واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: تاریخ انتشار پنجشنبه 28 مرداد 1389 تعداد مشاهده : 205 جام جم آنلاين: وحيد ضيائي را با مجموعه شعر آستان نديمهنورد شناختم و اين اثري است كه برنامه پسانوگرايي را خوب پيش ميبرد. در اينجا روايتها، جملهها، افعال و نامها به هم ميتنند و متن لغزاني را ميسازند كه تكمعنايي را ميشكند و خود در چندمعنايي و روايتهاي چندگانه تحليل ميرود. هويت راوي (راويان) ثابت نيست و هر جملهاي در قياس با جمله ديگر مانند بت عيار هر لحظه به رنگ ديگري درميآيد. گويي شاعر در اينجا بر آن شده است لحظهاي در صحنه بماند و بعد مانند پيكره كوچكي در دوردستترين صحنه رويدادها بتدريج ناپديد شود. سبك و سياق كار حاكي از واقعيت پيوسته تقويمي يا عمل نوشتن طرحريزي شده نيست. گويي كنش فاصلهگذاري ما فاصله متغير به تعبير برشت يا كنار گذاشتن مولف، روش نوشتاري اوست كه اجازه ميدهد در فاصله هياهوها صداي ديگري نيز شنيده شود. براي اين نوع رفتار ضيائي ميتوان مثالي زد: عمارت بزرگ و پرجمعيتي را در نظر آوريد كه به وسيله بمباران شبانه مهيبي زير و رو شده است؛ نويسنده يا شاعري كه اين صحنه را ميبيند چطور ميتواند به طور منسجم و با ترتيب آن رويداد وحشتناك را تصوير كند؟ از اجساد تكهتكه شده آغاز كند يا از سقف اتاقي كه يكپارچه بر سر كودكان و زنان خوابرفته آوار شده است يا از زني مجروح كه ميكوشد خود و كودك خردسالش را از زير آوار بيرون بكشد يا از دزدي كه فرصت را مغتنم شمرده قاليها يا ظرفهاي خونيني را به دوش ميبرد يا ماشينهاي آتشنشاني را كه آژيركشان خانه را محصور كردهاند... ضيائي در اين دفتر، هم با الفاظ بازي ميكند و هم فصلها را ناتمام ميگذارد يا جملهاي را در عرض جمله ديگري ميآورد كه با يك بار خواندن معناي واضحي را ندارد. بايد اين گونه جملهها را دو بار خواند، سه بار خواند، مدام نيز سياق جمله اول را به ياد داشت كه به نوعي با جملههاي پيش و بعد خود متصل ميشوند. گاه نيز تكميل جملهها با اضافه كردن قيدهاي زماني و مكاني، صفات و كنش گزارهها به دوش خواننده ميافتد و روايت به ناچار با كمك خواننده و دانستگي او ادامه مييابد. درونمايه و به اصطلاح تم عمده اين دفتر شعر و داستان، سياست و مساله جسم و جنس است. اما بيان سياسي و شور تني در اين كتاب، اصلا رمانتيك نيست بلكه كاملا تراژيك و آشوبگرانه است؛ گاهي بسيار جدي و خشونتآميز و پُرشور و گاهي طعنهآميز و استهزايي و البته زماني نيز كار به جايي ميكشد كه استهزا تبديل به هزل و حتي گروتسك ميشود. به باور من «مويه از لاكپشتهاي 33 / تهران ـ 1388» اثري مدرنيستي است و ضيائي نسبت به دفتر پيشين خود يك گام واپس رفته است. مرادم اين نيست كه او اينجا از لحاظ سبك و سياق خود نزول كرده، خير. از سبك و سياق خود ـ كه مينمايد بسيار افراطي بود ـ كمي كنار كشيده. يعني به طور زماني از پست مدرنيسم خود گامي به عقب برداشته است. مشكل در اينجا مشكل جنگ است. سخن از دلتنگي كوچه جنگ است و شهرهاي سوخته و اجساد خونين. اما در پس پشت اوصاف دلهرهآور جنگ، وجود و سرنوشت ديگران بويژه كساني كه در آتش جنگ سوختهاند، تفصيل يافته است. در واقع مضمون يكتاي اين دفتر شعر بازگويي همين درونمايه است كه مانند موجي كه مدام خود را به ساحل واحدي ميكوبد ارائه ميشود: هر گودالي از پدرم پُر است وقتي برادري با پيرهن زخمي خواب ابري را ديده باشد كه به پاهاي جبرئيل پوتين ميبندد و سيب گلوي مرا گاز ميزند گورهاي دستهجمعي شناسنامه مشترك اقوامند. (شعر 14) انسان به طور طبيعي براي باقي ماندن خود تلاش ميكند و در اين راه، هم ميسازد و هم ويران ميكند. در حال دوم ناچار است يا خود را ناچار ميبيند يا دچار اين توهم ميشود كه ديگري هيچ است و اگر هست مزاحم است و ميشود او را از ميان برداشت. برخي از آيينها و فلسفهها اساس را «من» (سوژه يا عامل شناسنده) ميگيرند و ميدانند. من شناسنده، شناخته شده يا ديگري را به زير ميافكند و از بالا به او مينگرد. حتي هوسرل بنياد فلسفه خود را بر همين من (البته من فرارونده از تجربه) ميگذارد و ميگويد پديدارشناسي همانا شناخت خود است. در اين صورت من چيزها و گياهان و انسانها را در ژرفاي دانستگي شناسنده خود شكل ميدهم. در اين گزاره سوژه محور، اخلاق به بايدها و نبايدها تبديل ميشود اما اگر بنياد كار را بر تقابل من و تو بگذاريم با پديدارشناسي دو سويهاي روياروي ميشويم كه در آن شرط واقعيت و اخلاق فراهم ميآيد. در اينجا ديگري با همان اصالتي كه در مثل «من» حضور دارم، حضور پيدا ميكند. وقتي شخص پذيرفت كه باشندهاي هستيمند در جهان است و از جهان سهم دارد و همچنين ديگري نيز هستي دارد و در جهان سهيم است ديگر مدعي نميشوم كه جهان تنها از آن من است. با اين مقدمه روابط آدميان ميشود هم بودگي نه همستيزي. اما در واقعيت چنين چيزي موجود نيست. در همه جا آواي جنگ و نعره گوشخراش توپ و بمباران شنيده ميشود. در عرصه سياست مدام از آزادي سخن گفته ميشود، اما در عمل حلقههاي زنجير بيشتري ميبافند تا به پاي ديگران ببندند. تهديد، ارعاب، شاخ و شانه كشيدنها رسم روز شده است و زماني كه به واقعيت ميپيوندد ميبينيم كه شهر يا محلهاي از شهر با ساكنانش سوخته يا تبديل به خاك و خاشاك شدهاند: شب جسد پاره پاره سرزمينهاييست كه از روزن زخمهايش انفجاري سر ميزند سقفهاي مست منتظر لاكپشتهاي سربازند. (همان، 31) در جهاني از اين دست كه نورافكنها، آفتابگردانهاي باغچه را گول ميزنند و كودك بيدست و پا بر تخت دراز كشيده و ميزبان نارنجك شده است از دست شاعر چه برميآيد؟ از بافت و لحن كلام قطعههاي شعر برميآيد كه سراينده آزمون جنگ را از سر گذرانده و از دور دستي بر آتش نداشته است. شيوه روايت صحنهها در موارد بسيار اول شخص مفرد است. گاه حتي خود روايتكننده قرباني است و گزارش مرگ خود را مينويسد: جنازهام برفي ست كه در آفتاب ذوب ميشود (همان، 8) در قطعههاي ديگر قربانيان برادر، پدر، خواهر يا مادر راوي هستند: از فلس ماهيها پوشيده تن آب رفته برادرم. (همان، 17) فقط احساس همدردي محض نيست كه گزارههاي مجازي ـ واقعي اين دفتر شعر را رقم ميزند. راوي خود در صحنه است. نيمي تن است نيمي خاك، در آتش در باد و در خاك است، عروسك زنده تاريخ است، با ديگران درد ميكشد، در شعاع خمپارهها قرار ميگيرد و بر خاك ميافتد و گزارههاي او گاهي مستقيم است: و همسنگرم كه هيچ وقت به من نميخندد. (همان، 7) و گاهي كاملا استعاريست: كلاهخودهاي جهان لانه گنجشكهاي اساطيرياند. (همان، 5) سراينده در بسياري از موارد از نامها و تعابير ديني براي تصويرها بهره ميبرد: عصاي موسي، ابراهيم و خرمن آتش، بيتالمقدس و پاهاي جبرئيل، عصاي قيامت و گاهي از نامها و نشانههاي امروز حرف ميزند: پروژكتور، چارلي چاپلين، پينوكيو، تلگرافخانه، تفنگ، برانكارد و گاهي هر دو قسم گزارهها را به هم گره ميزند. او در برخي از موارد افعال را به دو معنا ميگيرد: مشت نارنجكهاي دغل در بستر فرزندم باز شد. (همان، 26) باز شدن مشت نارنجك به معناي انفجار آن نيز هست. يا: «منتظر لاكپشتهاي سربازند» كه فعل «سرباز بودن» در اين گزاره به معناي سرباز جنگ بودن و كنار رفتن لاك لاكپشت به كار رفته است. تازگي كار سراينده فقط نشان دادن صحنههاي وحشتناك جنگ نيست، او گاهي به شيوه نامستقيم نوعي صحنهسازي ميكند كه عوامل سازنده آن بازي و ابزار بازي كودكان است. خشونت را در برابر لطافت، بيخبري را در برابر هشياري و گل را در برابر گلوله ميگذارد. در مثل ميبيند تيري كه سينهاش را سوراخ كرده است قرمزي مداد رنگي دختر اوست (همان، 30) بهترين قطعهاي كه سراينده توانسته است در آن، اين عناصر بازيگونه را با روش آشناييزدايي تصوير كند، اين قطعه است: سريعا به يك سوار نياز دارم به فرشتهاي كه با تني از جنس بال فرود بيايد و به اين بچه حالي كند اين جسد پاره پاره مادرش نيست ول كند انگشت آسمان را بمكد. (همان، 23) و اينجاست كه منظره هولناك و نامنتظرهاي از دنياي امروز آدميان ترسيم ميشود، چنانچه در سرزمين فرانسه، در پروانس، جايي كه رنه شار شاعر فرانسه زيست ميكند، پايگاهي موشكي ميسازند تا در آينده در جنگي ديگر ويران شود و اين مايه هراس شاعر است چرا كه اين ريشه بركندهشدن آدمي است كه دارد پيش ميآيد و پايان كار است اگر شعر و شاعري با قدرت بيقهرش فرا نرسد يا به تعبير سراينده دفتر مويه از لاكپشتهاي 33 :
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 55]