تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):اگر نزد خداوند عبادتى بهتر از شكرگزارى در همه حال بود كه بندگان مخلصش با آن عبادتش ك...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835133000




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هجوم سوسك‌ها به قورمه‌سبزي!


واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: نقد - همشهري جوان: «پارك وي» را در دسته فيلم‌هاي اسلشر (خون و خونريزي) قرار مي‌دهند اما سؤال اينجاست كه اصولا چرا بايد چنين فيلمي در ايران ساخته شود؟ «پارك وي» براي اولين بار، صحنه‌هاي قطع انگشتان و تبر زدن و ديگر مواد لازم براي بك فيلم خون و خونريزي را در قالب يك فيلم دلهره‌آور، به سينماي ما آورده است. فيلمي كه فرنگي‌ها آن را در گونه فيلم‌هاي «اسلشر» جاي مي دهند و نمونه‌هاي زيادي در ناريخ سينماي جهان دارد. در اين گزارش هم به خود «پارك وي‌» پرداخته‌ايم و اين كه اصلا سينماي ايران به اين نوع سينما نياز دارد يا نه و هم به حواشي فيلم‌هاي معروف اين گونه سينمايي در جهان. سعيد جعفريان: به نظر شما اگر كسي توي همين تهران خودمان در پررفت‌وآمدترين جاي ممكن مثلا ميدان ولي‌عصر يك رستوران طبخ سوسك درجه يك بزند و نهار و شام به مردم انواع و اقسام خوراك سوسك بدهد كارش مي‌گيرد؟ بر فرض كه كارش درآمدي هم داشت، آيا به نظرتان از اين چلوكبابي‌هاي معروف خودمان بيشتر پول و پله به جيب مي‌زند؟ حكايت بعضي از فيلم‌هاي سينمايي خودمان هم يك‌جورهايي حكايت همان رستوران سوسك خيالي است. بعضي وقت‌ها فيلم‌هايي را روي پرده مي‌بينيم كه اصلا و ابدا هدف توليدكننده‌هايش را از توليد آنها نمي‌فهميم. بگذاريد صريح و بي‌پرده صحبت كنم؛ اصلا دليل توليد فيلمي مثل «پارك‌وي» را نمي‌فهمم؛ فيلمي كه بزرگ‌ترين ادعايش اين است كه به ژانر «اسلشر» تعلق دارد و گويي از اين هم خيلي خوشحال است كه فيلم، مخصوص مخاطب 16 سال به بالاست. بحث اصلا درمورد كيفيت فيلم يا ايرادها يا احتمالا خوبي‌هايش نيست؛ بحث سر نفس اين‌جور فيلمسازي است؛ سر اين است كه اصولا چرا بايد يك همچين فيلم‌هايي ساخته شود؛ فيلم‌هايي غريبه كه اصولا هيچ ربطي به سينما و مردم ما ندارند. اشتباه نكنيد و لطفا خط بحث را گم نفرماييد؛ بحث حتي درمورد تاثيرات اجتماعي يا اخلاقي اين‌جور فيلم‌ها هم نيست؛ مسئله اين است كه ساختن يك فيلم به اصطلاح اسلش همان‌قدر خنده‌دار است كه مثلا ساختن يك فيلم وسترن و همان‌قدر عجيب به‌نظر مي‌رسد كه رستوران سوسك توي ميدان ولي‌عصر. بگذاريد واضح‌تر صحبت كنم. اگر كمي با تاريخ سينما و سوراخ‌سنبه‌هايش برخورد كرده باشيد متوجه مي‌شويد كه هركدام از گونه‌هاي سينمايي يا به اصطلاح ژانرها از دل شرايط اجتماعي و فرهنگي خاصي بيرون آمده و اصولا بدون بستگي به آن شرايط، امكان بروز پيدا نمي‌كرد. اساسا امكان پرداختن به ژانر يا گونه سينمايي، تنها درمورد سينماي آمريكا وجود دارد و مثلا فيلم‌هاي اروپايي يا هر جاي ديگر دنيا را اين‌قدر واضح و روشن نمي‌شود طبقه‌بندي كرد و اسم رويشان گذاشت. اگر به هركدام از اين ژانرها مثلا وسترن، نوآر، ملودرام، ترسناك و... نگاه كنيد هركدام يك دوره اوج اساسي دارند كه در آن دوره به شدت فروش مي‌كرده‌اند و خاطرخواه داشته‌اند و تقريبا تمام آنها هم با گذشت زمان كم‌رنگ شده‌اند و استقبال از آنها كم و كمتر شده است. دليل اين قضيه كاملا واضح است؛ اين ژانرها در زماني متولد شده‌اند كه مردم و اجتماع به آنها احساس نياز مي‌كرده‌اند، در نتيجه از آنها استقبال شده است و فروخته‌اند و دقيقا هنگامي كه اين احساس نياز برطرف شده، اين ژانرها يا كمرنگ شده‌اند يا اساسا از بين رفته‌اند؛ يعني هميشه اين‌جوري بوده كه اين اتفاق سينمايي به‌صورت كاملا خودجوش به‌وجود مي‌آمده، بعد مي‌آمده‌اند و كليشه‌ها و اتفاقات رايجش را استخراج مي‌كرده‌اند و اسم ژانر فلان را رويش مي‌گذاشته‌اند. اگر بخواهيم ساده‌تر صحبت كنيم هيچ‌كس براي اولين‌بار نقشه نكشيده كه مثلا براي اولين‌بار يك‌سري قانون براي فيلم‌هاي نوآر تعريف كند، بعد طبق آن قانون‌ها فيلم بسازد و بعدش لاجرم بتركاند! تمام اين اتفاق‌ها به صورت كاملا خودجوش افتاده است. مثلا همين فيلم‌هاي اسلش؛ اولين فيلم اسلش واقعي در دهه 70 ساخته شد، اما چون يك فيلم صرفا تجربي بود و در زمان درستش توليد نشده بود، موفقيت مالي درست و حسابي هم به دست نياورد (هرچند كه مي‌گويند فيلم خوبي هم بوده). اما با آغاز دهه 80 و شرايط اجتماعي خاص آن زمان آمريكا، تك و توك فيلم‌هاي اسلش دهه 70 جاي خودش را به سيل فيلم‌هاي اين‌جوري داد كه به شدت مورد اقبال عمومي قرار مي‌گرفت و خوب هم مي‌فروخت؛ چون در زمان و مكان درستي ساخته شده بود. قيد زمان و مكان براي ساختن و جواب دادن يك فيلم چيز خيلي خيلي مهمي است؛ اينكه در يك مكان خاص مثلا آمريكا، فيلمسازها به صورت كاملا خودجوش و حسي احساس كردند كه حالا بايد فيلم اسلش ساخت، پس ساختند و جواب گرفتند. همين‌جور است براي ژانر وسترن، نوآر، ملودرام و الباقي ژانرها. برگرديم به پارك وي؛ به‌نظر مي‌رسد كه سازندگانش همين‌جوري الله‌بختكي تصميم گرفته‌اند كه اين فيلم را بسازند (باز هم مي‌گويم اصلا كاري به كيفيت اين فيلم ندارم)؛ مطمئنا سازندگانش تصميم گرفته‌اند كه يك فيلم اسلش بسازند و اين كار را هم كرده‌اند بدون اينكه اين احساس دروني و خودجوش وجود داشته باشد. به قيد زمان و مكان توجه كنيد. نه اينجا آمريكاست و نه ما در دهه80 آنها زندگي مي‌كنيم؛ پس دليل ساخته شدن اين فيلم به جز ذوق‌زدگي عوامل آن از توليد يك فيلم اسلش چه توجيه ديگري مي‌تواند داشته باشد؟ كجاي دنيا اين‌طوري فيلم مي‌سازد كه ما مي‌سازيم؟ كجاي دنيا اين‌قدر كوركورانه و بدون فكر، ژانرهاي آمريكايي را توي سينمايشان «كپي پيست» كرده‌اند؟ به جز استثناي وسترن اسپاگتي يا نوآرهاي اروپايي (كه آنها هم دلايل خاص خودشان را دارند) چه فيلم ژنريك ديگري را جز در محيط آمريكا مي‌توانيد پيدا كنيد؟ اگر هم باشد مطمئنا جزء سينماي جريان اصلي نيست. اين درست كه بعضي از ژانرها مثل ملودرام يا اكشن صرفا آمريكايي نيستند اما همين ژانرها هم با پرواز به كشورهاي ديگر، بنا به نيازي كه آن مكان و زمان خاص به آن ژانر خاص احساس كرده، كاملا بومي شده و از پوست آمريكايي‌اش درآمده است. اما خيلي ديگر از اين ژانرها، اساسا آمريكايي‌اند و حداقل الان نمي‌توان آنها را به هيچ مكاني به زور تزريق كرد؛ چون زائقه و نيازهاي آن مكان، مطمئنا آمريكايي نيست. اسلش يكي از همين ژانرهاست؛ ژانري كه به قدري از زمان و مكان ما پرت به نظر مي‌رسد كه حتي فكر كردن به ساخت چنين فيلمي محيرالعقول و عجيب به نظر مي‌رسد. جريان اصلي سينماي ما همين كمدي‌هاي خط قرمزشكن و خنده‌ساز است؛ همين آتش‌بس‌ها و كماها، همين فيلم‌هايي كه شبيه «اخراجي‌ها» هستند؛ فيلم‌هايي كه كاملا خودجوش اين‌قدر جواب داده‌اند؛ فيلم‌هايي كه متأسفانه به شدت بد، سطحي و عوامانه ساخته مي‌شوند و براي خاص‌ترها هيچ جذابيتي ندارند. مشكل ما اين است كه آنهايي كه سينما بلدند براي خودشان فيلم‌هاي خارج از جريان و سوسكي مي‌سازند و بي‌ذوق‌ها فيلم‌هاي جريان اصلي. مشكل ما اين است كه سينما بلدهايمان به طرز كوركورانه‌اي دوست دارند علايقشان را مثلا به ژانر مورد علاقه‌شان بدون در نظر گرفتن ذائقه جامعه اينجا «كپي پيست» كنند. مشكل ما اين است كه هيچ‌وقت خودمان، اجتماعمان، قرمه‌سبزي و چلوكبابمان، فيلمفارسي‌مان و خلاصه ايرانمان را جدي نمي‌گيريم. هيچ‌وقت اعتماد به نفس نداشته‌ايم كه يك ژانر ايراني اختراع كنيم؛ مثل ژاپني‌ها كه سيستم فيلم ترسناكشان يعني j-horor را به هاليوود تحميل و آنها را وادار به تقليد كرده‌اند؛ فيلم‌هايي كاملا ژاپني كه از دل همان زمان و مكان درآمده و آمريكايي‌ها از روي آنها براي زمان و مكان خودشان نمونه‌هاي آمريكايي مي‌سازند (حلقه، كينه، آب سياه و... باز هم مثال بزنيم؟). كاش ما هم خودمان را جدي بگيريم، جريان اصلي سينمايمان را جدي بگيريم و توي همين جريان اصلي، فيلم خوب و فيلم عامي بسازيم. وقتي قرمه‌سبزيمان را درست و درمان بپزيم، حتي ايتاليايي‌هاي پيتزاخور و تايلندي‌هاي سوسك‌خور هم با غذا انگشتشان را خواهند خورد. اين راهش نيست احسان عمادي: فيلم‌هاي ژانر وحشت كم‌ و بيش از اين اصل كلي پيروي مي‌كنند؛ تماشاچي را در موضع نادانستن قرار مي‌دهند و طوري فضاسازي مي‌كنند كه او منتظر يك اتفاق ناگوار باشد. بعد هي اين انتظار را كش مي‌دهند تا دلهره‌اش بيشتر شود و سر آخر با يك شوك و ضربه‌ ناگهاني كه مي‌تواند خيلي هم ساده باشد (مثل آن سكانس بسته شدن در اتاق در «ديگران» ) جيغش را درمي‌آورند. هر چقدر زمان معلق بودن بيننده بيشتر و ضربه‌ آخر ناگهاني‌تر و بزرگ‌تر باشد، ‌فيلم ترسناك‌تر مي‌شود. اغلب صحنه‌هاي فيلم‌هاي ترسناك در شب و تاريكي مي‌گذرند؛ دوربين معمولا از پشت بازيگرها حركت مي‌كند تا تماشاچي از سرنوشت چند لحظه بعد شخصيت‌ها مطلع نباشد؛ بيشتر، نماهاي بسته مي‌بينيم و از لانگ‌شات و مديوم‌شات چندان خبري نيست. تمام اين‌ تمهيدات به خاطر رعايت همان اصل كلي است. گرچه اينها همه در حكم سالاد ماجرا هستند و شام اصلي چيز ديگري است؛ درون‌مايه‌ نادانستگي حتما بايد در خود قصه‌ فيلم هم وجود داشته باشد؛ يعني گره يا گره‌هايي در فيلمنامه باشد و به مرور باز شود. يك لحظه به «درخشش»، «حلقه» يا حتي «خوابگاه دختران» فكر كنيد و ببينيد اگر از اول، گره و ابهامات فعلي در قصه‌شان وجود نمي‌داشت، مي‌شد فيلمي در ژانر وحشت ساخت؟ وقتي تكليف شخصيت فيلم معلوم شد و فهميديم كه مثلا قرار است غول درياچه او را هپلي‌هپو كند، ديگر از ترس خبري نيست؛ ممكن است تاب ديدن اين صحنه‌ فجيع را نداشته‌‌ باشيم يا از قساوت و خشونت موجود در آن حالمان به هم بخورد اما تصديق مي‌كنيد كه حسمان هر چه باشد،‌ اسمش وحشت نيست. حالا سوال اينجاست كه «چرا پارك‌‌وي جيراني تماشاچي را نمي‌ترساند؟». به خاطر اينكه همين يك قانون كلي را رعايت نمي‌‌كند. واقعا بعد از 15 دقيقه‌ اول فيلم كه مطمئن مي‌شويم كوهيار هدايت يك تخته‌اش كم است و به جماعت شريف مجنونين تعلق دارد (خانم دكتر شوهرش را سر ميز شام به كناري مي‌كشد و تصريح مي‌كند كه آقا داماد يك چيزيش مي‌شود تا ديگر شبهه‌اي براي كسي نباشد)، ‌چه نكته‌ مبهمي در فيلمنامه‌ پارك‌وي مي‌ماند كه تماشاچي را در تعليق و دلهره نگه دارد و بعد با شوك ناگهاني او را به جيغ كشيدن و دسته صندلي را محكم گرفتن و سريدن به آغوش بغل دستي‌اش وادارد؟ تنها بايد منتظر باشيم و ببينيم شاه‌داماد هر بار به چه شكلي اين قساوت و سنگدلي خود را در قبال عروس خانم نشان مي‌‌‌دهد. حالا هر چقدر هم كه جيراني توي كارگرداني‌اش ژانگولر اجرا كند، نماهاي بسته با توناليته‌ سياه بگيرد، افكت‌هاي صوتي روي فيلمش بيندازد،‌ دوربين را با حركت‌هاي ناگهاني از اين طرف قاب به آن طرف بچرخاند، خانه‌ ارواح را به عنوان لوكيشن ثابتش انتخاب كند يا با گريم، از چهره شاهرخ شاهي فرزند شيطان بسازد و يك بازي ماليخوليايي عالي از او بگيرد، فرقي نمي‌كند. اما پارك‌وي فارغ از ژانر وحشت هم چنگي به دل تماشاچي نمي‌زند. آدم‌ها و فضاهاي فيلم هيچ كدام ايراني نيستند و با عقل جور درنمي‌آيند. چه كسي باور مي‌كند دختر و پسري به همين راحتي خاطرخواه هم شوند و با هم ازدواج كنند؟ بي‌خيالي پدر دختر ـ حالا هر چقدر هم عياش و خوش‌گذران ـ كه حتي حاضر به چند سوال ساده از داماد آينده‌اش نيست با چه منطقي توجيه مي‌شود؟ كدام زوج مرفه بي‌دردي را سراغ داريد كه چنان محضر دخمه‌مانندي را براي عقدشان انتخاب كنند؟‌ تئاتر بازي كردن شخصيت‌ها يا آن سكانس مسخره‌ اعتراف جمشيد شاه‌محمدي جز به قهقهه واداشتن تماشاچي چه كاري در فيلم انجام مي‌دهد؟ ظاهرا جيراني موقع نوشتن فيلمنامه و ساختن فيلم،‌ عجله داشته كه هر چه زودتر از اين سكانس‌ها بگذرد و به لحظات محبوبش برسد؛ آنجا كه مرد رواني شيطان صفتش مدام لاو استوري تماشا مي‌كند و زن جوان معصوم زيبايش را به ساديستي‌ترين شكل، مورد شكنجه قرار مي‌دهد؛ غافل از اينكه اين راهش نيست. وقتي از گيشه خون مي چكد سعيد جعفريان: اسلشر يك زيرمجموعه از فيلم‌هاي ترسناك (هارور) است كه حول و حوش قاتلين رواني مي‌گردد (كه اغلب ماسك به صورت دارند). او يك قاتل با اعتماد به نفس است كه به‌صورت تصادفي طعمه‌هايش را انتخاب و آنها را كاملا غيرحرفه‌اي مي‌كشد. اغلب هم، هم‌سن و سالان نوجوان يا جواني را مي‌كشد كه بيشتر خارج از جريان اصلي شهري زندگي مي‌كنند كه خيلي از حوزه كمك‌رساني دور است و بيشترشان درگير اعتياد به خيلي چيزها هستند. اين فيلم‌ها اغلب با قتل يك دختر جوان تودل‌برو شروع مي‌شود و با نجات يافتن دختر ديگري به پايان مي‌رسد. همه دل‌و‌روده‌ها احمد فرهنگ‌نيا: يك اسلشر تمام و كمال نشانه‌هايي دارد كه بايد در فيلم‌هاي ديگري جست‌وجو شوند. اينها 5 تا از نمونه فيلم‌هاي اسلشر هستند كه بر فيلم‌هاي مشابه بعد از خودشان تأثير گذاشته‌اند، سه چهار دنباله داشته‌اند و حتي بازسازي هم شده‌اند. اما هيچ‌كدام از دنباله‌ها و بازسازي‌ها به پاي آثار اصلي نرسيدند. جمعه‌ سيزدهم (Friday the 13th) كارگردان: شان كانينگام - محصول 1980 اسم قاتل: جيسون (Jason) شعار فيلم: «شايد فقط يه بار ببينيدش، اما همون يه بار بس‌تونه!» نمونه‌اي كاملا كلاسيك براي تعريف زيرژانر اسلشر كه هنوز يكي از شوك‌آورترين اين‌گونه فيلم‌ها به حساب مي‌آيد. يك كمپ در كنار درياچه‌اي بعد از حدود 20سال بازگشايي مي‌شود. در آن سال‌ها پسري به نام جيسون وورهيز در درياچه غرق شده بود و سال بعدش، قتل‌هايي در اين كمپ اتفاق افتاده بود. كشتار ديگري شروع مي‌شود. هالووين (Halloween) كارگردان: جان كارپِنتِر ( محصول1978) اسم قاتل: قيافه (The Shape) شعار فيلم: «بياييد وحشت رو جشن بگيريم!» يكي از ترسناك‌ترين فيلم‌هاي وحشتناك نوجوانانه است. يك قاتل رواني كه در كودكي مرتكب قتل شده، از تيمارستان فرار مي‌كند و سراغ بچه‌هايي مي‌آيد كه فكر مي‌كند هنوز او را به ياد مي‌آورند. جيغ (Scream) كارگردان: وِس كريوِن (محصول1996) اسم قاتل: صداي توي تلفن (Phone Voice) شعار فيلم: «نفس‌هاي آخرت رو بشمار!» مشهورترين و يكي از بهترين اسلشرهاي متأخر بعد از دوران اوج اين فيلم‌ها در اواخر دهه70 و 80 است. يك قاتل ناشناس از طريق تلفن قربانيانش را تهديد مي‌كند و آنها را مي‌كشد. قربانيان او همه از علاقه‌مندان فيلم‌هاي ترسناك هم هستند! كابوسي در خيابان الم (A Nightmare on Elm Street) كارگردان: وِس كريوِن - محصول1984 اسم قاتل: فردي (Freddy) شعار فيلم: «خوابيدن مي‌كُشه!» داستانش بين اسلشرها هم غيرمتعارف است؛ قاتل در خواب سراغ قرباني‌هايش مي‌آيد! چند دوست نوجوان، يك كابوس مشترك مي‌بينند وكشته مي‌شوند. يكي از دخترهامي‌خواهد با نخوابيدن به كشتار پايان بدهد. كشتار با اره‌ برقي در تگزاس (The Texas Chain Saw Massacre) كارگردان: توب هوپر( محصول1974) اسم قاتل: صورت چرمي (Leatherface) شعار فيلم: «قبل از ‌هالووين... قبل از جمعه‌ سيزدهم... قبل از جيغ... اره بود!» در زمان خودش، به عنوان ترسناك‌ترين فيلم تاريخ سينما بعد از «جن‌گير» (1973) شناخته مي‌شد و هنوز هم جزو عجيب و غريب‌ترين و وحشيانه‌ترين فيلم‌هاي اسلشر است. يك رواني به تمام معنا در يك عصر تابستاني مي‌افتد به جان 5 رفيق كه براي گذراندن تعطيلات به خانه‌ قديمي پدربزرگ يكي از بچه‌ها آمده‌اند. فيلم‌هاي ترسناك را هميشه جزء فيلم‌هاي ردهB حساب كرده‌اند. اين فقط به اين علت شايد بچه‌گانه باشد كه ترساندن خلق‌الله خرج چنداني نمي‌خواهد. با صنار سه شاهي به شرط داشتن يك فيلمنامه اس‌وقس‌دار و يك كارگرداني زيرمجموعه‌ها مي‌توان هر كسي را 48 متر به هوا پرتاب كرد. اين پروسه توليد كم‌خرج باعث شده است كه توي شكم ژانر وحشت انواع مختلفي از گونه‌ها و زيرمجموعه‌ها شروع به رشد و تكثير كنند و ملت را هر كدام با شيوه خودشان به صفايي برسانند (اما اينكه واقعا ترسيدن چه صفايي دارد، الله اعلم!). گونه‌هاي مختلف فيلم‌هاي ترسناك يكي دو تا نيست و در اين دنياي هچل هفت هر جور جك و جانوري را به شرط ترسناكي مي‌توان پيدا كرد. از فيلم‌هاي ومپاير (خون‌آشامي) و زامبي بگيريد تا قصه روح سرگردان و سوار بي‌سر. اما بدون شك ديوانه‌ترين نوع اين ترساننده‌ها فيلم‌هاي مرسوم به اسلشر است. Slash به معني تكه پاره‌كردن و يا ريش ريش كردن است، با يك er اضافه مي‌شود Slasher كه عملا به فيلم‌هايي مي‌گويند كه توي آن هِي گوش و سر و دست و زبان است كه قطع مي‌شود و پر از جوب و رود خون است. فيلم‌هايي وفادار به كليشه‌هايشان كه با همين كليشه‌ها ما را از ترس به مرز انفاركتوس مي‌رسانند. مثلا اغلب اين فيلم‌ها حول و حوش يك قاتل كاملا رواني (به كلمه رواني لطفا خيلي دقت كنيد) مي‌گردد كه با اعتماد به نفس قرباني‌هايش را به صورت اتفاقي انتخاب مي‌كند و هميشه خدا هم روي صورتش ماسك است. اين كليشه ماسك شايد مهم‌ترين آنها باشد، درصد قابل توجهي از فيلم‌هاي اسلشر فيلم‌هايي است كه يك آدم ماسك‌دار توي آن خون و خون‌فشاني مي‌كند. بيشتر قرباني‌ها نوجوان و جوان هستند. جوري كه بعد از كشته شدن هر يك از آنها يك آخي خيلي بلند خواهيد گفت. قرباني‌هايي كه به شكل كاملا احمقانه‌اي در جاهايي زندگي مي‌كنند كه هيچ كمكي به آنها نخواهد رسيد و آن‌قدر محل زندگي‌شان پرت و پلا است كه اصولا صدايشان به هيچ‌كس نمي‌رسد. قاتل در 99درصد مواقع از سلاح‌هاي سرد سوپر خفني مثل ساتور، اره، شمشير، ميخ طويله، چكش،‌يخ‌شكن، دريل (واقعا باز هم ادامه بدهيم؟) براي كشتن يا به عبارت بهتر پر پر كردن قرباني‌هايش استفاده مي‌كند. در ضمن اين قاتل خوشحال بدون اعمال هيچ‌گونه ظرافتي اين وسايل محيرالعقول را توي دل و روده اين نوگل‌هاي زندگي فرو مي‌كند. مثلا وقتي مي‌خواهد از ساتور استفاده كند طرف را واقعا ساتوري مي‌كند، جوري كه از گوشت آن بي‌نوا مي‌شود يك استيك ملس و ترد درست كرد! حتي وقتي در مواقع بسيار بسيار نادر قاتل از اسلحه براي كشتن استفاده مي‌كند،‌تفنگ استاد طوري است كه بعد از شليك، طعمة از همه جا بي‌خبر تبديل به گرد و غبار مي‌شود. قاتل تمام قتل‌هايش را در شب انجام مي‌دهد و بعد از كشتن قرباني‌ها آن بي‌نواها را به صورت‌هاي مشخصي ناپديد مي‌كند يا آنها را مي‌سوزاند يا توي آب مي‌اندازد و يا قيمه قيمه‌شان مي‌كند. در بيشتر مواقع آقاي رواني به قدري سگ‌جان است كه وقتي يك قرباني بنده خدا بعد از كلي چنگ و چنگول‌اندازي يك نيم جاني به در مي‌برد، استاد از توي يك سوراخ ييهو بيرون مي‌پرد و قرباني را گازگازي مي‌كند. خيلي‌ها اولين فيلم اسلشر را رواني هيچكاك مي‌دانند، اما حقيقت اين است كه اولين فيلم اسلشر حقيقي كريسمس سياه است كه تمام اين كليشه‌ها را مو به مو رعايت كرده بود،‌اين فيلم دهه هفتادي در حقيقت به فيلمسازهاي عاصي آن دوره راهي را نشان داد كه با افتادن توي آن، دهة80 را پر از خون و جگر كردند. فيلم‌هاي مهمي در دهه80 از اين ژانر روي پرده آمد كه بعضي از آنها هنوز هم دنباله‌هايشان دارد ساخته مي‌شود. قتل با اره برقي در تگزاس (اين يكي استثنائا دهه هفتادي است) سري هالووين، جمعه سيزدهم و سري فيلم‌هاي فردي)، فيلم‌هاي تقريبا كم‌خرجي بودند كه گيشه‌هاي دهه80 را تركاندند. در دهه90 هم اين موج با سري فيلم‌هاي جيغ و هاستل ادامه پيدا كرد و هنوز هم كه هنوز است، مردم دوست دارند براي ديدن دل و قلوه ريش ريش، هورا بكشند! پشت پرده دل و جگر اينها چند نمونه از اتفاقات بامزه پشت‌صحنه‌هاي فيلم‌هاي خون‌و خونريزي است. سر صحنه معمولا اتفاقاتي مي‌افتد كه به يك جراحت واقعي يا يك ترس واقعي منجر مي‌شود. گاهي اين موقعيت‌ها آن‌قدر با فضاي كار هماهنگ‌اند كه كارگردان‌ها ترجيح مي‌دهند از همان برداشت استفاده كنند. در «كشتار با اره‌برقي در تگزاس» وقتي مريلين در حال فرار از دست قاتل است، به خاطر برخورد با شاخ و برگ بوته‌ها به‌شدت زخمي مي‌شود و خوني كه در آن صحنه روي سر و كله و لباسش ديده مي‌شود، كاملا واقعي است. در «جيغ» وقتي سيدني با نوك چتر به سينه بيلي مي‌كوبد، در اثر بي‌احتياطي بازيگر و مسئول جلوه‌هاي ويژه، واقعا نوك چتر به سينه‌ بازيگر برخورد مي‌كند و واكنش او از سر درد، كاملا طبيعي است. خيلي وقت‌ها اتفاقات ناخواسته بدون برنامه‌ريزي قبلي، كاملا به درد فيلم مي‌خورند! در «جيغ»، صحنه‌اي كه تلفن از دست بيلي سر مي‌خورد و به كله‌ استو مي‌خورد، كاملا غيرعمدي است، اما واكنش طبيعي استو آن‌قدر خوب بود كه در فيلم اصلي استفاده شد. در «جمعه‌ سيزدهم» وقتي بيل با تير به در دوخته شده، افكتي كه براي وضعيت خاص چشم‌ها در آن صحنه طراحي شده بود، واقعا چشم‌هاي او را سوزاند و بازيگر از شدت درد واقعي چشم‌هايش را مدام منقبض مي‌كند و حس درست‌تري خلق مي‌شود. منبع ايده‌هايي كه به سر سازندگان اسلشرها مي‌زند، گاهي بسيار عجيب و جذاب است. هوپر، كارگردان «كشتار...» يك روز در يك فروشگاه شلوغ گير مي‌افتد و به اين فكر مي‌كند كه چطوري از شر اين جمعيت فشرده خلاص شود. آن لحظه به سرش مي‌زند كه با يك اره برقي به راحتي مي‌تواند راهش را باز كند! صحنه‌ «مار» در فيلم «جمعه‌ سيزدهم»، از قبل در فيلمنامه نبود. ايده آن سكانس، به خاطر تجربه‌ واقعي مسئول جلوه‌هاي ويژه بود كه شبي در همان زمان فيلم‌برداري يك مار به اتاق او آمده و باعث اتفاقاتي شده بود! قيافه‌ «فردي»، قاتل فيلم «كابوسي در خيابان الم» هم عينا كابوس ده سالگي سازنده‌ فيلم بوده است! ايده‌ اصلي فيلم هم از اخباري است كه مي‌گفت تعدادي از جوانان كامبوجي در اثر ديدن كابوس، از ترس چند شب متوالي نمي‌خوابيدند و بعد از اينكه دوباره به خواب مي‌رفتند، ناگهان با جيغ از خواب مي‌پريدند و به خاطر شوكي كه وارد مي‌شد، سكته مي‌كردند و مي‌مردند. دردسرهاي اسلشرسازها با اداره‌هاي سانسور در جهان هم حكايتي دارد. در سال 1975 «كشتار...» براي نمايش در انگليس با ممانعت مأموران اداره‌ سانسور مواجه شد، اما با پادرمياني شوراي شهر لندن، يك اكران بسيار محدود گرفت. 9 سال بعد، همين مسئله تكرار شد و باعث بالا گرفتن درگيري بين شبكه‌هاي ويدئو رسانه‌اي با اداره‌ سانسور شد. نهايتا در 1999، اداره‌ سانسور سياست‌هايش را عوض كرد و راضي شد كه فيلم اكران و توزيع شود،آن هم بعد از 25 سال! براي فيلم «جيغ»، اداره‌ درجه‌بندي فيلم‌هاي آمريكا خواست كه صحنه‌ ابتدايي فيلم تغيير كند. كارگردان ادعا كرد كه فقط همين يك برداشت از اين سكانس وجود دارد (كه البته دروغ بود!) و بالاخره صحنه همان‌طور باقي ماند. اسلشرها عموما فيلم‌هاي كم‌هزينه‌اي هستند و سازندگان تلاش مي‌كنند فيلم‌برداري را در مدت‌زمان كوتاهي انجام دهند؛ معمولا بين سه تا چهار هفته. در «كشتار...» اسكلتي كه در پايان فيلم ديده مي‌شود، يك اسكلت واقعي است، چون بسيار ارزان‌تر از يك اسكلت پلاستيكي در مي‌آمد! در «هالووين» تمام بازيگران لباس‌هاي شخصي‌شان را پوشيده‌اند، چون بودجه‌ زيادي در اختيار طراحان لباس نبود. اساسا ساختن «هالووين» بسيار كم‌هزينه بود؛ 300 هزار دلار. بودجه‌ «جيغ» هم 700هزار دلار بود اما«جيغ» در حدود 40ميليون دلار فروخت! ا.ف




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 672]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن