واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: درماندگي يک قهرمان در آستانه تباهي نگاهي به فيلم «مبارز» اثر تحسين شده سال 2010 «بوکس» در «مبارز» منشأ تمامي علتهاست. گويي همه چيز از آن آغاز و بدان ختم ميشود. پدر، مادر، برادر، خانواده، فرزند، زندگي، عشق، کار، پول، شهرت، فقر، اعتياد، جامعه، شهر، گناه، خلاف، رفاقت، نارو، تباهي، رستگاري و ....، همه و همه در گرو اين ورزش خشن معنا و مفهوم مييابد.

مبارز(The Fighter)کارگردان: ديويد اُ.راسل / فيلمنامه: اسکات سيلور، پل تاماسي، اريک جانسون (بر اساس داستاني واقعي) / مدير فيلمبرداري: هويت فن هويتما / تدوين: پاملا مارتين / موسيقي: مايکل بروک / بازيگران: مارک والبرگ، کريستين بيل، امي آدامز، مليسا لئو، جک مکجي / محصول: 2011، آمريکا / مدت زمان: 115 دقيقه / گزيده جوايز: برنده جايزه اسکار بهترين بازيگر نقش مکمل مرد [کريستين بيل] و بهترين بازيگر نقش مکمل زن [مليسا لئو]، نامزد جايزه اسکار بهترين فيلم، بهترين کارگرداني، بهترين تدوين، بهترين فيلمنامه و بهترين بازيگر نقش مکمل زن [امي آدامز]، برنده جايزه گلدن گلوب بهترين بازيگر نقش مکمل مرد [کريستين بيل] و بهترين بازيگر نقش مکمل زن [مليسا لئو]، نامزد جايزه گلدن گلوب براي بهترين فيلم درام، بهترين کارگرداني و بهترين بازيگر نقش مکمل زن [امي آدامز] درماندگي يک قهرمان در آستانه تباهيکم نديدهايم بازسازي زندگي اسطورههاي مشتزني را. از «راکي» جان جي. آويلدسون گرفته تا «گاو خشمگين» اسکورسيزي، «علي» مايکل مان، «مرد سيندرلايي» ران هاوارد، «تندباد» نورمن جيسون، «مشتزن» جيم شرايدان و «محبوب ميليون دلاري» کلينت ايستوود و بسياري ديگر. هر يک از اين آثار با رويکرد بخصوصي زندگي قهرمان خود را نگريستهاند و به زواياي مختلف آن سرک کشيدهاند.«بوکس» در «مبارز» منشأ تمامي علتهاست. گويي همه چيز از آن آغاز و بدان ختم ميشود. پدر، مادر، برادر، خانواده، فرزند، زندگي، عشق، کار، پول، شهرت، فقر، اعتياد، جامعه، شهر، گناه، خلاف، رفاقت، نارو، تباهي، رستگاري و ....، همه و همه در گرو اين ورزش خشن معنا و مفهوم مييابد.گاهي چون «گاو خشمگين» از چگونه به عرش و فرش رفتن يک قهرمان سخن گفتهاند و گاه چون «علي» بر تلاطم زندگي يک اسطوره تکيه نمودهاند. برخي نيز چون «مرد سيندرلايي» و نيز «محبوب ميليون دلاري»، بوکس را به عنوان مفري براي گريز از مکنت زندگي بر شمرده و شماري هم، چون «تندباد» به اهميت اراده پرداختهاند. اما در ميان جملگي اين آثار، يا بهتر بگويم، فيلمهاي مهم و تاثيرگذار اين ژانر، نکتهاي وجود دارد که از آن ميتوان به عنوان مؤلفه مشترک آثار اين زيرژانر ياد نمود و آن اينکه «بوکس» در تمامي اين فيلمها نه فقط به عنوان يک ورزش، بلکه در حکم يک شخصيت مطرح است.شخصيتي واقع در فرامتن، که بعضاً در نمونهاي چون «گاو خشمگين» همپاي جک لاموتا تا به انتها پيش ميرود و يا در «محبوب ميليون دلاري» به نوعي از ضدقهرمان مبدل ميشود. چنين ويژگي البته نه فقط براي ورزش «بوکس»، بلکه براي هر فيلم ممتاز ديگري که بر محور ورزش بنا شده قابل جستجو است، اما آنچه «بوکس» را در منطقهاي متمايزي ميبرد، ويژگيهاي منحصر بفرد آن است که توانايي تبديل شدناش به يک کاراکتر تمامعيار را فراهم ميآورد. محبوبيت فوقالعاده، درآمدزايي بالا، در کنار حاشيههاي فراوان و هزارن شغل کاذبي که از محل اين ورزش کسب درآمد ميکنند، بوکس را نه فقط به عنوان يک ورزش، بلکه به عنوان يک جريان که گاهاً حتي تاثيرش تا بالاترين محافل سياسي نيز کشيده ميشود، مطرح ميسازد. البته بايد توجه داشت که برجستگي چنين مولفهاي تنها در آثاري مشهود است که از

جانمايهاي گران پديد آمده باشند. اين مقدمه کوتاه، پيشزمينهاي بود تا فيلم تحسينآميز ديويد اُ.راسل را با تمرکز بر «بوکس» تفسير کنيم نه آدمهاي درگير آن. «مبارز» فيلم ارزشمند ديگري است که در پس اين همه همتاي درخشان، باز هم حرف تازهاي ميزند و از اين ورزش آهنين، شخصيت متفاوتي ميآفريند.«بوکس» در «مبارز» منشأ تمامي علتهاست. گويي همه چيز از آن آغاز و بدان ختم ميشود. پدر، مادر، برادر، خانواده، فرزند، زندگي، عشق، کار، پول، شهرت، فقر، اعتياد، جامعه، شهر، گناه، خلاف، رفاقت، نارو، تباهي، رستگاري و ....، همه و همه در گرو اين ورزش خشن معنا و مفهوم مييابد. آن گونه که انگار، جملگي اين مفاهيم بدون در پيوند قرار گرفتن با اين ورزش، هويتي ندارند.چنين اهميتي هرچند که در ظاهر ممکن است قدري اغراق شده به نظر آيد، اما باور کنيد که اين وابستگي تنگاتنگ در واقعيت نيز وجود داشته و اين نکته وقتي پر رنگتر ميشود که بدانيم داستان «مبارز» وجود خارجي دارد. حال در ساختن چنين دست فيلمهايي، مهم نحوه پرداخت روايتي است که تمامي جزئيات تحت تأثير بوکس را بطور يکدست و البته با تأکيد برجستهتر بر محوري خاص، شامل شود و سرانجام ماحصل اين انسجام، براي بيننده تبديل به پرترهاي عميق و يکپارچه از زندگي قهرمان داستان شود.چنين مقوله حساسي، زماني براي ما هويداست که خود به قضاوت درباره فيلمهاي اين زيرژانر بنشينيم و تازه آنگاه است که تفاوتهاي بسيار اين دست آثار را با دقت بيشتري زير ذرهبين قرار ميدهيم. در واقع چنين رويکردي است که قهرمان «مرد سيندرلايي» را تا مرز تبديل شدن به يک اسطوره در چشم بيننده اوج ميدهد و نمايش اضمحلال اخلاقي-اجتماعي، جک لاموتا «گاو خشمگين» را بيش از هر تلنگر و نصيحتي، کارآمد ميسازد. و يا سرنوشت تلخ محبوب ميليون دلاري را تکاندهندهتر از هر وقت و زمان ميکند.حال «مبارز» علاوه بر آنکه حائز جنبههايي از اين نوع است، واجد نوعي نگاه بصورت پر رنگ است که تقريباً در کمتر فيلمي

با موضوع بوکس ميتوان ردي از آنرا سراغ گرفت و آن شيوه روايتي است که نه فقط بر مرور سرگذشت قهرمان قصه، بلکه بر چند محور موازي و به يک ميزان مهم و برجسته، استوار گشته. به بيان بهتر، قهرمان در مبارز يک شخص نيست، چراکه اساساً قهرمانسازي در اين فيلم کاملاً در حاشيه است. «مبارز» روايت قدرت ايستادگي فرد در برابر ضدقهرماني است به بزرگي يک شهر. ضدقهرماني که مواد مخدر، بيبند و باري اخلاقي، خشونت، مافيا و ... از سويي آنرا ميسازند و در چالش بودن با ارزشهايي چون، تعهد در قبال خانواده، عشق، وفاداري و ... از سويي ديگر بر چاشني بيرحمياش ميافزايند. قهرمان، يا به عبارت بهتر، قهرمانان «مبارز» به پيکار در چنين رينگي که از هر سوياش مشتي آهنين بر ميخيزد فراخوانده ميشوند و عيار استقامتشان محک ميخورد. برخي چون ديکي، ناکاوتِ بنگ و افيون و خود فريبي بر شکست قهرماني در سالهاي دور، ميشوند و کسي چون ميکي، در برابر هجمهاي به وسعت شهري دندانتيز کرده، تاب ميآورد و با خود مدام ميجنگد تا به سرنوشت برادرش دچار نگردد.نکته قابل تأمل ديگر در «مبارز» اشاره پر رنگي است که اين فيلم به اهميت نقش خانواده در جهتدهي به سرنوشت فرزندي واقع در موقعيتي بحراني، دارد. اگرچه بسيار شنيدهايم تأثير مثبت خانواده بر تصميمگيري فرد در چنين مقاطع حساسي را، اما «مبارز» از خانواده، به عنوان يک معضل ناخواسته براي قهرماناش ياد ميکند. معضلي که نه تنها مشکلگشا نيست، بلکه خود يک مشکل اساسي است که ناآگاهانه و نابخرادنه، ولو از روي دلسوزي، مسير حرکت فرد را رو به قهرقرا کج مينمايد.خانواده در «مبارز» يک بنيان فرو ريخته و متلاشي است که مدام تلاش ميکند تا از فروپاشي بيشتر جلوگيري به عمل آورد و براي اين هدف به هر ريسمان نيمبند باقيماندهاي چنگ ميزند. اما غافل از آنکه اين دست و پا زدنهاي بهلولانه نه تنها افاقه نميکند، بلکه به جاي التيام زخمها بر عمقشان ميافزايد. حال در اين گرداب، ميکي ميکوشد راه خود را پيش گيرد، در برابر کشمکشهاي وجداني نسبت به خانوادهاش مقاومت کند و تا راند آخر تاب آورد.از اين روست که او مبارزي نه فقط در رينگ بوکس، بلکه در ميدان بسي دشوارتر است. مبارزي که يک تنه ميايستد تا وضع را تغيير دهد، صميميتهاي از دست رفته را احيا کند و کانون سرد خانوادهاش را دوباره گرما بخشد. او ميخواهد، ميايستد، پس پيروز ميشود. سرنوشت ميکي وارد بيشک مشابه قصه بسياري است که گاه و بيگاه در چنين تگناهايي قرار ميگيرند و اغلب مغلوب رودربايسيهايي به بهانه خانواده، رفاقت، مرام و معرفت ميشوند و از آن پس تنها برايشان ميماند مشتي آه و حسرت از يک رؤياي ويران. و صد حيف.... صد حيف از آنکه معاوضه اين رؤياي ويران با آيندهاي آباد، تنها قيمتي دارد به اندازه يک تصميم فارغ از احساس... و چه تلخ که اين معامله زياد رايج نيست.سينما و تلويزيون تبيان آرش سياوش / سينما نگار
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 426]