تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):یک ساعت اندیشیدن در خیر و صلاح از هزار سال عبادت بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803602840




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

پاي مادر را ببوس همه كارها درست مي‌شود


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: پاي مادر را ببوس همه كارها درست مي‌شود
نوشتن سخت مي‌شود وقتي مي‌خواهي از كسي كه دوستش داري و برايت عزيز است بنويسي.
نویسنده : فرزانه فريدوني 
وقتي قلم را روي صفحه مي‌گذاري و شروع مي‌كني ديگر نمي‌تواني جلوي بارش باران كلمات را بگيري، هر چه پيش مي‌روي ولعت براي نوشتن بيشتر مي‌شود و با علاقه‌اي وصف‌ناشدني از تك‌تك زواياي پيدا و پنهان شخصيتش مي‌نويسي. از موجود ارزشمند و نازنيني كه هر لحظه وجودش را كنارمان حس مي‌كنيم مي‌توان چندين دفتر نوشت و در خط به‌خط نوشته‌ها از عشق، محبت، گذشت، فداكاري و صبر بي‌پاياني حرف بزنيم كه نمي‌توان برايش حدي قائل شد. مادر براي هر يك از ما تعريفي دارد و بسته به موقعيت، اخلاق و عادتي كه داريم احساس‌مان را در اين زمينه بروز مي‌دهيم و به مادرمان محبت‌مان را نشان مي‌دهيم. يكي با گفتن چند جمله اين كار را انجام مي‌دهد، يكي با دادن هديه و شاخه‌اي گل احساسش را بيان مي‌كند، يكي هم با لبخندي زيبا همه‌ عشق و مهرباني‌اش را نثار مادرش مي‌كند و فقط مادر است كه مي‌داند در ذهن و دل فرزندش چه مي‌گذرد و اين رفتارش گوياي چه چيزي است. مادر آنقدر بي‌چشمداشت به فرزندانش محبت مي‌كند كه در باور هيچ‌كس نمي‌گنجد مگر اينكه خودش مادر شود يا طعم بچه‌دار شدن را بچشد و آنگاه است كه متوجه مي‌شود نفس مادر به نفس‌هاي فرزندانش بند است و در همه لحظات زندگي در كنارشان است و پا به پايشان پيش مي‌رود. گاهي وقتي به ديگران از احوال مادرمان مي‌گوييم: «وقت نداريم به ديدنش برويم.» گاهي هر چه تلاش مي‌كنيم باز وقت كم مي‌آوريم و واقعاً نمي‌توانيم چند دقيقه‌اي كنارش بنشينيم، پس چه زيباست كه قدر داشته‌هايمان را بدانيم و همواره سپاسگزار اين فرشته‌هاي زميني باشيم. روز مادر و هفته مباركي كه در آن هستيم بهانه‌اي شد تا روايتگر حرف دل شماري از همكاران با مادر باشيم. آموزگار اول عشق را فراموش نكنيم الناز خمامي‌زاده اينكه تمام دردهاي زندگيت را با طرف مقابلت در ميان بگذاري و با قيافه‌اي حق به جانب نگرانش كني و از او همدردي و عشق بي‌قيد و شرط طلب‌كني و در مقابل او تمام دردهايش را از تو پنهان كند تا مبادا نگران شوي يعني اينكه در مقابل يك مادر ايستاده‌اي. مي‌گويند كه وقتي نطفه در وجود مادر شكل مي‌گيرد خدا ناگهان در وجود مادر عشق بي‌همتاي مادر به فرزند را مي‌دمد تا تحمل 9 ماه پر رنج و مشقت و حمل باري كه از عهده هيچ كس ساخته نيست براي جسم نحيف زن قابل تحمل شود؛ پس كيست كه موافق نباشد «مادر» زيباترين واژه دنياست؟ نمي‌دانم ريشه‌اش چيست اما ناخودآگاه عشق، محبت، امنيت و آرامش را با خودش به همراه مي‌آورد؛ نگاه مادرم هميشه آرامش بخش است، حتي در سخت‌ترين روزهايي كه هيچ تكيه‌گاهي براي خودش نيست، اما به زيبايي براي فرزندش تكيه‌گاه مي‌شود؛ شمعي كه به پاي فرزندانش آب شده و شب‌هاي بسياري كه بر بالينشان بي‌خوابي كشيده حالا براي آرامش و دريغ از نگراني آنها، لبش را مي‌گزد و دردهاي خودش را پنهان مي‌كند. مادرم منبع آرامش و بزرگواري است؛ خودش مي‌شكند تا فرزندش نشكند و واقعاً چه كسي بجز مادر حاضر به خرج كردن ذره‌ذره وجودش براي فرزند است؟ كسي كه خودش را فدا و همه وجودش را وقف عشق مي‌كند؛ در اين راه كم‌كم خموده و ناتوان مي‌شود اما خم به ابرو نمي‌آورد. وقتي با تمام وجود و از اعماق قلبت در راهي قدم بگذاري خستگي برايت بي‌معنا مي‌شود؛ در دنياي من، مادرم يگانه گوهر هستي است كه محبتش تابع هيچ فرمول و شرط و شروطي نمي‌شود؛ عشق همان چيزي است كه وجود مادرم مالامال از آن است؛ عشق اولين آموزه‌اي است كه از او فرا گرفتم و اولين آموزه‌اي است كه همه مادرها به فرزندشان مي‌آموزند و آن را از نسلي به نسل ديگر منتقل مي‌كند. همه ما ميراث‌دار عشقي هستيم كه از مادر دريافت كرديم تا در مرحله ديگري از زندگي آن را نثار شخص ديگري كنيم؛ حالا تنها مطالبه آنها از فرزندي كه زندگي‌شان را وقف او كرده‌اند توجه و محبت است.‌اي كاش اين عشق بي‌همتاي اوليه را هيچ‌گاه از ياد نبريم كه اگر فراموش كنيم، اصالتمان را از ياد برده‌ايم. زني كه هميشه نگران ماست دنيا حيدري نگراني هميشه از چشمانش مي‌بارد. گويا قرار نيست هرگز روي آرامش به خود ببيند. انگار هيچ زماني قرار نيست باور كند كه بزرگ شده‌ايم. هنوز به دنبال تر و خشك كردن ماست. تمام سال‌هاي عمرش را از زماني كه صاحب زندگي مستقل شده و اولين فرزندش كه من باشم، به اين منوال گذرانده، با نگراني. نگراني از خوشي و شادي ما، سلامتي و راحتي ما و آينده‌اي كه مي‌خواهد بهترين بهترين باشد. مادر است ديگر، كاري نمي‌توان كرد. نگاهش كه مي‌كني، چشمانش پر است از التماس و خواهش و نگراني. قانعش نمي‌تواني بكني كه ديگر بزرگ شده‌اي، كه روي پاي خودت ايستاده‌اي و نيازي نيست به اين همه نگراني. براي او گويا همان دختربچه‌اي هستي كه وقتي مي‌خواهد بدود، يكي بايد حواسش به او باشد كه زمين نخورد و زخمي نشود. لازم باشد چون شير مي‌غرد تا احدي جرئت تعرض نداشته باشد و بال‌هايش را براي حمايت فرزندانش مي‌گشايد و آنها را زير پر و بال خود مي‌گيرد. به وقتش هم چنان اخمي مي‌كند كه با هر سن و سالي ياراي تخطي نداشته باشي. گاه آنقدر آرام است كه تصور مي‌كني به همه سكوت دنيا نياز است كه صداي نفس‌هايش را بشنوي، گاه چنان توفاني كه گويي هيچ قدرتي توان مقابله با او را ندارد. اما در همه حال قلبي مهربان و شكننده در سينه‌اش مي‌تپد، قلبي كه همه فرزندانش را در آن جاي داده و با محبتي وصف‌نشدني به آنها مي‌نگرد. او نمونه يك مادر ايراني است. مادري كه تمام هم و غم زندگي‌اش سلامت، شادي و خوشبختي فرزندش است. مادري كه شب‌هاي زيادي را تا صبح بالاي سر فرزندان خود بيدار مانده و اشك ريخته. مادري كه هر اندازه فرزندانش قد كشيده‌اند، قد او آب رفته و خميده‌تر شده. گويي نه فقط دو سال ابتداي زندگي كه همه عمر شيره جانش را به كام آنها ريخته كه هر اندازه آنها رشيد و تنومند شدند، او خميده‌تر شده است. نمي‌توان توصيفش كرد، نمي‌توان لپ مطلب را در مورد او به زبان آورد، چراكه كلمات توان بيان لطف، محبت و فداكاري او را ندارند. فداكاري زني كه گويي به دنيا آمده تا خود را فداي ديگران كند و مهم‌تر از همه آن فرزنداني است كه عمرش را با دل و جان به پاي آنها مي‌ريزد تا خوشبختي را با تمام وجود لمس كنند و سخت‌ترين‌ها را در اين راه به جان مي‌خرد، چراكه او مادر است، زني كه دنيا از درك او عاجز است!   سنگ صبوري كه هميشه ايستاده است فاطمه رضايي مرا به نام همان بچه بازيگوش در خوابش ناميد و از همان لحظه من با او همراه شدم. هميشه وقتي از تمام دنيا خسته مي‌شوم يا هر زمان كه مشكلات روزمره امانم را مي‌برد به او پناه مي‌برم. البته اين عادت از همان ابتداي تولدم اينگونه بوده است؛ گرسنگي، درد و گريه‌هاي بي‌امانم را فقط با يه لبخند جواب مي‌داد. كمي كه بزرگتر شدم زخم‌هاي كوچه و خيابان را كه شيطنت‌هاي مرا توصيف مي‌كرد ‌ باز با همان لبخند و صبوري درمان مي‌كرد. گستاخي‌هاي جواني و غرورم را تنها نظاره كرد، هميشه لبخند زد، صبوري كرد و اكنون كه ديگر بزرگ شده‌ام، شنونده درد‌دل‌ها و بيقراري‌هاي بر جاي مانده از تنهايي‌هايم است و باز هم صبورانه مي‌شنود و لبخند مي‌زند. اين صبوري تنها براي من نيست و فرزندان ديگر هم به همين پناهگاه پناهنده‌اند. بچه اول كه باشي اين سخاوت و بخشندگي را بيشتر مي‌بيني و لمس مي‌كني. تمام مادران خصوصياتي همسان دارند اما اگر تنها خصوصيتي باشد كه من را مجذوب كرده اين صبوري و استقامت است كه گهگاهي بي‌آنكه حرفي بزنم تنها با نگاه به چشمانم آن را مي‌فهمد، مي‌خواند، با همان نگاه دلمشغولي‌هايم را جواب مي‌دهد و اين راز و نياز بعضي اوقات دقايقي ادامه پيدا مي‌كند تا جايي كه من مي‌شكنم و به حرف مي‌آيم كه چيزي نيست و او باز با همان لبخند به من مي‌گويد:«باشه، هر جور راحتي.» آري مادرم فرشته‌اي است كه در كالبد انسان جاي گرفته تا هر چه صبر كه خدا در وجودش قرار داده را صرف رشد و تكامل من كند. او قلب تپنده‌اي است كه نيك‌ترين صفت خدا را كه همان مهرباني است، در خود جاي داده و اندك‌اندك به وجود خسته من تزريق مي‌كند و شمع وجودش چه فداكارانه مي‌سوزد و آب مي‌شود تا روح من در ظلمت نماند و آسماني شود. حيف كه من فرزند فقط بعضي وقت‌ها مثل چنين روزي يادم مي‌افتد كه چه سنگ صبوري در كنارم هست. نمي‌دانم بايد چگونه قدردان همه‌ صبوري، مهرباني و ازخودگذشتگي‌اش باشم، فقط مي‌دانم در هرلحظه بودن يا نبودنت، دعاي تو هميشه با من است.   همه مادران مثل همند ثريا خورشيدي همه دغدغه‌هاي روزمرگي‌اش در چهار فرزندش خلاصه مي‌شود، گاهي كه سكوت مي‌كند و به نقطه‌اي خيره مي‌شود، فقط خدا مي‌داند در پستوي اين سكوت چه غوغايي نهفته است و هرگاه كه سرزنشش مي‌كني تا فقط كمي هم به خود فكر كند، مي‌گويد: «تا مادر نباشي نمي‌تواني مرا درك ‌كني» راست مي‌گويد تا حس مادر شدن تجربه نشود نمي‌توان به دل‌نگراني‌هاي او خرده گرفت. بايد مادر بود تا بتوان حس او را درك كرد. از صبح كه جانمازش را جمع مي‌كند، ديگر به رختخواب نمي‌رود و هميشه خود را موظف مي‌داند كه صبحانه را با نان سنگك تازه آماده كند و بعد يكي‌يكي اهالي خانه را بيدار مي‌كند، همين كار روزانه‌اش برايمان عادت شده و هر روز با يك تشكر ساده از كنارش مي‌گذريم، در حالي كه واقعاً اين يك كار ساده‌ نيست، اين كار فقط براي ما يك عادت شده است. براي ما عادت شده كه هر روز، او با دعاي آيت‌الكرسي و صدقه ما را بدرقه كند، براي ما عادت شده كه در طول روز چندين بار تماس بگيرد و از احوالمان جويا شود، براي ما عادت شده كه هر روز غروب كه به خانه بازمي‌گرديم از زمين و زمان شكوه كنيم و خستگي‌مان را بروز دهيم، او كه از ما خسته‌تر است با آوردن سيني چاي خستگي‌اش را پنهان كند. او حواسش به همه چيز است، به داروهاي ديابت پدر، به كنكور فاطمه، به قطره چشم احسان، به رانندگي پرسرعت محسن، به فرداهاي ما و حتي به بچه‌هاي غريبه. تا زماني كه ازدواج نكرده‌ بوديم مي‌گفت تنها آرزوي من اين است كه شما برويد سر خانه و زندگي‌تان و خوشبخت باشيد، وقتي راهي خانه و زندگي خود شدم هر روز تماس مي‌گيرد و كافي است پاسخ يك تماس را ناخواسته ندهي، لحظه‌اي آرام نمي‌نشيند، ما سر خانه و زندگي خود هستيم اما او باز نگران است، انگار نگراني‌هايش تمامي ندارد حتي وقتي مادر هم مي‌شوي باز هم او نگران است، مادر است ديگر. او حواسش به همه چيز هست، الا خودش. انگار همه مادران دنيا مثل هم هستند، دغدغه‌هايشان، نگراني‌هايشان، غصه خوردن‌هايشان. خود را فراموش مي‌كنند و همه زندگي‌شان مي‌شود فرزندانشان. از همان ابتدا كه زندگي ما در رحم مادر آغاز مي‌شود دل‌نگراني‌هاي او هم شروع مي‌شود، فقط كافي است يك روز جنين تكان نخورد، دل مادر آشوب مي‌شود. وقتي قرار است از مادر حرف بزنيم كار خيلي سخت مي‌شود نمي‌توان او را در يك سطر و يك صفحه وصف كرد، به قول خودشان بايد مادر بود تا حس آنها را درك كرد.   مي‌ترسم توي شلوغي‌هاي اون دنيا، تورو پيدا نكنم‌ سپيده آماده اينكه همه لحظه‌هاي زندگيتو وقف اين كردي مبادا خاري به پاي من بره، اينكه ورد همه دعاهاي سر سجاده نمازت خوشبختي و شادي منه، اينكه وقتي يه غمي توي نگام بود قبل از اينكه حرفي بزنم، خودت اومدي گفتي چي شده؟، اينكه هيچ وقت نذاشتي آب توي دل من تكون بخوره، اينكه وقتي از ته دلت غمگين بودي نذاشتي اشكات روي گونه‌هات بشينه كه نكنه يه لحظه شونه‌هاي من سست ‌شه، اينكه گفتي جز خدا از هيچي نبايد ترسيد، اينكه با چند دقيقه دير اومدنم قلبت لرزيد، اينكه بهم گفتي چه جوري روي پاي خودم بايستم، اينكه با خوبي‌هات يادم دادي كه توي اين زندگي فقط مهربونيه كه باقي مي‌مونه، اينكه هر وقت كم آوردم با يه جمله همه اعتماد به نفس كمرنگ شدمو به مهموني قلبم آوردي، اينكه هنوزم وقتي مشكلي برام پيش مياد اولين واژه‌اي كه به زبونم مياد اسم توئه، و اينكه... مامان؛ قرار شد از تو بنويسم، اولش گفتم شايد نتونم، بعد گفتم سعي‌مو مي‌كنم اما الان مي‌بينم 500 تا كلمه كه سهله اگه پنج به نماي N واژه هم براي توصيف تو در اختيارم بود باز حرف كم مي‌اومد، آخه براي از تو گفتن بايد از كجا شروع كنم؟ كدوم واژه توانايي تعريف يه لحظه با تو بودن رو داره؟ خوبي‌هاي بي‌نهايت تو و زبان ناتوان من توي اين يادداشت كوتاه به كجا مي‌رسه؟ چطور مي‌شه اون وجود آسموني رو با واژه‌هاي زميني توصيف كرد؟ مامان؛ شايد خودت ندوني وقتي كه خسته از همه دنيا به آغوش تو پناه ميارم و از همه ناعدالتي‌ها شكايت مي‌كنم، چطور با چند جمله، آبي روي آتش غم‌هاي دلم مي‌ريزي و وقتي از آغوشت بلند مي‌شم انگار كه ديگه هيچ مشكلي توي زندگيم ندارم، نمي‌دونم مگه اعجاز چه چيزي جز اين مي‌تونه باشه؟ توي اين واژه‌ها و جمله‌ها كه كنار هم ميذاري چيه كه اينطوري همه‌ غم‌ها رو به اميد بدل مي‌كنه؟ مامان شايد ندوني وقتي كه در مي‌زنم و تو با اون چادر نماز سفيدت از روي سجاده بلند مي‌شي و درو به روم وا مي‌كني، تصوير تو توي قاب در، چطوري همه سختي‌هاي يه روز پر استرس رو از تنم بيرون مي‌كنه. مامان شايد ندوني غذايي كه تو با همه عشق و محبتت درست مي‌كني معروف‌ترين رستوران‌هاي اين شهر نداره، مامان شايد ندوني كه نمي‌تونم حتي براي لحظه‌اي از خورشيد مهربونيت دور شم و يك روزم بدون ديدن اون چهره پاك شب بشه. مامان؛ ببخش اگه خواستم تو اين فرصت كم از اين همه خوبي بگم و در آخر مامان؛ من از مردن نمي‌ترسم، ترس من اينكه توي شلوغي‌هاي اون دنيا، تورو پيدا نكنم!   زندگي با گرماي وجود مادر مهين زارعيان با نگاهي به سوره زلزال و مفهوم آيه «فمن يعمل مثقال ذره شراًيره» چشمانش به نگاه سرد دختر 15 ساله‌اش‌گره خورد، نگاهي خاموش كه براي او پر از فرياد بود. انگار همان يك لحظه، همه غم‌هاي دنيا به يكباره بر قلبش نشست. در آن نگاه خيلي چيزها شنيد. شنيد كه فرياد مي‌زد: «هيچ‌وقت برايم مادر خوبي نبودي»! با كوبيده شدن در اتاق شيشه‌ها لرزيد و دل او هم لرزيد. اصلاً درونش چيزي شكست و فرو‌ ريخت. ناگاه تمام اين 15 سال مثل يك فيلم از جلوي چشمش گذشت؛ فيلمي كه از 9 ماه بارداري شروع شد، باري كه سنگين و سخت بود اما باز هم تحمل شد. دردي كه زجر‌آور بود اما با شنيدن گريه نوزادش شيرين شد. لحظه‌اي را ديد كه با ديدن اولين لبخند دلبندش از شدت شادي تمام بدنش به لرزه افتاد. روزي كه راه افتاد و پا به پايش قدم برداشت. روزي كه به مدرسه رفت و از زير قرآن ردش كرد و از خداوند خواست كه وجودش از هر بلايي به دور باشد. روزي كه چون يك‌ربع‌ دير به خانه رسيد، مسير بين خانه و مدرسه را بارها دويد كه مبادا خار به پاي عزيز دلش رفته باشد. همه اين لحظات را مثل يك گنج قيمتي در قلبش حفظ كرده بود و الان پس از 15‌سال دوست‌ داشت فرياد بزند: «آرامش قلب من! به خاطر تو از بهترين‌ها گذشتم نه اينكه مجبور بودم، چون قلبم به عشق تو مي‌تپيد، من هرچه را كه داشتم با سبدي از محبت نثارت كردم.» اما نفهميد چرا نگفت و مثل هميشه بغض اين ناگفته‌ها را فرو‌خورد و به ياد مادر خودش كه چند سال پيش آسماني شده بود، گريست. ‌هاي‌هاي گريه كرد، به‌خاطر نگاه‌هاي‌ سردي كه هيچ‌گاه‌ فكر نمي‌كرد آن كمترين بي‌مهري چه آتشي بر دل مادر مي‌زند. گريه كرد و از مادر حلاليت خواست. غافل از اينكه مادر با همه خستگي‌اش، با همه سينه سوخته‌اش سرش را روي زانويش گرفته و ناز مي‌كرد و اين‌بار هم نفهميد گرماي وجود چه كسي اينقدر آرامش كرد.   دست‌هايي كه براي باليدن ما چروك خورد زينب شكوهي طرقي اين روال 28 ساله زندگي من است... صبح همه خانه در آرامش، همه كارها تعطيل است تا من با آرامش بيدار شوم و در طول روز حداقل بايد شش بار به موبايلم يا دفتر زنگ بزند تا از سالم بودنم خيالش راحت شود، عصرها رأس ساعت 6 زنگ بزند و با صداي آرام هميشگي‌اش بپرسد «كجايي؟ چايي دم كنم؟ مياي با هم چايي عصر بخوريم؟». به همه ثابت شده كه حتي يك ميهماني دورهمي را بدون من نمي‌رود، يك ليوان آب بدون شريك شدن با من نمي‌خورد، حتي اگر كل زندگي بر وفق مرادش باشد اما از من بي‌خبر باشد آرام و قرار ندارد و اگر تمام زندگي‌مان آشفته باشد ولي من كنارش باشم خنده از روي لبش محو نمي‌شود. زندگي ما به‌هم گره خورده نه به‌خاطر مادر و دختر بودن‌مان نه، به‌خاطر گذشت فوق‌العاده‌اش، من از همه بيشتر اذيتش مي‌كنم، توقعم از همه بالاتر است و حساسيت‌هايم هميشه محدودش مي‌كند و آزارش مي‌دهد اما باز هم زينب براي مامان فاطي يك چيز ديگر است؛ در مقابل ماماني هم براي همه ما يك تافته جدا بافته است! براي من، حسين كوچولو و تك‌تك اعضاي خانواده ما بودنش يك نعمت بزرگ است و حضورش آرامش وصف‌نشدني به‌دنبال دارد. ترازوي رفتار و ميزان كردن روابطش خوب روابط اعضاي خانواده ما را متعادل كرده است. او بهترين كسي است كه مي‌داند در مقابل هر كدام از ما چطور اخم كند يا حتي بخندد، هر چه باشد او مادر است و نبض خوشبختي ما در دست اوست. همه آرزوهايش به خوشي و خوشبختي ما محدود مي‌شود و بزرگ‌ترين درد زندگي‌اش ناراحتي ما است. بعد از همه مشكلات و درست وسط غائله زندگي صبور است؛ آنقدر صبور كه انگار صبورترين موجودي است كه خدا آفريده است. آنقدر صبور است كه در بدترين شرايط دم نمي‌زند، به رويش نمي‌آورد چون مي‌داند تنها لبخند اوست كه به بقيه ذوق ماندن مي‌دهد. هميشه نگران است، نگران خودش و آينده‌اش نه، نگران ما، نگران همه مادرها، نگران همه زن‌ها و نگران همه مادربزرگ‌ها. آنقدر نگران است كه حتي براي آوارگي مادر داغدار فلسطيني هم گريه مي‌كند، براي سلامتي كودكان يمني هم صدقه مي‌دهد و هر روز صبح سلامتي همه را به امام‌زمان(عج) واگذار مي‌كند. او تنها كسي است كه مي‌تواند از همه خوشي‌هاي چند دهه‌اش تنها براي راحتي فرزندش بگذرد. به ياد ندارم اولين كسي باشد كه سر سفره مي‌نشسته يا در خاطرم نيست كه آخرين نفري باشد كه سير شود. هميشه دير مي‌آيد، كوچك‌ترين لقمه‌ها و كمترين غذا را سهم خودش مي‌كند تا مبادا كسي گرسنه از سفره كنار برود. هميشه پاي ثابت شنيدن درد‌دل‌هايم بوده و هست، هرجا پايم زخمي شد، دلم شكست، قلبم زخم خورد و اشكم درآمد اما هيچ وقت كلمه‌اي از روي درد‌دل كردن به زبانش نياورد. راست گفت حاج اسماعيل دولابي «مادرت را ببوس، پايش را ببوس تا به گريه بيفتد وقتي گريه افتاد خودت هم به گريه مي‌افتي آن‌وقت كارهايت روي غلتك مي‌افتد و همه درهايي را كه به روي خود بسته‌اي خدا باز مي‌كند. اينكه فرمودند بهشت زير پاي مادران است يعني تواضع كن، نكند حق آنها را تضييع كني كه راهت بسته مي‌شود. مادرتان را ببوسيد و به پاي او بوسه بزنيد وقتي دل آنها از شما راضي و شاد شود از ته دل دعايتان مي‌كند و اين در سير شما بسيار مؤثر است».            

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۲۳ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۴





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن