلايا، نشانه‌اي از لطف خدا معرفي شده است، ولي به هيچ وجه به كسي اجازه داده نشده است كه به اين بهانه، مصيبتي براي خود يا براي ديگران به وجود آورد. به هر حال، احياناً آثار مفيد داشتن، يك مطلب است و قابل تجويز و توصيه بودن، مطلب ديگر است.[10]
به چه دليل، بسياري از معلمان اخلاق با عشق مخالفت مي‌كنند؟ معمولاً گفته مي‌‌شود كه مذهب، دشمن عشق است. باز طبق معمول، اين دشمن اين طور تفسير مي‌شود كه چون مذهب، عشق را با ***** جنسي يكي مي‌داند و ***** را ذاتاً پليد مي‌شمارد، عشق را نيز خبيث مي‌شمارد.
[اين در حالي است كه] مي‌دانيم اين اتهام درباره اسلام صادق نيست، بلكه درباره مسيحيت صادق است. اسلام، ***** جنسي را پليد و خبيث نمي‌شمارد، تا چه رسد به عشق كه يگانگي و دوگانگي آن با ***** جنسي مورد بحث و گفت و گو است. اسلام، محبت عميق و صميمي زوجين را به يكديگر محترم شمرده و به آن توصيه كرده است و تدابيري به كار برده كه اين يگانگي و وحدت، هر چه بيشتر و محكم‌تر باشد.
علت اين كه گروهي از معلمان اخلاق، از نظر اخلاقي با عشق به مخالفت برخاسته‌اند [دست كم] آن را اخلاقي نشمرده‌اند، ضديت عقل و عشق است. عشق آن چنان سركش و نيرومند است كه هرجا راه پيدا مي‌كند، به حكومت و سلطه عقل خاتمه مي‌دهد. عقل نيرويي است كه به قانون فرمان مي‌دهد و عشق به اصطلاح تمايل به آنارشي دارد و به هيچ رسم و قانوني پاي‌بند نيست. عشق، نيرويي انقلابي، انضباط ناپذير و آزادي طلب است.
[بنابراين]، سيستم‌هايي كه اساس خود را بر پايه عقل گذاشته‌اند، نمي‌توانند عشق را تجويز كنند. عشق از جمله اموري است كه قابل توصيه و تجويز نيست. آن چه در مورد عشق قابل توصيه است، اين است كه اگر بر حسب تصادف، به علل غير اختياري پيش آيد، شخص بايد چگونه عمل كند تا حداكثر استفاده را ببرد و از آثار مخرب آن مصون بماند.[11]
آيا طرز تلقي دنياي غرب از عشق با تصور مردم مشرق زمين از عشق تفاوت دارد؟ عشق را هم غربي ستايش كرده، هم شرقي، ولي با اين تفاوت كه ستايش غربي از آن نظر است كه وصال شيرين در بردارد و حداكثر از آن نظر است كه به از ميان رفتن خودي فردي كه همواره زندگي را مكدر مي‌كند و به يگانگي در روح منجر مي‌شود و دو شخصيت بسط يافته و يكي شده، توأم با يكديگر زيست مي‌كنند و از حداكثر لطف زندگي بهره مند مي‌گردند. ستايش شرقي از اين نظر است كه عشق في حد ذاته مطلوب و مقدس است؛ به روح، شخصيت و شكوه مي‌دهد، الهام بخش است، كيميا اثر است، مكمل است و تصفيه كننده است، نه بدان جهت كه وصالي شيرين در پي دارد يا مقدمه هم زيستي پر از لطف در روح انساني است. از نظر شرقي، اگر عشق انسان به انسان، مقدمه است، مقدمه معشوقي، عالي‌تر از انسان است و اگر مقدمه يگانگي و اتحاد است، مقدمه يگانگي و وصول به حقيقتي عالي‌تر از افق انساني است. خلاصه اين كه در مسئله عشق نيز مانند بسياري از مسايل ديگر، طرز تفكر شرقي و غربي متفاوت است. غربي در عين اين كه آخرين مرحله، عشق را از يك ***** ساده جدا مي‌داند و به آن صفا و رقتي روحاني مي‌دهد، آن را از چهار چوب مسايل زندگي خارج نمي‌سازد و به چشم يكي از مواهب زندگي اجتماعي به آن مي‌نگرد، ولي شرقي، عشق را در مافوق مسايل عادي زندگي جست و جو مي‌كند.[12]
پی نوشت
[1] - جاذبه و دافعه علي (عليه‌السلام): صص 43 ـ 44.
[2] - همان: صص 46 ـ 51.
[3] - روم، 21.
[4] - جاذبه و دافعه علي (عليه‌السلام)، صص 44 ـ 58.
[5] - فطرت: صص 91 ـ 94.
[6] - جاذبه و دافعه علي (عليه‌السلام)، صص 55 – 57.
[7] - مرتضي مطهري، مجموعه آثار، تهران، صدار ج 7، ص 130.
[8] - مجموعه آثار: ج 3، ص 519.
[9] - همان، ص 506.
[10] - جاذبه و دافعه علي (عليه‌السلام)، صص 59 ـ 61.
[11] - اخلاق جنسي، صص 56 ـ 57.
[12] - همان، ص 55.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 304]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن