تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):قصد ما این است که نمیریم تا توبه کنیم، ولی توبه نمی کنیم تا اینکه می میریم
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821218918




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اهل رده از ديدگاه طبري (2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اهل رده از ديدگاه طبري (2
اهل رده از ديدگاه طبري (2)     کداميک از نظراتي که تاکنون داده شده است درست است آيا مردم واقعاً مرتد عقيدتي شدند يا مرتد سياسي بودند هر چند که عده اي از مرتدين به طور مسلم از دين اسلام خارج شده بودند، اما ظاهراً نظر گروه دوم به واقع نزديکتر است . زيرا : 1 ـ ضعف سندي نوشته هاي طبري :   مهمترين و اساسي ترين منبعي که طبري در ذکر ارتداد از آن بهره جسته است روايات سيف بن عمر تميمي مي باشد که در کتاب « الفتوح و الرده » اثر سيف مکتوب بوده است طبري به دو طريق از سيف روايت مي کند : 1 ـ از طريق « عبدالله بن سعد زُهَري » و او از پسر عمش « يعقوب بن ابراهيم زُهَري » و او از سيف . (1) 2 ـ از طريق سَري بن يحيي از « شعيب بن ابراهيم » و او از « سيف بن عمر » (2). برخي از روايت هاي طبري از « سَري » به صورت شفاهي است . (3) و برخي مکتوب . (4) پس لازم است شناخت مختصري از « سيف بن عمر تميمي » داشته باشيم و از اينکه او کيست و آيا رواياتش معتبر است يا خير آگاه شويم . « سيف بن عمر تميمي » کوفي ، بُرجَمي يا اسدي مي باشد که در سال 180 هـ وفات يافت . نظر علماي رجال در مورد وي چنين است : « ابن معين وي را « ضعيف الحديث » مي داند، ابن ابوحاتم او را ـ متروک الحديث » مي خواند و نسائي و دار قطني او را « ضعيف » مي شمارند . (5) ابن عدي در مورد سيف مي نويسد : « برخي از روايات سيف مشهور است ولي اکثر رواياتش تاکنون از کس ديگري روايت نشده است » (6) ابن حبّان مي گويد : « از خود حديث وضع مي کند و متهم به زندقه مي باشد » (7). حاکم نيشابوري مي گويد : « وي متهم به زندقه است و رواياتش از درجه ي اعتبار ساقط هستند » (8) ابن حجر مي گويد : « سيف فردي غير قابل اعتماد است سخن باطل زياد مي گويد » (9) بروکلمان در مورد سيف بن عمر تميمي مي نويسد : « او حوادث و روايات را تحريف مي کند ، برخي را بزرگ و برخي را کوچک مي نمايد ، لکن خوب توصيف مي کند و خوب بيان مي نمايد طبري وي را مصدر اصلي خود قرار داده است » (10) ابن السکن مي گويد : « او ضعيف است » فيروزآبادي صاحب قاموس نيز وي را « ضعيف » مي شمارد و سيوطي مي گويد : « بسيار ضعيف است » (11) به نظر ما سيف درآوردن سند روايات خويش اهمال و سستي از خود نشان داده است و در خلال بيان سند روايات خويش اسم برخي از روايان را به صورت مهمل و ناشناس آورده است مثلاً در جاهايي چنين آورده است : « عن عماره بن فلان اسدي » (12) « عن عطاء بن فلان مخذومي عن ابيه » (13) « عن رجال ( بدون ذکر نام شخصي خاص ) » (14) برخي جاها بدون ذکر سند روايت مي کند . (15) « عن رجل من بني سحيم » (16) در مورد افرادي که سيف نام آنها را به طور کامل در اسناد خويش آورده است و اينکه ميزان اعتبار و ارزش روايات آنها تا چه اندازه است به کتب رجال مراجعه مي نمائيم افرادي که سيف بن عمر از آنها روايت آورده و نام آنها را به طور کامل و مشخص نوشته است عبارتند از : 1 ـ هشام بن عروه بن زبير : مولف تهذيب مي نويسد : « وي رواياتي را از پدر خويش نقل کرد ، که از غير پدر او شنيده نشده است » (17) 2 ـ سهل بن يوسف بن سهل : « ناشناخته است نه او و نه پدرش را کسي نمي شناسد » (18) 3ـ عکرمه مولي عبدالله بن عباس ، در کذب و دروغ ضرب المثل است چنانکه مولف تهذيب التهذيب مي نويسد : « ابن عمر و سعيد بن مصيّب به غلامان خويش مي گفتند دروغ نگوئيد مثل عکرمه مولي عبدالله » (19) 4ـ ضحاک بن فيروز ديلمي : ابن القطان او را « مجهول » به شمار مي رود . (20) 5 ـ مجالد بن سعيد : وي نيز از نظر علماي رجال « ضعيف » به شمار مي رود . (21 ) 6 ـ عبيد بن صخر بن لوذان انصاري : در مورد وي نيز علماي رجاي اعتماد ندارند و اسناد او را صحيح نمي شمارند . (22) 7 ـ ضحاک بن خليفه : وي نيز در نزد علماي رجال فرد غير موثقي است . (23 ) 8 ـ زيد بن اسلم : در مورد اين شخص از جابر ، ابو هريره و ابوامامه روايت شده است که قرآن را به راي خود تفسير مي نمود . (24) 9 ـ حزام بن عثمان: شافعي و يحيي بن معين روايت از وي را حرام مي دانند . (25) 10 ـ حجاج بن ارطاه نخعي : صاحب تهذيب التهذيب وي را « واهي الحديث » مي خواند. (26) 11 ـ عمر بن شعيب قريشي : سخن وي را نيز علماي رجال به عنوان حجت نمي پذيرند . (27) 12 ـ مبشّر بن فضل ، وي استاد سيف بوده است و در مورد هويت او خبري نيامده است عقيلي قول او را « ضعيف » خوانده و مي گويد : « وي کوفي مجهول النقلي است که اسنادش پذيرفته نيست » (28) 13 ـ ضحاک بن يربوع : ابن حجر وي را قابل اعتماد نمي داند و مي گويد : « حديثه ليس بالقائم » (29) 14 ـ عطاء خراساني : بخاري وي را از ضعفا مي خواند ابن حبّان در مورد او مي گويد : « وي بسيار خطا مي کرده است . بي سواد بوده و استدلال او باطل است » (30) 2 ـ تناقض محتواي نوشته هاي طبري :   طبري به هنگام صحبت اسود عنسي مي نويسد : « پيامبر اکرم (ص) در زمان حيات از جريان قتل اسود عنسي آگاهي يافت » و در جاي ديگر مي آورد « اولين جنگ پس از رحلت پيامبر با اهل رده جنگ با اسود عنسي بود » (31) در مورد مسليمه در جايي آورده است که : « وي در زمان رحلت پيامبر ادعاي پيامبري نمود » (32) ولي در جايي ديگر پيامبري او را بعد از رحلت پيامبر مي داند » (33) در مورد سجّاح مي نويسد : « سجّاح بعد از رحلت پيامبر اکرم (ص) در ميان بني تغلب ادعاي پيامبري نمود » (34) سپس در جايي ديگر مي نويسد : « سجّاح شخصي معتقد به نصرانيت بود » (35) و به هنگام ذکر مواجهه ي سجّاح با مسيلمه مي نويسد : « مسيلمه مهر سجّاح را برداشتن تکليف نماز صبح و عشاء از پيروان سجّاح قرار داد » (36) آيا اَسوَد قبل از رحلت پيامبر (ص) کشته شد يا بعد از رحلت پيامبر؟ آيا مسيلمه در زمان حيات پيامبر ادعاي پيامبري نمود يا پس از رحلت پيامبر؟ آيا سجاح نصراني بود يا پيامبري دروغين ، نماز عشا و نماز صبح که از دوش پيروان سجاح برداشته شد ، متوجه نصرانيت سجاح است يا پيامبريش ، کدامين سخن طبري صحيح است ؟ اين تناقضات که در موارد زيادي در بيان اهل ردّه به چشم مي خورد محقّق را دچار شک مي کند که چه سخني درست است . 3 ـ دلايل ديگر :   3 ـ 1 ـ اگر مانع شوندگان زکات به عنوان مرتد عقلي مي شدند چرا به هنگام تجهيز لشکر جهت مبارزه با اينها عمر به ابوبکر اعتراض مي کند و مي گويد : چگونه مي خواهي با مردم جنگ کني در حالي که پيامبر خدا فرمود من مأمورم با مردم نبرد کنم تا لا اله الله را بر زبان جاري نمايند و کسي که لا اله الا الله گفت مال و جانش از من در امان است مگر به واسطه ي حقي . (37) مخالفت گروه زيادي از صحابه با شيوه ي ابوبکر در جنگ با کساني که زکات نمي دادند اما اصل زکات را پذيرفته بودند نشانگر آن است که در نظر آنها اين افراد مرتد شناخته نمي شده اند ، عمر خود از مخالفين جنگ با اين گروه بود زيرا او خود پس از به خلافت رسيدن اسيراني را که در اين جنگ ها به اسارت درآمده بودند آزاد نمود . طبري در اين مورد مي نويسد : « وقتي عمر به خلافت رسيد گفت اکنون خدا گشايش داده و قلمرو عجمان فتح شده است زشت است که عربان مالک يکديگر باشند » (38) 3ـ 2 ـ اگر مالک بن نويره جزء يکي از مرتدين به حساب مي آيد چرا ابوبکر تن به پرداخت ديه ي او داد و عمر بن خطاب در رويايي با خالد ، قاتل مالک ، برخورد تندي با او نمود و او را دشمن خدا خواند . (39) اگر مالک مرتد بود نه ابوبکر مي بايست پرداخت ديه ي او را مي پذيرفت و نه عمر حق داشت به خالد بن وليد نهيب زند و او را دشمن خدا بخواند . 3ـ 3 ـ با فرض اينکه مانعين زکات اصل وجوب زکات را قبول نداشتند و عليرغم اينکه در هيچ کتاب فقهي يا آيه و حديثي لفظ مرتد به مانع زکات اطلاق نشده است و حساب دين و حاکم يکي تلقي نگرديده است چگونه مي تواند که حکم فقهي مرتد بر آنها صدق کند . برخورد با مرتد از لحاظ حکم فقهي درگيري با او ينست ، دين اسلام نسبت به مرتدين نهايت دقت و احتياط را در نظر گرفته و هرگز به استناد شبهه اي آنان را مؤاخذه نمي نمايد و به مجرد اتهام محکوم به ارتدادشان نمي کند بلکه سه روز به مرتد مهلت مي دهد و در خلال اين سه روز دانشمندان و فقهاي اسلامي در اعتراضاتي که شخص مرتد به دين اسلام دارد مناقشه نموده و سعي مي کنند تا شبهه اي که او نسبت به صحت اسلام آورده بر طرف سازند . عدم پرداخت زکات و صدقه يا ارتداد   شايد بهتر باشد به متون تاريخي بالاخص طبري مراجعه کنيم و با استفاده از نوشته هاي مورخين مرتدين را بهتر بشناسيم . طبري خود مي گويد : « و قدَّمت هوازن رجلاً و اخرت رجلا اَمسِکو الصدقه » (40) » چنان که در جايي ديگر آورده است روي آوردن برخي از مردم هوازن و شک برخي ديگر در پرداخت صدقات از علل ارتداد آنها به حساب مي آيد . چون قيس بن عاصم از عمال پيامبر بر زکات بني تميم ، صدقات مردم را پس از جمع آوري مسترد داشت به آنها عنوان مرتد داده شد ... « قسم الصدقات التي کانت اجتمعت اليه في المقاعس و البطون » (41) جواني ازکنده چون اصرار کرد که شتر صدقه اش را با شتر ديگري عوض کند « زياد بن لبيد انصاري » عامل ابوبکر ، به ذهنش خطور کرد که : « ان ذلک منه اعتلال ، و اتهمه بالکفر و مباعده الاسلام و تحري الشر » (42) به همين جهت جزء مرتدين شناخته شد و مواردي از اين قبيل در تاريخ طبري بسيار است . عدم مشروعيت ابوبکر   اگر وضعيت جامعه ي اسلامي به ويژه مدينه را به هنگام روي کار آمدن ابوبکر بررسي کنيم تا اندازه اي مسئله روشن مي شود، آنچه از منابع بر مي آيد اين است که عده ي زيادي از صحابه با روي کار آمدن ابوبکر مخالفت کردند . طبري مي نويسد : « مردم و عمر با ابوبکر بيعت کردند ولي انصار و برخي ديگر از بيعت خودداري کردند و گفتند ما جز با علي بيعت نخواهيم کرد » (43) در جاي ديگر مي آورد : « عمر به جانب خانه ي علي بن ابي طالب (ع) رفت که طلحه و زبير و مرداني از مهاجرين آنجا بودند و عمر گفت به خدا سوگند يا براي بيعت خارج شويد يا خانه را به آتش مي کشم » (44) طبري در مورد تخلف علي و زبير از بيعت ، مي نويسد : « عمر به سوي علي و زبير رفت و آنها را به اجبار ( به مسجد ) آورد و گفت يا به دلخواه بيعت کنيد يا به اجبار بيعت مي کنيد و آنها بيعت کردند » (45) چنانکه عمر به هنگام سخنراني بعد از ابوبکر گفت : « وقتي پيامبر خدا درگذشت علي و زبير و کساني که با آنها بودند در خانه ي فاطمه ماندند و انصار نيز بر عليه ما کار کردند » (46) او همچنين که مي گويد : « به مدت شش ماه نه علي با ابوبکر بيعت کرد و نه هيچ يک از بني هاشم » (47) طبري در جايي ديگر مي نويسد : « چون ابوبکر به خلافت رسيد ابوسفيان گفت : « ما را با ابوفصيل چکار ، حکومت از عبد مناف است » (48) اين سري روايات که همه در تاريخ طبري آمده است روشنگر وضعيت مدينه و به طور کلي شبه جزيره در مقابل روي کار آمدن ابوبکر است . از اين رو بايد گفت علت اصلي جنگ هاي ردّه مخالفت با ابوبکر بوده است و از آنجا که جو سياسي و اجتماعي مدينه مناسب با درگيري نبود اخذ بيعت از مخالفان مدينه ، بدون درگيري صورت گرفت ولي در مواجهه با ساير مخالفين در جزيره العرب چاره اي جز درگيري نبود به همين جهت هم ابوبکر با آنها درگير شد . ابوبکر به جهت توجيه عمل خويش و سرپوش گذاشتن بر درگيري هاي خود با افراد مخالف ، اصطلاح مرتد را به کار برد . يعني مخالفين خود را مرتد از دين خواند تا دستاويز شرعي داشته باشد . پي نوشت ها:   1 ـ محمد بن جرير طبري ، تاريخ الرسل و الملوک ، ج 3 ، ص 225 . 2 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ص 227. 3 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ص 227 . 4 ـ محمد بن جرير طبري ، همان صص 277 ـ 276 . 5 ـ محمد حسن آل ياسين ، پيشين ، ص 25 . 6 ـ محمد حسن آل ياسين ، همان جا. 7 ـ محمد آل ياسين ، همان ، ص . 8 ـ محمد حسن آل ياسين ، همان جا. 9 ـ ابن حجر عسقلاني ، الاصابه ، بيروت، دارالکتب العلميه ، ج 3 ، ص 230 . 10 ـ کارل بروکلمان ، تاريخ الادب العربي ، ترجمه ي عبدالحليم نجّار ، دارالمعارف ، 1379 ، ص 36 . 11 ـ سيد مرتضي عسکري ، عبدالله بن سبا و ديگر افسانه هاي تاريخي ، ترجمه ي مهدي زنجاني ، مجمع علمي اسلامي ، 1370 ، ج 1 ، ص 70 . 12 ـ محمد بن جرير طبري ، پيشين ، ج 3 ، ص 281. 13 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، ص 231. 14 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، ص 281. 15 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، صص 323 ـ 301 . 16 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، ص 293. 17 ـ ابن حجر عسقلاني ، تهذيب التهذيب ، بيروت ، دارالمعرفه ، 1975 ، ج 11 ، ص 50 . 18 ـ ابن حجر عسقلاني ، لسان الميزان ، بيروت ، دارالفکر ، 1988 ، ج 3 ، ص 11. 19 ـ ابن حجر عسقلاني ، تهذيب، ج 4 ، ص 248. 20 ـ احمد بن علي ، ابن حجر عسقلاني ، همان. 21 ـ ابن حجر عسقلاني ، همان ، ج 10 ، ص 40. 22 ـ ابن حجر عسقلاني ، الاصابه ، ج 2 ، ص 437. 23 ـ ابن حجر عسقلاني ، همان ، ص 197. 24 ـ محمد حسن آل ياسين، پيشين ، ص 30. 25 ـ ابن حجر عسقلاني ، لسان الميزان ، ج 2 ، ص 182. 26 ـ ابن حجر عسقلاني ، تهذيب التهذيب ، ج 2 ، صص 198 ـ 196. 27 ـ ابن حجر عسقلاني ، همان ، ج 8 ، ص 54 ـ 49. 28 ـ ابن حجر عسقلاني ، لسان الميزان ، ج 5 ، ص 201. 29 ـ ابن حجر عسقلاني ، همان ، ج 3 ، ص 201. 30 ـ ابن حجر عسقلاني ، تهذيب التهذيب ، ج 7 ، صص 215 ـ 212. 31 ـ محمد بن جرير طبري ، پيشين ، ص 242. 32 ـ محمد بن جرير طبري ، پيشين ، ص 138. 33 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، ص 242. 34 ـ محمد بن جرير طبري ، پيشين ، ص 269. 35 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، ص 247. 36 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، ص 274. 37 ـ جلال الدين سيوطي ، تاريخ الخلفاء ، بيروت ، دارالقلم ، ص 85. 38 ـ محمد بن جرير طبري ، تاريخ طبري ، ترجمه ي ابوالقاسم پاينده ، ج 4 ، ص 1476 . 39 ـ محمد بن جرير طبري ، تاريخ الرسل و الملوک ، ج 3 ، ص 250. 40 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، ج 3 ، ص 242. 41 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، ص 305. 42 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، ص 332. 43 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، ص202. 44 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، ص 202. 45 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، ص 203. 46 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، ص 205. 47 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، ص 208. 48 ـ محمد بن جرير طبري ، همان ، ص 209.   منبع:نشريه پايگاه نور شماره 22 /ن  





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 486]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن