تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 1 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):مهدى مردى است از ما، از نسل فاطمه.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817695480




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خانه‌اي كه با دعاي خير پدر خريده شد


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: خانه‌اي كه با دعاي خير پدر خريده شد
تقريباً 40 ساله است و آنطور كه خودش تعريف مي‌كند نزديك 25 سال است كه شغلش فروش لباس مجلسي مردانه و زنانه است.
وقتي با او درباره شغلش صحبت مي‌كنم هميشه خدا را شكر مي‌كند و مي‌گويد: «خدا را شكر كاسبي خوب است روزي ما مي‌رسد. هم خانه دارم هم مغازه و هم اتومبيل، بالاخره بازاري‌ام و درآمدم بد نيست.» عليرضا جعفري كاسب 40 ساله‌اي كه از 15 سالگي وارد اين شغل شده و بعد از پنج سال شاگردي اوستاي خودش شده و حالا 20 سالي مي‌شود كه خودش مغازه‌دار است اما وقتي با او صحبت مي‌كنم مي‌گويد:«در همين بازار كساني هستند كه خيلي بيشتر از من سابقه كار دارند وقتي هم كه شروع كردند به كار سرمايه‌شان از من خيلي بيشتر بود اما تنها بعضي از آنها الان وضعيت خوبي دارند. شايد باورتان نشود خيلي از آنها حتي هنوز مستأجرند و نتوانستند يك خانه بخرند.» جعفري رمز موفقيتش را كمك به پدر و مادرش مي‌داند و بركت كار و كاسبي‌اش را مديون خدمتي است كه سال‌ها براي پدر پيرش انجام مي‌دهد. او در اينباره مي‌گويد:‌«بعد از اينكه مغازه زدم و چند سالي در بازار بودم ازدواج كردم و خدا را شكر خدا يك همسر بسيار خوب به من داده است. از همان ابتدا كه در بازار مشغول شدم و دستم توي جيبم بود به پدر و مادرم كمك مي‌كردم. بعد از ازدواج هم اين روند ادامه داشت و همسرم نيز در اين موضوع من‌را‌ همراهي مي‌كرد.» او مي‌افزايد:«بعد از مدتي مادرم به رحمت خدا رفت و من مجبور شدم از 10 سال پيش تا كنون به دليل بيماري و ناتواني پدر تمام مخارج و كارهاي او را برعهده بگيرم. به اين دليل كه يك خواهر و برادرم ازدواج كرده‌اند و به دليل موقعيت شغلي مجبور به سكونت در شهرستان شدند مجبور شدم خانه‌ام را به محله پدري‌ام منتقل كنم تا بيشتر مراقب او باشم و حتي گاهي اوقات چند روزي پدر در خانه مهمان من است.» اين كاسب مي‌گويد:«تا چند سال پيش اوضاع من هم مثل خيلي از كاسب‌هاي ديگر كه مجبورند براي چهارقران كاسبي از صبح تا شب حسابي بدوند مي‌گذشت. مستأجر بوده و مجبور بودم كرايه خانه بدهم. از طرفي تنها توانسته بودم پولي فراهم كنم و به عنوان رهن كامل به صاحب مغازه بدهم تا مجبور نباشم كرايه مغازه بپردازم. تنها دارايي‌ام يك ماشين پرايد بود و مبلغ 20 ميليون تومان پس انداز كه پشتوانه كاسبي‌ام بود و وقتي با خودم حساب مي‌كردم مي‌ديدم اگر با اين وضعيت پيش برود شايد بتوانم 20 سال ديگر يك خانه بخرم اما از آنجايي كه خدا بخواهد به بنده‌اش روزي ‌مي‌دهد درست همان سال موفق شدم يك خانه بخرم و آن هم در حالي كه فقط 20 ميليون تومان پول نقد داشتم و توانستم خانه‌اي بخرم كه 150 ميليون تومان قيمت داشت.» جعفري ماجراي خريد خانه‌اش را اينگونه تعريف مي‌كند: «تابستان سال 87 بود و يك روز ظهر جمعه پدرم مهمان من بود. بعد از ناهار صحبت از جابه‌جايي خانه و اسباب‌كشي شد. با پدرم در اين باره صحبت كردم كه بالاخره مستاجرم و هر سال بايد خانه‌ام را عوض كنم و هفته ديگر بايد اسباب‌كشي كنم. بيچاره پيرمرد خيلي غصه خورد. كاري از دستش بر نمي‌آمد جز دعا كردن. خوب يادم است همانجا دست‌هايش را برد بالا و رو به آسمان گفت: ان‌شاء‌الله كه پسرم به زودي زود صاحب يك خانه بزرگ شوي و از مستأجري نجات يابي. پدر اين دعا را از ته دل كرد و من هم در دلم آمين گفتم. چند هفته‌اي از اين موضوع گذشت تا اينكه يك روز يكي از دوستانم كه او هم مثل من مغازه داشت و اتفاقاً بساز و بفروش هم بود و به لطف خدا وضع مالي‌اش بد نبود به مغازه‌ام آمد. آنجا بود كه دوباره صحبت از خريد خانه و سختي اسباب‌كشي شد. دوستم كه سابقه دوستي او و من به سال‌ها قبل بر مي‌گردد رو به من كرد و گفت: فلاني چرا يك تكاني به خودت نمي‌دهي و يك خانه براي خودت نمي‌خري كه از مستاجري راحت شوي. به او گفتم ‌اي بابا دلت خوش است‌ با كدام پول؟ تو كه وضعيت بازار را بهتر از من مي‌داني. من تمام پس اندازم 20 ميليون تومان است كه آن هم پشتوانه كاسبي‌ام است. پول ندارم كه خانه بخرم.» دوستم بعد از اين گفت‌وگو رفت و فردايش زنگ زد كه فلاني يك خانه هست حاضري بخري؟ گفتم با كدام پول؟ چطوري؟ گفت تو فكر اين را نكن فقط بگو الان چقدر نقد داري كه پرداخت كني. دوباره به او توضيح دادم كه 20 ميليون تومان، حالا اگر ماشينم را هم بفروشم و يك مقداري هم خانم طلاهايش را بفروشد شايد بشود 50 ـ 40 ميليون، ولي بيشتر نمي‌شود. آن دوستم توضيح داد كه خانه پدري‌اش را با كمك يكي ديگر از افرادي كه بساز بفروش است ساخته‌اند. آن خانه قديمي تبديل شده به يك خانه بزرگ با چهار طبقه در دو طبقه دو واحد 75 متري و در دو طبقه ديگر هركدام يك واحد 150 متري. بعد هم گفت كه اين خانه‌ها الان متري حدود يك ميليون تومان مي‌ارزد و خانه 150 متري تقريبا 150 ميليون تومان مي‌شود اگر دوست داري نقد و اقساط به تو مي‌فروشم. باور كردنش برايم سخت بود اما وقتي رفتم خانه را از نزديك ديدم متوجه شدم كه دوستم راست مي‌گويد. بعد به يكي دوتا از بنگاه‌هاي اطراف رفتم. ديدم واقعاً خانه به اين قيمت مي‌ارزد. نوساز و بزرگ است و همين حالا هم مشتري دارد اما دوستم حاضر شده اين خانه را شرايطي به من بفروشد. به سراغ دوستم رفتم و با او صحبت كردم. قرار شد ماشينم را بفروشم. مقداري هم همسرم طلا دارد بفروشد بگذاريم روي اين 20 ميليون تومان. اين كار را كرديم و جمعا شد 50‌ميليون تومان. خانه 20 ميليون تومان هم وام داشت با اين حال 80 ميليون تومان ديگر كم داشتم. خانمم از طرف اداره 10 ميليون تومان وام گرفت و جمعاً شد 80‌ميليون تومان. اين مبلغ را به دوستم دادم و قرار شد 70‌ميليون تومان ديگر را طي پنج سال با او تسويه كنم و ماهانه بدون اينكه سودي بپردازم اين مبلغ را خرد‌خرد به حسابش واريز كنم.» اين كاسب در ادامه مي‌افزايد: «خدا را شكر بالاخره خانه را خريدم و الان وام آن خانه و پولي كه به دوستم مي‌پرداختم تمام شده و سند را كامل به نامم زده‌ام و همان خانه اكنون تقريباً متري 3 ميليون و 500 هزار تومان مي‌ارزد.» وي مي‌گويد: «دوستم مي‌توانست خانه را نقداً بفروشد اما حاضر شد شرايطي به من بدهد. الان خدا را شكر هم خانه دارم هم مغازه و توانستم دوباره ماشين هم بخرم و كاسبي‌ام به لطف خدا بسيار خوب است و بركت را در زندگي‌ام احساس مي‌كنم.» جعفري خاطر‌نشان مي‌كند: «وقتي خوب دقت مي‌كنم دعاي خير پدرم باعث شد تا بتوانم اين خانه را بخرم. همان دعاي عصر روز جمعه در تابستان 87. همان موقعي كه پدر دعا كرد و گفت: ان‌شاء‌الله به زودي زود خدا به تو يك خانه بزرگ بدهد...»

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۶ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۲:۱۲





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 16]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن