واضح آرشیو وب فارسی:فارس: یادداشت/ غلامحسین ابراهیمیدینانی
تقدم علم حضوری بر زبان و اندیشه
انسان در مورد علوم و آگاهیهای خود هم میداند و هم میداند که میداند و این همان چیزی است که در اصطلاح حکمای اسلامی، علم مرکب خوانده میشود و چون انسان از علم مرکب برخوردار است تکالیف الهی بر دوش او گذاشته شده است.
به گزارش خبرگزاری فارس، غلامحسین ابراهیمیدینانی، چهره ماندگار فلسفه ایران طی یادداشتی در وبگاه شخصی خود نوشت: قابلیت تعریف فلسفه به صورتهای مختلف و به عنوانهای گوناگون خود از پویایی فلسفه است و نشانی از این موضوع میتواند باشد که هرگز نمیتوان فلسفه را در بیان یا انگارهای خاص محدود ساخت. اندیشه و تفکر، گذشته از آنکه برآیند حیات آدمی است، تجلی حیات و حاوی معنای ژرف آن نیز هست. بدون استناد به لایههای عمیق اندیشه، هرگز نمیتوان نسبت به درک و فهم زندگی و توابع آن توفیق یافت. تعامل چند سویه موجود میان حقیقت حیات و حقیقت اندیشه، دارای پیچیدگیها و مراتبی است که درنگها و تآملهایی ژرف را میطلبد. این فلسفیترین مضمون و یا یکی از شگفت انگیزترین مضمونهای فکر فلسفی در طول تاریخ فلسفه، اعم از فلسفه جدید و فلسفه قدیم شرق و غرب می تواند به شمار بیاید. این موضوع را ام المسائل و اصل الاصول هر نوع تفکر فلسفی است. هر امری، در اصل، آغاز بنیاد موضوع است و همه چیز در آغاز است و در آغاز موضوع علی الجمال طرح میشود و در کار به تفصیل بیان میشود. در اندیشه، علت غایی مهم است. آن چیزی که در مساله پایان است، در اندیشه اول است. انسان حقیقتی است که میتواند به حقیقت بیاندیشد. میتواند در جست و جوی حقیقت به حرکت دربیاید و در دستیابی به آن، به حقیقتی فراتر بیندیشد که ادامه آن، قرار دهنده انسان در مدار بی نهایت است. انسان تنها موجودی است که با هستی خود نسبتی آگاهانه دارد و به همین جهت، میتواند به طرح پرسش از هستی مبادرت کند. پرسش از هستی را نباید با کسب معلومات و فراگیری دانش درباره موجودات متحد و یگانه به شمار آورد؛ زیرا پرسش از هستی به مراتب فراتر از کسب معلومات درباره موجودات شناخته میشود. پرسش از هستی، هنگامی پیدا میشود که فهم هستی تحقق یابد؛ ولی فهم هستی جز از طریق آگاهی انسان نسبت به خویشتن خویش، به ظهور و بروز نمیرسد. همان گونه که آگاهی و علم به غیر وابسته و مبتنی بر آگاهی نسبت به خویشتن خویش است ، بدون علم و آگاهی به غیر نیز، نمیتوان از آگاهی به خویشتن خویش سخن به میان آورد و آگاهی حضوری، منشا و سرچشمه همه انواع و اقسام علوم و معارف حصولی و اکتسابی است. مرجع ضمیر «من» سرچشمه همه آگاهیهاست. او در دست کسی نیست و نمیتوان آن را به کار برد. مرجع ضمیر «من» منشا پیدایش همه تصورات است، اما خود به تصور در نمیآید. به همین جهت، مرجع ضمیر «من» که مقام حضور شناخته میشود، با هیچ یک از مفاهیم و تصورات قابل تعریف و تحدید نیست. مرجع ضمیر «من» در هر لحظه و براساس شرایط گوناگون، نوعی یقین پیدا میکند و به صورت یک «من» انضمامی در میآید و در اینجاست که باید میان «من» حقیقی و مطلق و آنچه «من» انصمامی خوانده میشود، تفاوت قائل شد. کسانی که از مرجع ضمیر «من» سخن میگویند و درباره «من» انضمامی میاندیشند، در راه کسانی گام برمیدارند که از وجود سخن میگویند ولی درباره موجود نمیاندیشند؛ انسان در مورد علوم و آگاهیهای خود هم میداند و هم میداند که میداند. و این همان چیزی است که در اصطلاح حکمای اسلامی، علم مرکب خوانده میشود. چون انسان از علم مرکب برخوردار است، تکالیف الهی نیز بر دوش او گذاشته شده است. همه موجودات به تسبیح تکوینی حق تبارک و تعالی اشتغال دارند و این تسبیح نیز نوعی از آگاهی به شمار میآید، ولی از علم مرکب که آگاهی به این آگاهی شناخته میشود، بی بهره و بی نصیب هستند. موجودی که مرجع ضمیر «من» ندارد، عالم حضور نیز نخواهد داشت و آنجا که حضور نباشد، از آگاهی، به ویژه آگاهی به آگاهی سخن به میان میآید، همه مفاهیم و هرگونه تصور و تصدیق از صحنه حضور ناشی میشود و بر مرجع ضمیر «من» استوار خواهد بود. پیدایش مفاهیم و جلوه گر شدن تصورات و تصدیقات پیدایش کلام و جلوه گر شدن سخن نیز هست. کلام، ظهور مفهوم است و سخن، جلوه تصورات و تصدیقات شناخته میشود. مرجع ضمیر «من» که صحنه حضور شناخته میشود، بر زبان تقدم دارد و چون زبان، ظهور اندیشه به شمار میآید، در تقدم «من» بر اندیشه نیز نمیتوان تردید داشت. خودشناسی، نخستین واسطه برای هرگونه شناخت و روش به شمار میآید. فعل اندیشیدن که حقیقت اندیشه را تشکیل میدهد، بدون «من» و بدون چیزی که مورد اندیشیدن «من» قرار میگیرد، هیچ گونه معنایی را در بر نخواهد داشت و به این ترتیب میتوان گفت فعل اندیشیدن در همان حال اندیشیدن به چیزی است، اندیشیدن به «من» نیز هست. مرجع ضمیر «من» دارای افقی است که شناخت و معرفت از ویژگیهای آن به شمار می آید. در این افق ویژه است که شناخت و آنچه موضوع شناخت قرار می گیرد، در یک همبستگی خلاق با یکدیگر ارتباط پیدا می کنند. این همبستگی خلاق، گشوده بودن «من» به روی جز «من» است. انفتاح و گشوده بودن، رابطه انسان و جهان را آشکار می سازد انتهای پیام/
94/01/10 - 13:29
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 38]