تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):كار خير و صدقه، فقر را مى‏بَرند، بر عمر مى‏افزايند و هفتاد مرگ بد را از صاحب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846265446




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یادداشت امیرخانی پس ازسفر به سیستان


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: یادداشت امیرخانی پس ازسفر به سیستان
کاروان «ایران، سرزمین برادری» برای من فرصتی بود تا به بلوچستان سری بزنم و دوباره از رفیقان بلوچم دعوتی کنم که به ما سر بزنند.
تسنیم: خیلی زود یک هفته از سفر کاروان‌ «ایران سرزمین برادری» به استان‌های کردستان، گلستان و سیس بلوچستان گذشت. رضا امیرخانی از اعضای گروه سیستان و بلوچستان این کاروان بود و اکنون در یک جمله قصدش از سفر به سیستان و بلوچستان را ذکر کرده است، اما پشت سر این یک جمله، داستانی نهفته است. امیرخانی باز هم قصه گفت؛ قصه‌ای تلخ ولی واقعی.

رفیق بلوچم هنوز نیامده...

سال‌ها پیش برای تحقیق «نفحات نفت» تصمیم گرفته بودم به بعضی از جزایر غیرمشهور خلیج فارس و دریای عمان سری بزنم تا مقایسه‌ای داشته باشم میان جزایر منطقه‌ی آزاد و باقی. رفتم به اسکله و با همسر و فرزندم سوار قایقی شدیم که هنوز پنج نفر جای خالی داشت. قایق‌ران منتظر بود تا قایق پر شود و بزند به دریا. گفتم که از پنج‌ صندلی مانده، دو تا را من می‌دهم، سه تا را تو... قبول نکرد. سه دو را کوتاه آمدم، نشد. به چهار یک هم رسیدیم و او فقط پنج صفر را قبول داشت... مشغول چانه‌زنی از میانه بودیم که یک‌هو یک بلوچ موقر و خوش‌لباس از راه رسید. در آن هرم گرما لباس‌ش به سپیدی برف بود. بی‌معطلی به قایق‌ران گفت که مسافرها را سریع برسان به جزیره و بعد در اختیار من باش. کرایه‌ی همه با من! قبول نکردم و گفتم تا جزیره کرایه‌ها با ماست و... حالا چانه‌زنی معکوس شده بود.

قایق‌ران زد به آب و در راه بلوچ تلفن ثریای ماهواره‌ای را که آن زمان نوبر بود به در آورد و به زبان انگلیسی یک سری دستور فنی داد به کسی... سر حرف را باز کردم که کجا می‌رود. بلوچ به من گفت:

- لنجی دارم که از شانگهای راه افتاده است و قرار است در قطر پهلو بگیرد و حالا پروانه‌اش مشکلی دارد و باید ببینم کدام قطعه‌‌اش را عوض کنم.

هنوز مشغول معاشقه با لحن‌ش بودم که قطر را «کطر» می‌گفت و قطعه را «کطعه» که یک‌هو برق گرفتم...

- از شانگهای تا قطر؟

کاشف به عمل آمد که شش لنج دارد و از یوکوهامای ژاپن تا شانگهای چین تا پوسان کره‌ی جنوبی و کوالالامپور مالزی، تا بمبئی هندوستان، تا کراچی پاکستان، تا همه‌ بندرهای خلیج فارس و از این سو تا خلیج عدن و دورتر تا جنوب افریقا و ژوهانسبورگ در رفت و آمد هستند. بسیار از مصاحبت با این بلوچ جهان‌دیده به وجد آمده بودم به خلاف شیخ اجل که از ماخولیای آن بازرگان کم آورده بود که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمت‌کار و شبی در جزیره کیش مهمان حجره‌ی وی بود و دیده بود که "همه شب نیارمید از سخنهای پریشان گفتن که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان زمین...گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی بروم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس ترک تجارت کنم و به دکانی بنشینم. انصاف ازین ماخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند" من هر چه بیش‌تر با این بلوچ جهان‌دیده گپ می‌زدم، سخن را پخته‌تر می‌دیدم و سخته‌تر و بیش‌تر مسرور می‌شدم. خاصه که گه‌گاه تبادلی هم می‌کردیم و تک گلی هم به ثمر می‌رساندم و مثلا می‌گفتم فلان‌جای بمبئی فلان شکل است و او فی‌الفور جواب می‌داد که برادرم را گذاشته‌ام در پونای هند درس بخواند و چند ماهی در بمبئی بوده‌ام و ضدحمله‌ می‌زد و گل خورده را جبران.

راه کوتاه شد و نزدیک شدیم به جزیره. حالا مرا مطلع دیده بود و بیش‌تر اعتماد می‌کرد. پرسیدم‌ش که برادر اهل کجا هستی؟ سر تکان داد و گفت:

- شما «کجر»ها که ما را نمی‌شناسید.

بادی به غبغب انداختم و از مولوی قمرالدین ایرانشهر گفتم و مولوی سربازی جاسک و سردار قبیله‌ی شاهوزهی و مهمان‌نوازی بلوچ‌ها... قبول نکرد و با تحکم گفت:

- من اهل "لیردف" هستم. می‌شناسی؟

هر چه در شناخت بندرها کم آورده بودم، این‌جا بخت‌یار شدم. یادم افتاد که یک‌بار که از کنارک به جاسک می‌رفتم و جاده‌ی کناره را آب برده بود و در رودخانه‌ای اتومبیل گیر کرده بود، لیردف چه ساحل نجاتی بود برایم... مشخصات لیردف را با همه‌ی دقت برایش توصیف کردم و تا مستراح جایگاه سوخت‌رسانی‌اش را هم یاد کردم.

تا شنید که لیردف را می‌شناسم، در میان تکان‌های قایق از جا بلند شد و مرا در آغوش گرفت. گفت هرگز باور نداشته است که یک "کجر" مولدش را بشناسد...

رفیق‌تر شدیم و راه کوتاه‌تر شد و به جزیره رسیدیم. کمک کرد تا کالسکه‌ی فرزند‌م را روی ساحل بگذاریم. شماره‌ی ثریا به من داد که هر جای دنیا کنار آب اگر گرفتار شدی به من تک زنگ بزن. و من نیز به او کارت ویزیت دادم و گفتم:

- مدیون من هستی اگر به تهران بیایی و به من سر نزنی.

کارت را گرفت و بوسید و پساپس رفت به سمت قایق. سوار شد و گفت:

- من تا به امروز تهران نیامده‌ام.

همسر و فرزند را رها کردم و تلوتلوخوران رفتم به سمت‌‌اش. کسی که کوچه پس‌کوچه‌های همه‌ی شهرهای بندری این گوشه از خاک را گز کرده بود، تهران را ندیده باشد؟ فکرم را خواند و دستم را گرفت و با دست دیگرش سپیدی پیراهن بلوچی‌ش را نشانم داد:

- با همین لباس همه‌جای عالم را گشته‌ام و هیچ‌کس از این لباس چیزی نگفته است... شنیده‌ام در تهران به این لباس حرمت نمی‌گذارند.

***

چند سالی گذشته است و رفیق بلوچم هنوز به تهران نیامده است. کاروان «ایران، سرزمین برادری» برای من فرصتی بود تا به بلوچستان سری بزنم و دوباره از رفیقان بلوچم دعوتی کنم که به ما سر بزنند.




تاریخ انتشار: ۱۰ اسفند ۱۳۹۳ - ۰۸:۵۹





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 22]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن