تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):پروردگارم هفت چيز را به من سفارش فرمود: اخلاص در نهان و آشكار، گذشت از كسى كه ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815726581




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حکایتی شیرین از توسل به قرآن


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حکایتی شیرین از توسّل به قرآنبیشتر ما در شرایطی که اوضاع به نظرمان خیلی بحرانی آمده مخصوصا در روزهای درس و مدرسه و وقت درس پس دادن توسلاتی از عمق جان داشته ایم که اکثر آن ها هم کارگر افتاده اند و از شرایطی که مطلوبمان نبوده رهایی یافته ایم. اینک حکایتی نقل می کنیم از توسلی که نتیجه ای شیرین داشت برای کودکانی که پناهی جز قرآن نیافته بودند!
قرآن مجید
سال 1350، در كلاس دوم ابتدایی درس می‌خواندم، مدیری بسیار سخت‌گیر و خشن داشتیم. حرف اول و آخرش كتك بود، آن هم با زدن چوب در كف و پشت دست. برای آنكه بچه‌ها بیشتر درس بخوانند، ساعات تعطیلی و پس از مدرسه هم كسی حق ندارد از خانه خارج شود و بازی كند. خودش از شهر آمده بود و چون فاصله شهر با روستا زیاد بود، ایام هفته را همان جا می‌ماند.ما كه برایمان مشكل بود ساعات تعطیلی را همیشه در خانه بمانیم، عصر جمعه‌ای خطرها را به جان خریدیم و با یكی از دوستان با هزاران دلهره و اضطراب قدم در كوچه‌ها گذاشتیم، به بركه بزرگ آبی كه در وسط روستا بود رسیدیم. زمستان بود و آن بركه لبریز از آب باران بود. در عالم كودكی خود غوطه‌ور شده بودیم و با یك دنیا شادی سنگهای كوچك و صافی را برسطح آرام آب پرت می‌كردیم و از اینكه سنگها از روی آب می‌پریدند، احساس خوشحالی و مسرّت خاصی می‌كردیم. كم كم دلهره دیدار مدیر كه معمولاً به گشت زنی در محیط روستا مشغول بود، از سرمان بدر رفته بود آن چنان غرق دربازی بودیم كه حتی باد سرد زمستانی را نیز بر چهره خود احساس نمی‌كردیم.ناگهان تمامی این صحنه‌های رؤیایی با دیدن مدیر كه سوار بر دو چرخه‌ای بود، همچون كوه‌یخی در جلو دیدگانمان آب شد. سنگها از دستمان افتد و نفسها در سینه‌هامان حبس گردید. مدیر نگاهی به ما كرد و گفت: «فردا بهتون می‌گم» و ركاب زنان از كنار ما دور شد. ما كه می دانستیم در پس این سخن كوتاه چه مصیبتی نهفته است، وحشتزده و مضطرب و در حالی كه دستهامان از انجام هركاری كوتاه بود، رو به سوی خانه نهادیم. حتّی به پدر خود نیز نمی‌توانستیم برای وساطت و شفاعت مراجعه كنیم، چون آنها اعتقاد داشتند كه هرچه آموزگار می‌گوید، درست است و كتكهای او برای ما بسی سودمند.یك لحظه به دوستم گفتم، برویم خانه و از قرآن مدد بطلبیم. با هزاران امید گامها را تندتر كردیم. آفتاب نزدیك بود كه اشعه طلایی خود را از دیدگان پنهان دارد. قرآن قدیمی وگرد گرفته را از طاقچه برداشتیم و جلوی روی خود قرار دادیم، با دلی شكسته و محزون همراه با صداقت و پاكی كودكانه دستهای خود را روی قرآن گذاشتیم و شروع به التماس و تضرّع نمودیم. آن شب را با هراضطراب و دلهره‌ای كه بود سپری كردیم.هرچند آن موقع معنا و مفهوم آیه: «اَمَّن یجیبُ المُضطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیكشِفُ السُّوء» را نمی‌دانستم؛ ولی بی‌تردید آنچه كه جلوه‌گر بود، صحنه‌ای واقعی از چاره جویی یک «مضطرّ» به درگاه خدای «كاشف السوء» بود و دست لطفی بود كه از سرا پرده غیب بسوی بنده خردسال و بی‌پناه و درمانده‌اش بیرون آمده بودفردا صبح مدیر وارد كلاس شد. اولین هدیه‌اش نثار كردن چوب خدمت دانش آموزانی بود كه روز قبل آنها را در محیط دهكده مشاهده كرده بود. چوب مجازات بردست متخلّفین با شدت هرچه تمامتر اصابت می‌كرد. صحنه كلاس چیزی جز گریه و اشك و سرخی كف دست و التماس و وحشت نبود. ما دو نفر كه در ردیف عقب‌تر نشسته بودیم. هر لحظه خود را برای سوزش و درد چوبها آماده می‌كردیم. تا اینكه سرانجام مدیر به ما رسید، دیگر رمقی برایمان نمانده بود.اما ناباورانه دیدیم كه بدون هیچ عكس‌العملی از كنار ما رد شد. نگاهی به دوستم انداختم، لبخند رهایی جرأت نداشت برلبان كودكانه‌ام نقش ببندد، با هرحركت مدیر، باخود می‌گفتم، نكند دوباره یادش بیاید و سراغ ما را بگیرد. ولی لطف قرآن كار خودش را كرده بود. آن موقع بود كه ـ در همان دنیای كودكی ـ عظمت قرآن بیش از پیش برایم روشن شد. فهمیدم اگر كسی واقعاً از عمق درونش و با توجهی خالصانه به قرآن پناه آورد، قرآن او را مدد خواهد كرد.هرچند آن موقع معنا و مفهوم آیه: «اَمَّن یجیبُ المُضطَرَّ إِذا دَعاهُ وَیكشِفُ السُّوء» را نمی‌دانستم؛ ولی بی‌تردید آنچه كه جلوه‌گر بود، صحنه‌ای واقعی از چاره جویی یک «مضطرّ» به درگاه خدای «كاشف السوء» بود و دست لطفی بود كه از سرا پرده غیب بسوی بنده خردسال و بی‌پناه و درمانده‌اش بیرون آمده بود. از‌آن روز توجه‌ام به قرآن بیشتر شد. انیسم قرآن گردید و تا این زمان كه خود به بچه‌ها قرآن می‌آموزم، بدون شك كمكها و هدایتهای الهی و قرآنی را ضامن سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت مؤمنان می‌دانم. مهم عبرت گرفتن است. فاعتبروا یا اولی الابصار.بخش قرآن تبیان منبع: بشارت، مهر و آبان 1377، شماره 7. 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 370]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن