تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):آيا به چيزى با فضيلت تر از نماز و روزه و صدقه (زكات) آگاهتان نكنم؟ و آن اصلاح ميان م...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826413934




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یک روایت داستانی جذاب از تاریخ اسلام و واقعه عاشورا


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: یک روایت داستانی جذاب از تاریخ اسلام و واقعه عاشورا وبلاگ > جعفریان، رسول - بنده به همراه دوست ارجمند دکتر وثوقی توفیق یافتیم متنی داستانی متعلق به حوزه ترکستان شرقی و مسلمانان چینی را در رویدادهای تاریخ اسلام وعاشورا منتشر کنیم. دو مقدمه بر آن نوشته شد، مقدمه ای از سوی استاد در باره اصل نسخه و ویژگی های آن و مقدمه ای از بنده در باره محتوای این روایت داستانی. آنچه ملاحظه می کنید مقدمه بر در مرور بر محتوای این اثر داستانی ـ و نه تاریخی ـ است.

 
نقد تاریخی کتاب و مرور بر محتوی
صدها نسخه از آثار داستانی ـ تاریخی در میراث ما، اعم از خطی و چاپی وجود دارد که ارزش نقد از زاویه کار داستانی و ادبی دارد، اما از نظر اصالت تاریخی جز در یک شرایط ویژه برای برخی از تفسیرها و ذهنیت‌ها، ارزش تاریخی ندارد. به عبارت دیگر، از آن کتاب‌ها، به عنوان یک اثر تاریخی نمی توان یاد کرد و طبعا به همین دلیل، قابل نقد تاریخی هم نیستند. این قبیل کتاب‌ها، گاه از چهل تا نود و پنج درصد داستانی هستند و بنابراین امکان این که رویِ داده‌های تاریخی آنها به عنوان تاریخ تامل شود، وجود ندارد.
البته ممکن است در گذشته نه چندان دور، مانند دوره صفوی یا قاجار، کسانی روی این متون به عنوان آثار تاریخی تکیه کرده و حتی در متونی که به زعم خودشان به عنوان «تاریخ» نوشته‌اند، بخش‌هایی از آنها را آورده باشند (مانند داستان زریر خزاعی که به اختصار در روضة‌‌الشهداء آمده و از آنجا به الدمعة‌الساکبه یا آثار دیگر رسوخ کرده و به عربی هم ترجمه شده است)، اما اکنون روشن است که این کار به هیچ روی درست نیست و اگر کسی فکر می‌کند که این‌ها آثار تاریخی است، اشتباه می‌کند، این‌ها، داستان‌های شبه تاریخی است که تنها از لحاظ ادبی و اجتماعی و فرهنگی قابل بررسی و نقل و نقد است. با این حال، اگر از یک مقطع تاریخی هیچ اثری در دست نباشد، ممکن است این قبیل آثار بتواند وجهی از تاریخ فرهنگی آن دوره را روشن کند، اما زمانی که آثار تاریخی نسبتا متقنی مثلا از صدر اسلام در اختیار داریم، این آثار هیچ گونه ارزش تاریخی به ما هو تاریخ ندارد.
در برساخته‌های این قبیل داستان گزارها، چند نوع روایت ساختگی وجود دارد. نخست بازسازی یک رویداد یا فکت تاریخی، دوم ساختن یک داستان از اساس، و دیگر ساختن و دست کاری یک داستان همراه با ارائه تحلیل که مجموعا یک روندی را برای یک هدف مشخصی نشان می‌دهد. علاوه بر تحلیل‌های مستقل که اساسی ندارد اما به طبیعت برخی از مسائل تاریخ اسلام نزدیک است. در اینجا اگر تعارضی هم پیش آید، از نظر او ایرادی ندارد. این نگاه، با نگاه پست مدرن بسیار نزدیک است. گاه زمان و مکان اهمیت ندارد، مهم ایجاد نوعی تقارب ذهنی به ظاهر سازگار بین رویدادهای متفاوت میان راست و ساختگی است.
تاریخ و مقتل موجود از جمله آثار داستانی است که از همه این چند نوع برخوردار است. نویسنده، خود در آغاز داستان زندگی پیامبر (ص) می‌گوید: «بهترین قصه غریب عجیب دل‌گشای و تکیه شریف جان‌افزای، قصه سرور انبیاء محمّد مصطفی» چنین است... این تعبیر نشان می‌دهد که او خود با ادبیات داستانی کاملا آشناست و می‌داند که در حال گفتن قصه غریب عجیب دل گشاست نه تاریخ. با این حال توان گفت دست مایه اولیه این کتاب، صورتی از تاریخ اسلام است، چنان که در تعداد اندکی از رویدادها، یک شکل بسیار محدود تاریخی حفظ شده اما حتی در همان مقدار هم، ادبیات نقل، جزئیات و بسیاری از آنچه آمده، به هیچ روی تاریخی نیست. برای مثال در مقدمات همین کتاب، بحث سفر تجاری به شام و نمایندگی رسول (ص) برای تجارت با اموال خدیجه هست، اما به جای شام، «مصر» آمده است و به همین ترتیب غالب داده‌های دیگر داستانی است؛ ضمن آن که باید دانست، حتی در سیره‌های کهن نیز رویدادهای مربوط به دوره کودکی تا جوانی پیامبر (ص) چندان متقن نبوده و اغلب داستانی است؛ اما آنچه در آثار داستانی در باره آن دوره آمده، و بیشتر در کتاب‌های مولدالنبی (ص) و قصه‌هاست، از اساس هم ساختگی و حال و هوای قصه دارد. در این کتاب، کلیت تاریخ اسلام و مقتل، به جز روند کلی ماجرا و برخی از رویدادها چنین است. برای نمونه، در این کتاب، از جنگ جمل و صفین هیچ خبری نیست، اما به جای آن، از حمله معاویه به مدینه یاد شده و در این باره داستانی ساختگی با تفصیل تمام آمده است. درباره تاریخ امام حسن (ع) و معاویه نیز تقریبا همه آنچه گفته شده، ساختگی است و همان طور که اشاره شد، اساسا روی فرض‌هایی است که از اساس نادرست است، مانند این که در آن دوره، امام حسن (ع)، خلیفه باقی مانده و معاویه طی قراردادی به نیابت از او در شام بر تخت خلافت نشسته است. در باره رویدادهای پس از کربلا هم که دیگر به طور کامل داستان‌های خیالی است. مانند مطالبی که در کتاب‌هایی چون «محمد حنفیه‌نامه‌ها» درج شده و هیچ صورت تاریخی ندارد و مشابه آن البته از این دست در مختارنامه‌ها فراوان است.
در این قبیل متون داستانی، علاوه بر آن که رویدادها و وقایع در بیشتر اوقات ساختگی یا با تغییر شکل ارائه شده، اسامی اشخاص و موقعیت‌های جغرافیایی نیز متفاوت بیان شده است. اسامی برخی از افرادی که نامشان را در این اثر ملاحظه می‌کنیم، اصلا در منابع تاریخی نیامده و به کلی ساختگی است. چنان که نام زریز خزاعی همراه واقعه مربوطه در شهر عسقلان چنین است و این موارد به نسبت کل کتاب، اندک هم نیست. شگفت آن که نخستین نامی که در کتاب آمده «فاطمه شامیه» است که آن هم از اساس داستانی و ساختگی است. او کسی است که از شام به مکه آمده تا با پدر پیامبر (ص) ازدواج کند.
اسامی دیگری نیز وجود دارد که تغییر شکل یافته، بخشی از آنها مثل نام شخص یا پدر یا کنیه درست است، اما بخش دیگر نادرست است. مانند نام مسیب بن نجبه فزاری که در این کتاب به صورت شگفتی در قالب «مسیب فقاع اشفع» آمده است. جالب است که نام ابراهیم مالک اشتر هم درست است، اما همه جا به جای اشتر «اژدر» آمده است. چنان که بنی‌نخع، «بنی نقع» آمده است. نمونه دیگر نام «آمنه» است که به صورت «ایمینه» ضبط شده یا «ام‌سلمه» که «ام‌سلیمه» آمده است. دیگر آن که اسامی افرادی را در وقایعی ملاحظه می‌کنیم که قطعا در آن واقعه نبوده‌‌اند یا اصلا آن زمان حیات نداشته‌اند.
همین وضعیت به شکل محدودتری در باره نام‌های مکان‌ها نیز دیده می‌شود. طبعا انتظار این که در این متن داستانی، برای این قبیل اسامی پاورقی توضیحی زده شود، روا نیست، زیرا اصولا متن داستانی است.
این که چه زمانی این مطالب ساخته شده و از کی وارد متون داستانی و شبه تاریخی شده، باید با تطبیق نسخه‌ها و سیر تحول آنها روشن شود.
به طور کلی باید در باره متون داستانی که تنها رنگ و بویی از برشی از تاریخ اسلام دارند، که نمونه مهم و پررواج آنها مختارنامه‌ها و حمزه نامه‌ها هستند، این نکته را در نظر داشت که غالب، بلکه تقریبا به استثنای چند مورد، شخصیت‌های حماسی آن، خیالی و ساختگی هستند که هیچ‌گونه رد پایی در تاریخ ندارند؛ هرچند غالبا سعی شده با استفاده از نام‌های شبه عربی مانند ابوعامر و بیشتر به صورت کنیه و چیزهایی که نشان از محیط عربی آن روزگار دارد، اسامی خاصی ساخته شود که خواننده را در آن فضا نگاه دارد.
رسول جعفریان
  فرم مذهبی در این داستان
شکل مذهبی آثار تألیف شده در بیشتر زمینه‌ها از جمله تاریخ در ماوراءالنهر از قرن هفتم و هشتم هجری به بعد، قدری مبهم است؛ بیشتر از این زاویه که آثار مزبور به طورمعمول به خاطر سابقه مذهبی در منطقه، بر یک پایه سنی نگاشته می‌شود، اما هوای تشیع بشدت در آنها نیرومند است. این مسأله در وجه فقهی و کلامی رنگ و بوی خاصی ندارد و بیشتر سنی است، اما از دید تاریخی و اهل بیتی، به مقدار زیادی شیعی است. البته در همین بعد تاریخ هم، اساس نگرش سنی است، یعنی قداست خلفا و صحابه جایگاه خود را قرار دارد، چنان که نویسنده این مقتل به رغم همه ارادتی که به اهل بیت دارد، عشق و علاقه خود را به چهار یار به صراحت می‌گوید و در نوشته نشان می‌دهد: «در زمان صحابیان دیده بودند که ایشان بخدمت پیغامبر چگونه بودند و بعد از زند‏گی هم دیدند که رسول (ع ا م) ایشان را چه کرد، و بعد از پیغامبر که بودند هیچ بنده بنزدیک پرودگار عالم از ایشان فاضلتر نبود که هر که مریت [= مرید] ابوبکر و عمر و عثمان و علی را از میان ایشان به جان دوست ندارد، از همه دوزخیان باشد، شکر داریم بر خدای را که هر چهار یار پیغامبر را از دل و جان دوستی می‌داریم».
برای چنین شخصی، بین این باورش با اعتقادش به اهل بیت، تنها مشکل بر سر این است که چطور داستان اهل بیت ارائه شود که آنان در این زمینه به طور کامل تطهیر شده و مشکل آزار و اذیت به آنها و نیز امر شهادتشان به گونه‌ای دیگر توجیه گردد. برای مثال وقتی به سنایی می‌نگریم، این وجه را خیلی آشکار می‌بینیم. قداست خلفا و صحابه برای وی محرز است، اما او داستان تاریخ اسلام را از معاویه به بعد، به مسیر شیعی می‌اندازد. این تفکر سابقه‌ای در کوفه و خراسان قرون سوم تا پنجم هم دارد، چنان که حتی در میان کسانی مانند حاکم نیشابوری هم دیده می‌شود، اما در قرون متأخر، مهم یک وجه تاریخ نگارانه عمومی و ادبی است که هوای تشیع در آنها دمیده می‌شود. این مرزهای سایه روشن مذهبی که می‌بایست این دو را از هم جدا کند، هم در تواریخ ایرانی و فارسی و هم متون ادبی از نثر و نظم، با زیرکی شماری از ادیبان و مورخان دنبال شده و میراثی را پدید آورده است که امروز حجم زیادی از آنها را در آثار مخطوط برجای مانده از این دوره شاهدیم. مهم این است که این هوای تشیع، بسیار بیش از آن چیزی است که حدس می‌زنیم، و برخی از تحولات در آن نقش ویژه و اساسی دارد. داستان کربلا یکی از آنهاست. کشتن افرادی برجسته از خاندان پیامبر(ص) مساله‌ای بود که می‌توانست و می‌بایست چنین تأثیری می‌گذاشت و راه تاریخ را از آنچه تسنن مرسوم حدیثی و اخباری رفته بود، عوض می‌کرد.
نکته مهم در اینجا، این است که این مسیر تاریخی یا داستانی تاریخی، چگونه طی شود که از تسنن به تشیع اهل بیتی برسد، حتی اگر صورت فقهی حنفی یا صورت کلامی آن سنی بماند؟ صد البته برای این تحول، داستان، راحت‌تر از تاریخ است، اما برای خراسانیان دوره تیموری که میراث دوره ایلخانی و حتی پیش از آن از نیشابور عهد سنایی را دارند، تاریخ آن هم چندان دشوار نیست. در این زمینه، باید کارهای این دوره را از این زاویه مرور کرد. اهل بیت و کربلا یک پایه اساسی است، اما آنان، با این نکته که به هر حال کربلا امتداد چیست، چه باید می‌کردند؟ چه اشکالی به وجود آمده که کربلا پدید آمده، و اهل بیت رسول کشته شده‌اند. چه کسی در جمع امت و میان آن «جماعت» مقصر است؟
یک فرض همین بود که شما تاریخ خلفا را به عنوان یک امر مقدس سنی بپذیرید و ادامه دهید، تا جایی که به معاویه و یزید برسید و زین پس داستان را به سمت دیگر برگردانید و بگویید اینها ربطی به خلفای قبل نداشته‌اند. حتی در باره معاویه هم، چنان که در این مقتل هست، به مقدار زیادی اعتبار او حفظ شده، و گویی فقط این یزید است که این مشکل را پدید آورده است. اما صورت دیگری هم هست تا داستان کربلا با داستان انبیاء پیوند زده شود و به نوعی داستان خلفا را حذف کند. به نظر می‌رسد در روضة الشهداء مسیر دوم که شرح می‌دهیم طی شده است.
به نظرم در این کتاب ضمن این که روش اول بکار رفته، ولی به مقدار زیادی با حذف تاریخ خلفا، از این که بخواهد در باره آن مسأله به صراحت نظر داده شود، فرار شده است. با این حال، مؤکدا روی قدسیت خلفا تکیه دارد و هیچ‌گونه طعنی را نمی‌پذیرد. در واقع، مسأله یافتن مقصر به گونه‌ای حل شده است که دامن شخص مهمی را نگیرد.
البته در صورتی دیگر از این قبیل روایت داستانی، به طور کل از گفتن آنچه پیش از ماجرای کربلا یا حتی مختار است صرف نظر شده و ماجرا از نقطه‌ای آغاز می‌شود که اصلا نیازی به این که درباره پیش از آن اظهار نظر شود وجود ندارد. غالب مختارنامه‌ها که ابزار مهمی از روایت شیعی وجهی از تاریخ اسلام به صورت داستانی هستند، همین وضعیت را دارند. آنها از جایی از تاریخ شروع می‌شوند که اساسا از عصر صحابه گذشته باشد.
کتاب حاضر شامل تاریخ اسلام و مقتل است و اکنون باید دید در اینجا چه اتفاقی افتاده است. راه طی شده در مقتل حاضر این است که اساس نگاه سنی است که به تدریج به سمت اهل بیت متمایل شده اما شرح ماجرا در تعلیل و تحلیل تاریخی نیامده است؛ یعنی ضمن آنکه اساس کار مقتل‌نویسی است، اما به هر حال، رنگ و لعاب سنی ماوراءالنهری در آن وجود دارد و بنابرین تمامی اسامی خلفا با احترام برده شده است. بنابرین باید گفت، در واقع، از ارائه پاسخ جدی به پرسش اصلی پرهیز شده است. برای مثال در لابلای عبارات، تأکید بر جایگاه خلفا آنچنان که پسند اهل سنت است دیده می‌شود، مانند خبرنخستین مسلمان بودن ابوبکر و مسائلی از این قبیل، به راحتی و وفور در آن آمده است. روایت تاریخ خلفا در این کتاب
اکنون روایت این کتاب را در بخش‌های مختلف آن از وقایع صدر اسلام مرور می‌کنیم تا به مقتل و اخبار انتقام از قاتلین کربلا برسیم.
چنان‌که گذشت این کتاب داستان، روایت عجیب و زیبایی است، اما حتی روی یک جمله آن هم نمی‌توان به عنوان «تاریخ»‌ قسم خورد و به آن استناد تاریخی کرد، یا به اعتبار این که یک دروغ تاریخی است آن را نقد نمود، زیرا اساسا ما با یک «داستان غریب و شگفت» روبرو هستیم نه با یک کتاب تاریخ. با این حال، در ظرف یک داستان تاریخی، می‌توان ذهنیت یا گفتمان دوره ای از ادوار تاریخ اندیشه را در بخشی از سرزمین‌های اسلامی تشریح کرد.
این اثر یک روایت داستانی از آغاز تاریخ اسلام است که با ماجرای ازدواج عبدالله با آمنه و ولادت رسول (ص) آغاز می‌شود. این شروع در یک فضای پیشگویانه از اهل کتاب برای بشارت ظهور است و از همان آغاز، آشکار است که سرعت حوادث بلکه عبور بدون یاد از اخبار اولیه به گونه‌ای است که نویسنده بنای آن را ندارد تا اخبار و داستان‌های سیره را بیان کند. با این حال، ولادت محمد(ص)، بالیدن او در دامان حلیمه، سپرده شدنش به ابوطالب، توطئه مشرکان مکه و یهودیان بیرون مکه علیه آن حضرت، و سپس تا رسیدن سریع به رویدادهای پس از پیامبر (ص) همه نشان از آن دارد که روایت، قصد دارد زودتر به کربلا برسد. با این حال، این کار باید با صبر و حوصله انجام شود، به گونه‌ای که از نظر گذارنده داستان، زمینه‌های تاریخی و سیر آن روشن شود تا حکایت کربلا بدون زمینه نباشد. به علاوه باید مرزهای مذهبی داستان کربلا هم طوری تنظیم شود که به عقیده سنی‌گرایانه نویسنده، لطمه نزند، یعنی ماجرای کربلا از جایی جدا شود که هم حق تسنن و هم حق اهل بیت(ع) گذارده شود. بدین ترتیب حضور عقیده سنی‌گرایانه در هر فرصتی که مناسب باشد، خود را نشان می‌دهد، حتی در وقتی که امام حسین (ع) شهید شده و در دیر راهب، داستان فرود پیامبران (ص) نقل می‌شود، در آنجا هم، همچنان خلفا در کنار حضرت محمد (ص) حضور دارند. چنان که در بحث فرم مذهبی داستان گذشت، این وضعیت در جای جای ماجرا تا نزدیکی کربلا وجود دارد. البته در پرده داستان، در باره شخصیت معاویه نوعی تاریک و روشنی هست که بتدریج تیره‌تر می‌شود تا به یزید که می‌رسد کاملا پرده سیاه می‌شود.
به هر روی، پس از بیان داستان ولادت تا ازدواج حضرت محمد (ص) و آغاز بعثت، دیگر داستانی از اخبار سیره نداریم، بلکه اولین خبر بعد از آن که آغاز ماجرای اصلی است، روایتی است که جبرئیل خبر شهادت حسنین (ع) را به رسول می‌دهد، و از آنجا به فاطمه زهرا (س) و علی مرتضی (ع) می‌رسد، و ماجرا رنگ خون و شهادت به خود می‌گیرد. از اینجا، حکایت وارد بیان سرنوشت حسین (ع) می‌شود. داستانی که در اصل، روایتی است که خبر شهادت امام حسین (ع) را به رسول می‌دهد و به صورت یک حدیث در منابع روایی و گاه تاریخی به صورت مختصر آمده است [برای مثال در کشف الغمه (ج 2 ص 8) اوائل شرح حال امام حسین (ع) این خبر آمده است]. اما در اینجا به صورت ترکیبی با مطالب دیگر و در قالب داستانی بدین شرح آمده است. هر بار که دحیه کلبی از سفر می‌آمد و خدمت حضرت محمد (ص) می‌رسید، برای حسنین میوه می‌آورد. از سوی دیگر، گاه جبرئیل در قیافه دحیه کلبی که زیبا بود، می‌آمد و یک بار حسنین (ع) به گمان این که او همان دحیه است، دست در جیب او کردند تا مثل همیشه میوه بردارند. رسول از جبرئیل عذرخواهی کرد. آنگاه جبرئیل گفت: تو ایشان را هیچ مگوی و گفت: «یا محمّد(ص) بسیار شب‌ها بوده است که امیرالمؤمنین از جنگ و غزاة آمده بودی، و مانده شده، و با دشمنان خدای حرب کرد، و فاطمه زهرا نیز شبها نماز بسیار گزاردی، و به استراحت مشغول شد، و خواب رفتی که حسن و حسین را از خواب بیدار شده باشد تا گویند مرا پرورده‏گار فرمان داده باشد که، برخیز ای جبرئیل! سبکتر برو، و گهواره حسن و حسین را بجنبان که علی و فاطمه این زمان در خواب شده‏اند. من بسیار شبها گهواره ایشان را جنبانیده و بسیار خدمت ایشان کرده‏ام. شما را چه عجب می‏آید که ایشان در کنار من آمده‏اند؟». پس از آن جبرئیل انگوری از بهشت برای حسنین (ع) می‌آورد.
روایت بعدی خبری است که جبرئیل در باره شهادت آنان به رسول (ص) می‌دهد. اما این خبر با این مقدمه است که جبرئیل به خاطر این که بچهها، لباس نو میخواستند، طبقی از بهشت می‌آورد که سرپوشیده است. وقتی آنان سر طبق را باز می‌کنند، دو لباس در آن هست. یکی سبز و دیگری سرخ: «پیغامبر (ع ا م) حسن و حسین را فرمود که هر کدام که شما باید برگیریت. حسن، حلّه سبز را قبول کرد، و حسین حلّه سرخ را قبول کرد. و چون بر پوشیدند، بر قد و بالای ایشان این جامها راست آمد، و خرامان از پیش رسول به خانه مادر رفتند. رسول (ص) دل شاد شد. آنگاه جبرئیل گفت که، یا محمّد! خدای میفرماید که فرزندان را دوست داری؟ پیغامبر گفت: آری، اولادنا اکبادنا، یعنی فرزندان ما جگرگوشگان مایند، چگونه دوست نداریم؟ جبرئیل گفت: بفرمان ربالعالمین که ای محمّد! آنکه حلّه سبز قبول کرد، او را بزهر هلاک خواهند کردن، و آنکه حلّه سرخ قبول کرد، سر او چون سر گوسفند خواهد بریدن».
این خبر مقدمه ورود به مقتل است. زمانی که رسول (ص) از جبرئیل می‌پرسد که چه کسی قاتل حسین (ع) خواهد بود، جبرئیل میگوید: «آن کس از بنی امیّه باشد فرزند معاویه یزید نام». رسول جا و زمان شهادت نواده‌اش حسین را می‌پرسد: جبرئیل گوید: «در کربلا بوَد. آنگاه جبرئیل دست دراز کرد، و از کربلا مشتی خاک بیاورد، و پیش پیغامبر نهاد، و گفت: بفرمایی تا این خاک را در جایی کنید. چون وقت آن حادث نزدیک شود، و این خاک رنگ کرده‌اند و مبدّل شود، آنگاه معلوم گردد. چون جبرئیل این سخن را بگفت، پیغامبر (ص) زود آن خاک را در قرابه شیشه کرد، و بامّ سلمه داد، و گفت این خاک را نگاه دار». پس از آن است که فاطمه از گریه ام‌سلمه از ماجرا خبردار می‌شود و نزد پدر می‌آید و می‌پرسد و رسول (ص) میگوید: «ای فاطمه! مرا خبر داد جبرئیل از جفاهای امّتان من که در حق فرزندان من کنند. فاطمه گفت: ای پدر! در آن وقت ما کجا باشیم؟ پیغامبر (ص) گفت: در آن وقت ما نباشیم، فاطمه گفت: ای پدر بزرگوار! بگو آخر چه کنند در حق فرزندان من؟ رسول (ص) گفت: ای فاطمه! نمی‏توانم گفتم. آنگاه فاطمه گریان شد و الحاح بسیار کرد. آنگاه پیغامبر گفت (ص): ای فاطمه! حسن را بزهر خواهند کشت، و حسین را چون گوسفند سر خواهند بریدن، و این در دشت کربلا بوَد. فاطمه زهرا چون این سخن بشنود، نعره بزد و بیهوش شد و بیفتاد». پیامبر هم سه روز ناراحت بود و از خانه بیرون نیامد. در اینجا «همه صحابه اتفاق کردند به ابوبکر صدیق... گفتند: برَویت و ازین معلوم کنیت». بعد از آن رسول (ص) خبر را به آنان هم می‌دهد. این بخش از داستان، به نوعی باورهای سنی داستان گزار را با این روایت نزدیک کرده و همدلی آنها را با آن نشان می‌دهد.
و اما در این داستان، معاویه، نقطه‌ای است که روی او تأمل و اشکال وجود دارد. مؤلف ما در اینجا، توجیهی برای خلاصی این امر که قاتل حسین (ع) از نسل معاویه خواهد بود، دارد. در این داستان، وقتی به گوش معاویه می‌رسد که فرزند وی، حسین (ع) را خواهد کشت، توجیهی کرد: «معاویه گفت: از بنی امیّه منم، هرگز با هیچ زنی نزدیک نکنم تا مرا هیچ فرزند نشود، امّا هیچ کس تقدیر حق تعالی را و حکم او را نمی‏داند مگر خدا.» آنگاه ماجرا به صورت دیگری رقم می‌خورد و این حکایتی داستانی است که در منابع دیگر هم هست که: «و چنین گویند که شبی از شبها، معاویه را آب پیش زحمت داد؛ بآب تاختن نشست. چون برخاست کلوخ نیافت که خود را پاک کند، دیواری بود خود را بدآن دیوار پاکه میکرد که ناگاه کژدمی حاضر بود. زحمتی بنیش بر سر اندام معاویه فرو بزد. معاویه بیهوش شد و بیفتاد، و چون بهوش بازآمد برخاست از چپ و راست دویدن گرفت تا نزدیک طبیبان رسید. هر دارو که طبیبان فرمودند فایده نکرد، قرار نیافت تا یکی از طبیبان گفت که، هیچ دارو به‏تر از آن نیست که با زنی صحبت کنی تا زود خلاص یابی، و از این درد برهی. معاویه را کنیزکی بود حبشی در خانه، چون معاویه در خانه درآمد، آن کنیزک حبشی او را پیش آمد، معاویه به آن کنیزک نزدیک کرد، کنیزک در همان ساعت از معاویه بار گرفت و حامله شد، بعد از نه ماه پسری بیاورد و آن پسر را یزید کژدم نام کردند، و او نیز با جمال صورت و شیرین روی بود، و معاویه را هیچ فرزندی نبود و او را عظیم دوست داشتی و او را بدآن فرزند دل بستگی بود».
در اینجا دو نکته هست: نخست این که گویی با این حکایت، از معاویه سلب مسؤولیت شده و کار به کژدم و یزید کژدمی سپرده می‌شود. نکته دوم آن است که از این پس ما با یزید سرکار داریم که مسؤولیت اصلی قتل امام حسین (ع) بر عهده او قرار می‌گیرد و تمام ناسزاها نثار او می‌گردد.
داستانگزار از زمان رسول (ص)‌ عبور می‌کند و به خلافت می‌رسد. او مروری کوتاه بر خلافت ابوبکر و انتقال آن به عمر و سپس عثمان دارد که در اینجا به اختصار مرور خواهیم کرد؛ اما نکته قابل تأمل در این بخش این است که داستانگزار وقتی حکایت دفن فاطمه زهرا (س) را نقل می‌کند، از این نکته به تفصیل یاد می‌کند که امام علی (ع) اجازه حضور صحابه را در دفن فاطمه نداد. مقدمات بحث، بسیار همدلانه و سوگوارانه از وداع آخر زهرا و فرزندان و نان پختن و مسائل دیگر که مقدمه رحلت ایشان است طرح شده، و این خبر رسول (ص) که زود پیوستن زهرا (ص) را به خود به ایشان گوشزد کرده است. البته در مراسم تعزیت صحابه به مناسبت وفات فاطمه (س) ابوبکر هم حضور دارد، و پیداست که تلاش می‌شود این تصور ایجاد نشود که میان آنها اختلافی هست، اما به صورت اثباتی، محور و اساس داستان، فاطمه زهرا و فرزندان او هستند. وقتی آن حضرت رحلت می‌کند، آنان از وی می‌خواهند که اجازه دهد بر او نماز بگذارند، اما در هنگامه دفن، امام علی (ع) او را دفن کرده و آنان را خبر نمی‌دهد. آنها نسبت به این کار معترض هستند و برای اعتراض بر امام وارد می‌شوند: «چون آفتاب درّافشان سر از کوه بدخشان برگشت، امیرالمؤمنین ابوبکر صدیق با جمله صحابه محترم بیامدند، و همه گفتند که، یا علی! جنازه فاطمه را بیرون آر تا بر وی نماز گزاریم. امّا آورده‏اند آن شب بر جنازه فاطمه زهرا، علی امیرالمؤمنین، و حسن و حسین بودند، و باقی فرشتگان بودند از مشرق تا به مغرب ایستاده بودند، بدآن وعده که پیغامبر داده بود که، هر که بر فاطمه من نماز گزارد، هرگز بدبخت نشود. پس امیرالمؤمنین علی ـ رضی الله عنه ـ جواب داد که شما رنج شدیت، باز گردیت، که دوش فاطمه را بخاک دفن کردیم. صحابه در خشم شدند. گفتند: از آن وعده که پیغامبر گفته بود ما را بی‏نصیب کردی. پس امیرالمؤمنین علی گفت: در زمان زنده‏گی هرگز هیچ کس روی وی را ندیده بود، بعد از وفات، جنازه وی را نامحرمان چگونه بینند؟ پس صحابه غلو کردند و گفتند: هر چه شود گو می‏شود که ما خاک فاطمه را بگشاییم و او را از خاک بیرون کنیم، و بر وی نماز کنیم. امیرالمؤمنین علی ـ رضی الله عنه ـ زود در خانه رفت، و درع در پوشیده، و عصابه سرخ بر پیشانی بست، و چوب دستی بگرفت، و بیرون آمد، و به آواز بلند این ندا در داد که، کسی که گرد خاک فاطمه زهرا گردد با این چوب دستی ز من جنگ سازد. امیرالمؤمنین ابوبکر صدیق صحابه را گفت: باز گردید که شنوده‏ام از رسول ـ صلعم ـ گفت: بترسیت از پسر عمّ من علی ـ رضی الله عنه ـ روزی که عصابه سرخ بر پیشانی بندد، روزی که چوب دستی جنگ کند که از مشرق تا به مغرب اگر همه لشکر شوند، با او برنیایند. پس صحابه بازگشتند و خصومت در باقی کرد».
سخن اخیر نشان از آن دارد که به هر حال خصومتی میان علی و صحابه باقی ماند. اما نکته مهم‌تر، ابراز همدلی با فاطمه زهرا، بیان فضائل وی و امام علی (ع) و تأکیدات مرتبی است که در باره ارتباط این خاندان با پیامبر (ص)‌ و حتی آسمان مطرح می‌شود. از جمله این که اساسا نکاح فاطمه با علی، یک «نکاح آسمانی»‌ بوده است. از این دست تعابیر نسبتا زیاد و متن اصولا بر این روال مرتب و چیده شده است. بنابرین آن را در این گزارش دنبال نمی‌کنیم. روایت داستانی ازدواج شهربانو با امام حسین (ع)
داستان خلافت ابوبکر و عمر با دید مثبت اما فقط در دو صفحه بیان شده و در ادامه به سرعت وارد داستان شهربانو می‌شود که یکی از بخش‌های بسیار شیرین و داستانی این کتاب است. به نظر می‌رسد اشاره به خلافت ابوبکر و عمر و فتح ایران، شروعی برای همین داستان است. به عبارت دیگر، اصل این کتاب برای مقتل نوشته شده و آنچه پیش از آن آمده در واقع نوعی زمینه‌سازی است. داستان شهربانو با توجه به این که او همسر امام حسین (ع) است و در عین حال اسارت و آمدنش به مدینه، بخشی از وقایع صدر اسلام، طبعا حلقه وصلی که با بیان آن هم عبور از رویدادهای صدر اسلام رقم می‌خورد و هم رشته‌ای را در باره سرنوشت امام حسین و عاشورا با وقایع کلی اسلام حفظ می‌کند. طبیعی است که بگوییم این کتاب، به عنوان مقتل نوشته شده، اما داستان شهربانو، به عنوان یک حکایت مستقل می‌تواند مورد توجه باشد و داستان‌پرداز هم کاملا به این نکته واقف بوده و روی آن تکیه کرده و بیان شیوایی از آن ارائه داده است.
داستان بر این پایه است که هرمز به عنوان برادر شهربانو و خواهر بارنوس معرفی شده و به دستور عمر به قتل می‌رسد. جالب است که اسم پدر اینها نیز نوشروان است نه یزدگرد. در اینجا، تفاوت مشرب عمر با علی (ع) در برخورد با اسرای سلطنتی یک نقطه مهم است. عمر دستور کشتن هر کسی را که حاضر نیست شهادتین بگوید می‌دهد اما علی (ع) روشش مداراست و ضمن این که آن روش را گویی درست می‌داند، اما می گوید که باید با اینها صحبت کرد تا ایمان آورند: «امیرالمؤمنین علی ـ رضی الله عنه ـ پیش امیرالمؤمنین عمر درآمد، و گفت: یا عمر! در کارها تعجیل مکن که نیکو نیست، فکیف، تعجیل کنی در کشتن و خون ریختن، زنده را توان کشتن و لیکن کشته را زنده نتوان کرد. به کشتن پسر شاه عجم چرا شتاب کردی؟ امیرالمؤمنین عمر گفت: ایمان بر وی عرضه کردیم، قبول نکرد و فرمان حق تعالی اینست که هر که فرمان حق را قبول نکند و ایمان نیارد، بکشندش. امیرالمؤمنین علی ـ رضی الله عنه ـ گفت: یا عمر! راست میگویی ولیکن اگر او را نمی‏کشتی، من او را به ایمان دلالت می‏کردم. چون او را کشتی باری فرمانی ده تا آن دختران را نکشند تا من ایشان را بجایی فرستم که ایشان را باسلام درآرند. امیرالمؤمنین عمر فرمود که نیکو باشد. فرمان داد که دختران را مکشید». بدین ترتیب تفاوت علی و عمر در روش کارشان در اینجا برجسته شده که خود جالب است اما این که چه اندازه در ذهن داستانگزار جایگاهی داشته روشن نیست.
دفاع از «شاه عجم» یکی از نشانه‌های دیگری است که در این داستان بکار می رود. این مسأله پس از این هم باز از زبان شهربانو مطرح می‌شود که به نوعی از عمر و برخی دیگر که در فتح ایران مشارکت داشته‌اند، ناراحت است، این که چرا کشور او را نابود کرده‌اند. برای نمونه وقتی شهربانو، سعد وقاص را می‌بیند می‌گوید: «ولایت ما را او برانداخته است».
در اینجا امام علی (ع) از عمر می‌خواهد که این دو دختر را نزد ام‌سلمه بفرستد تا او آنان را مسلمان کند. این کار صورت می‌گیرد، و ام‌سلمه با سه ماه نصیحت کردن این دو خواهر را به اسلام میآورد. پس از آن تصمیم میگیرند آنها را شوهر دهند. آنچه در اینجا هست دو چیز است. یک این که اموالی که از این دختران گرفته شده، نوعی غارت تلقی می‌شود. یعنی اظهار نظر دختران این است. دیگر این که چون کسی را ندارند، اهل شوهر کردن نیستند. اما ام سلمه به آنها اصرار میکند. با این حال چون پادشاه زاده هستند، اختیار انتخاب شوی را برای خود نگاه می‌دارند. بدین ترتیب هنرنمایی و لفاظی نویسنده و داستانگزار اینجا گل می‌کند. صحنه آرایی بسیار زیبایی شده، و برای امر ازدواج و خواستگاری از شهربانو، سی و اندی هزار صحابه در صف می‌ایستند تا ببیند آیا شهربانو آنها را انتخاب می‌کند یا خیر. طبعا نویسنده نمی‌توانسته همه این موارد را یکان یکان بحث کند، اما سران صحابه را از پیش چشمان شهربانو که اینک روی پشت بام زیر پرده‌ای و سایه‌بانی نشسته عبور می‌دهد تا او ببیند و انتخاب کند. ام سلمه، به معرفی تک تک افراد که از برابر آنان می‌گذرد، می‌پردازد. عمر و عثمان و علی و سعد و وقاص و مالک اژدر، عمر سعد و خالد ولید رد شده و شهربانو برای هر کدام مطلبی را عنوان می‌کند، تا دلیل رد کردن آنان را بیان کند. برای کسانی چون عمر و سعد وقاص تکیه خاص آنها این است که اینان برادر من را کشتند و سرزمین من را گرفتند. پس نمی‌توانم آنها را شوی خویش اختیار کنم. برای عثمان حیای او را مطرح می‌کند، و در باره امام علی (ع) این را که اگر او را شوی خویش گیرم، روز قیامت نمی‌توانم در صورت فاطمه زهرا (س) بنگرم.
این داستان ادامه می‌یابد تا به امام حسین (ع) می‌رسد. این زمانی است که صحابه به کنار رفته‌اند و نوبت به جوانان و فرزندان صحابه رسیده است. از نظر مولف اینها دو گروه هستند: جوانان بنی هاشم و جوانان بنی‌امیه. بدین ترتیب تقابل این دو گروه که بخشی از تحلیل اساسی مؤلف از تاریخ اسلام و مقتل است، شکل می‌گیرد. این همان چیزی است که در اولین سطور این رساله مشاهده کردیم که فاطمه شامیه که اراده داشت همسر عبدالله پدر پیامبر (ص) شود، به دلیل ازدواج ایشان با آمنه، رفت و همسر ابوسفیان شد. یک بار دیگر هم باز این صحنه به صورتی دیگر ترسیم گردید. آن هم وقتی بود که پیامبر (ص) خبر شهادت فرزندش حسین (ع) را شنید و جبرئیل در باره کشنده‌اش گفت که یزید فرزند معاویه خواهد بود. دیدیم که داستانگزار سنی که نمی‌خواهد معاویه را خراب کند، از قول معاویه می‌آورد که گفت من هرگز ازدواج نخواهم کرد تا فرزندی به نام یزید از من به دنیا نیاد. اما یک داستان ناخواسته در اینجا سرهم می‌شود تا چگونگی تولد یزید که ناشی از زهر یک کژدم است، توضیح داده شود.
اما در این مرحله، در بحث ازدواج شهربانو، نوبت به آمدن جوانان صحابه می‌شود تا شهربانو یکی از آنان را انتخاب کند. در این مرحله، یزید کلانتر بنیامیه، یعنی جوانان بنی امیه خوانده شده است. ابتدا امام حسین (ع) از برابر شهربانو عبور می‌کند و اینجاست که شهربانو، وقتی امام حسین را می‌بیند، او را می‌پسندد. یکی از بندهای ادبی این کتاب همین قسمت یعنی پرسش و پاسخ شهربانو و ام سلمه است: «شهربانو [پرسید] که، این برناءتر بارویی که چون ماه و دو گیسوی سیاه می‏آید، فرزند کیست که تیر مشرکان خلق را خسته میکند؟ ام سلیمه [گفت:] ای جان مادر! این دُرّی است، و این گوهر از کان علی است، و این نبیره خواجه قاب قوسین است، و در همه کارها یکست، نامش حسین بن علی است، و همچنآنکه تو بگذاشتی او نیز بگذاشت، و هم چنآنکه تو شوی ندیده‏ای، او زن ندیده است، و جز آن، نیکو خُلق است و برادر خردتر حسن.»
بنابر این دیگر نوبت به یزید نمی‌رسد. به نظر قصه نویس ما، همین مسأله است که یزید را ناراحت می‌کند. به نوشته این داستان پرداز: «و گویند از آن روز باز کین امیرالمؤمنین حسین در دل نگاه داشت و میگفت که، اگر من پیش می‏رفتم آن دختر مرا می‏خواستی».
در اینجا باید نکته‌ای را با تأکید مطرح کنیم و آن این که تحلیل تاریخ اسلام بر اساس منازعه اموی ـ هاشمی آن هم وصل کردن آن به خواستگاری شهربانو که در هیچ منبع تاریخی بدین صورت نیامده، نشانگر تمایل داستانگزار به تحلیل قطامی از تاریخ اسلام همراه با وصل کردن آن به منازعه اموی ـ هاشمی است. این تنها یک بخش ماجراست، داستان دیگر مربوط به یک دختر زیباروی از یکی از صحابه است که یزید او را از طریق ابوهریره خواستگاری می‌کند. داستانی که بسیار شبیه داستان و روایت اُرینب است، اما با مشخصاتی دیگر. در میان راه، وقتی ابوهریره برای خواستگاری می‌رود، امام حسن (ع) از او می‌خواهد که دختر مزبور را برای وی هم خواستگاری کند. وقتی ابوهریره درخواست این دو را برای آن دختر مطرح می‌کند، آن دختر حسن بن علی را ترجیح می‌دهد و همین سبب می‌شود تا نقشه قتل امام حسن (ع) را طراحی کند. در داستان مولف خواهر یزید یا به عبارتی دختر معاویه هم همسر امام حسن است و اوست که نقش جعده را بازی کرده و زهر به امام حسن می‌دهد. «و چنین گویند که خواهر یزید ـ علیه ما یستحق ـ عیال امیرالمؤمنین حسن بود. چون این سخن را بشنود که امیرالمؤمنین حسن ـ رضه عنه ـ دختر عبدالله انصاری را خواست، زود مکتوب به نزدیک یزید ـ علیه ما یستحق ـ نوشت و آنچه رفته بود همه را در آن مکتوب ذکر کرد. چون نامه به نزدیک یزید ـ علیه ما یستحق ـ رسید، عظیم در رنج شد، و او را خود بامیرالمؤمنین حسین از جهت شهربانو خصمی بود، آن واقعه دوم شد که این دختر را او می‎خواست، امیرالمؤمنین حسن ـ رضه عنه ـ روا نداشت. دیگر آنکه آن دختر را بر سر خواهر او خواسته بود. اندیشه از سه رویه شد».
ماجراهای مربوط به زن در قصه ابن ملجم هم هست. نویسنده در باره ابن ملجم که او را مرجم نامیده میگوید که او زنی دارد که نمی‌تواند با او مباشرت کند. اقربای او آمده طلاق او را گرفته وی را به پسر قنبر دادند و این سبب دشمنی وی با امام علی شد. «آن دختری را به موجب شرع از وی جدا کردند، و او را به پسر قنبر دادند که غلام امیرالمؤمنین علی (ع) بود. پس مُرجُم از آن روز کینه بدل گرفت با امیرالمؤمنین علی». رویدادها از کشته شدن خلیفه دوم تا کشته شدن خلیفه سوم
پس از ماجرای شهربانو، از روزگار خلافت عمر، مطلب جدی در این متن نیامده و تنها خبر کشته شدن عمر نقل شده است. در باره خلافت عمر و درست در پایان ماجرای رفتن شهربانو به خانه بخت این جمله آمده است: «تا آن روز که آن عروسی بگذشت. بعد از آن عمر لشکرها به ولایت عجم فرستاد، و جهان را بداد و عدل آراسته کرد، و نه سال خلیفه بود، بارنوس را که خواهر خردتر بود، به محمّد بن ابوبکر دادند». پس از این عبارت، ماجرای قتل عمر توسط ابولؤلؤ آمده است. داستان شکایت مغیره به عمر از دست ابولؤلؤ آمده (نه عکس آن، چنان که مشهور است شکایت ابولؤلؤ از مغیره) و این که او برده است و درآمدی دارد و سهم بردگی‌اش را نمی‌دهد. عمر به او اعتراض کرد و در ضمن از او خواست تا آسیابی برای او بسازد. او هم گفت: «از برای شما یک آسیابی سازم که تا قیامت از آن باز گویند». سپس داستان کشته شدن عمر را آورده است. این بخش با داشتن شکل داستانی، اما تاریخی است.
در اینجا بحث جانشینی خلیفه دوم مطرح شده و به تردید عمر درباره انتخاب عثمان یا علی با این استدلال که هر کدام بیایند، خاندان دیگری از دست او ناراحت خواهند شد، از انتخاب مستقیم دست باز زده و آن را به صحابه واگذار می‌کند. جالب است که هیچ اشاره‌ای به تشکیل شورای شش نفره ندارد و گویی بدون هیچ اقدامی و اظهار نظری از دنیا رفته است. شش ماه نیز هیچ خلیفه‌ای تعیین نشده است و امور جاری با شورای صحابه اداره می‌شود!
داستان دفن عمر در کنار پیامبر (ص) و درخواست وی از عایشه برای اجازه دفن در اینجا آمده که عایشه اجازه نداده و گفته است که یک جا مانده برای خودش نگاه داشته است. اما عمر گفته است که اجازه دهند جنازه وی را بالای قبر پیامبر (ص) برده و از حضرت با صدای بلند اجازه بخواهند که آیا اجازه دفن او کنار ایشان هست یا خیر؟ «بگویید: یا رسول! پس عمر خطاب آورده‏ایم، دستوری هست تا در روضه دفن کنیم او را؟ اگر پیغامبر اجازت کند، مرا در روضه دفن کنید، و اگر اجازت ندهد مرا بگورستان بقیع برید، آن گورستان غریبان است و آنجا دفن کنید». چنین کردند و صدایی از قبر برآمد که اجازه داد آن هم با یک معجزه شگفت: «چون این سخن گفتند از خاک رسول آواز آمد که همه صحابه بشنودند که آن یار مرا بنزدیک من بیارید، و دَرِ روضه گشاده شد، و بدست چپ رسول الله تنه خاکِ کنده، آماده پیدا شد. پس امیرالمؤمنین عمر را در روضه رسول دفن کردند. چون [خاک] کردن تمام شد، سوی روضه رسول دیدند که دریچه گشاده شد و یک دست پیغامبر از آن دریچه بیرون و در گردن عمر افکند، و گویند که دست راست در گردن ابوبکر صدیق ـ رضی الله عنه ـ و دست چپ رسول در گردن امیرالمؤمنین عمر افکند»! عشق و علاقه این داستانگزار به خلیفه دوم از این عبارات آشکار است.
اما مسلمانان، شش ماه بدون خلیفه بودند. تحلیلی که داستانگزار در ذهن دارد این است که دو گروه تصمیم گیر وجود داشتند. آل هاشم و آل امیه. اینها هر روز در باره خلیفه بعدی با یکدیگر گفتگو می‌کردند. صحابه نیز در این میانه، از علی و عثمان می‌خواستند تا خلافت را قبول کنند و آنان نمی‌پذیرفتند. در اینجا عمرو بن عاص وارد میدان شد و با حقهای که شبیه اتفاق میان او و ابوموسی اشعری در حکمیت رخ داد، ماجرا را به گونه‌ای پیش برد تا عثمان به خلافت برسد. این حکایت در هیچ کجا نیامده و مانند اکثریت مواد و موارد این کتاب، داستانی و خیالی است. با این حال، حکایت به گونه‌ای بیان می‌شود که دامن عثمان از هر نوع خطایی مبرّاست و مسائل صرفا متوجه عمرو بن عاص با همان انگشتری و همان روش است: «چون بامدادآن آفتاب درخشان سر از کوه بدخشان برکرد، و در روی عالمیان بخندید، صحابیان همه جمع شدند. عمرو بن عاص بیامد و انگشترین بیاورد، و بر امیرالمؤمنین علی چون عرضه کرد و گفت: یا علی! خلافت را قبول کن و این انگشترین را در انگشت کن، امیرالمؤمنین علی گفت: دیگران هستند با دیگران بگوی، و عمرو بن عاص گفته بود: یا امیرالمؤمنین علی که فردا زود قبول نکن، چون انگشترین را علی قبول نکرد، روی بامیرالمؤمنین عثمان آورد و گفت که این خلافت در میان شما دو کس است. امیرالمؤمنین علی قبول نمی‏کند، تو انگشترین را بگیر و خلافت را قبول کن که جهان بی‏خلافت نیکو نبود. چون عمرو بن عاص این سخن بگفت، امیرالمؤمنین عثمان دست دراز و انگشترین را قبول کرد. و آن روز سر ماه محرم از هجرت رسول چهارده سال بود. یکبار آل بنی امیّه فریاد برآوردند و بر سر امیرالمؤمنین عثمان چندانی زر و جوهر نثار کردند که آنرا حد و نهایت نبود، و آل بنی‌هاشم اندیشه‌ناک شدند». در اینجا امام علی (ع) طالب خلافت نیست، و آن را یک پدیده دنیوی می‌داند. لذا آمده است که برابر درخواست مردم دایر بر پذیرش خلافت «امیرالمؤمنین علی ـ رضی الله عنه ـ گفت که مرا خلافت هیچ دل نمی‏خواهد که این جهان بر پیغامبر (ع ا م) وفا نکرد، و بر ابوبکر و عمر وفا نکرد، و بر ما هم وفا نخواهد کردن اکنون من این عمر باقی را بر سر روضه رسول خواهم گذرانید تا چون اجل در رسید در کار خیر باشیم، و اگر بخلافت بنشینم مستغرق امر و نهی گردم، نباید که مرا در آن کار تفاوتی و تقصیری رود، و من بقیامت معاقبت گردم».
حکایت خلافت عثمان، به نسبت آنچه در باره ابوبکر و عمر آمده بود، طولانی‌تر است. شاید دلیل آن اهمیت این حکایت در ذهن داستانگزار به عنوان شروع اعتراضات و اختلافاتی است که در نهایت ماجراهای شهادت امام حسین را به دنبال دارد. وی داستان بالا رفتن عثمان روی منبر و نشستن جای رسول (ص) را آورده و البته از استدلالی که او برای معترضین آورده راضی است که گفته بود اگر قرار بود هر خلیفه‌ای یک پله پایین‌تر برود، در ادامه چه می‌شد؟ من تصمیم گرفتم بروم و روی همان جایی بنشینم که رسول می‌نشست. حکایت یکی از صحابیان را هم آورده که کبوتر مسجد بود، اما به خاطر مال دوستی، دوزخی شد. در باره خلافت عثمان، این انتقاد اجمالی را هم دارد که عمر به او توصیه کرد که اگر به خلافت رسید، امویان را به کار نگمارد، اما به وصیت عمل نکرد: «آن وصیّت که امیرالمؤمنین عمر کرده بود که آل بنی امیّه بامارت نفرستی، فراموش کرد، و نخستین معاویه را منشور امارت شام نوشت و بدست خویش او را خلیفه شام گردانید، و معاویه به ولایت شام رفت و در دِمِشق بخلافت نشست همچنان آل بنی امیّه را بر هر جایی به امارت مشغول می‌کرد».
سپس داستان اعتراضات به عثمان را آورده که منجر به قتل عثمان شد. از نظر داستانگزار مقصر اصلی در این قضایا، مروان حکم است که حکمی برای قتل معترضان مصری جعل کرده و به دست کسی داده که به حکام مصر برساند. این همان چیزی است که در تواریخ هم نقل شده است. داستانگزار نام این اقدام او را حرامزادگی دانسته و گوید: «و در منشور، مروان حکم، حرام زادگی که می‌توانست کردن، بکرد». داستانگزار در چند جای کتاب، از اخراج مروان حکم توسط پیامبر (ص) سخن گفته و این که ابوبکر و عمر حاضر نشدند او را باز گردانند و عثمان او را برگرداند. طبعا آنچه در تواریخ هست مربوط به پدر او حکم بن ابی العاص است و الا مروان که زمان رسول (ص) نبود. در اینجا هم باز یادآور می‌شود و گوید: «که یاد کرده آمده است. و مروان حکم را پیغامبر (صلعم) از مدینه بیرون کرده بود، بعد از رسول، امیرالمؤمنین ابوبکر صدیق و امیرالمؤمنین عمر ـ رضی الله عنهما ـ نگذاشتند که باز به مدینه بیاید. چون خلافت به عثمان رسید، مروان حکم را در مدینه راه داد».
در این میانه، وقتی سخن از اعتراضات مردم علیه عثمان است، از نقش امام علی (ع) یاد کرده که آن روزها، به اعتکاف در مسجد نشسته بود و وقتی خبر غوغاء را شنید، فرزندانش را فرستاد و «گفت: برویت و در آن خانه را که امیر المؤمنین عثمان است استوار بگیریت تا کسی در آن خانه نیاید». عثمان شب خواب دید که رسول و صحابیان منتظر او هستند. رسول بنشسته و سه قدح آوردند. یکی را به ابوبکر دادند، یکی را به عمر. سومین قدح را که آوردند، رسول فرمود: «به لفظ درر بار شکر نثار خود بفرمود که آن را نگاه دارید که فردا فرزندم عثمان به نزدیک ما می‌آید تا او بخورد». اما غوغائیان به خانه هجوم آوردند و به حسن و حسین می‌گفتند: «ای فرزندان رسول! شما ازین در خانه دور باشید تا ما دانیم که با عثمان چه باید کرد که او از دین برگشته است». وقتی آنها قبول نکردند، آنان پشت خانه را سوراخ کرده و وارد شدند. بدین ترتیب عثمان کشته شد و «این واقعه در بیست و دوم ذو الحجه بود از هجرت بیست و سه سال». از شگفتی‌های این داستان، جملات اخیر این بخش است: «و چنین استماع دارم که هفت شبانه روز وجود مبارکش بدآن خاک توده افتاده بود، و بقدرت باری ـ عزّ اسمُه ـ آن سگان هفت شبانه روز بخفتند تا روز هشتم امیرالمؤمنین علی ـ رضی الله عنه ـ از اعتکاف بیرون آمد از روضه رسول (صلعم) و ماتم امیرالمؤمنین عثمان را بداشت، و بیامد تا او را بخاک دفن کند.
اعرابی بر امیرالمؤمنین علی غوغا کردند و گفتند: ما نمی‏گذاریم تا او �





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن