واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران: در حکایت هیاهوی بیکسی:
قفس چهار راه ولیعصر، شهربازی خلوت سارا بود / آسیب در جاده شهرترمز بریده است
او فریاد زنان و در عمق سکوت نگاهش رنگ واقعی آسمان شهربازی را از هزاران عابر میپرسید.
به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران، او در ابتدای خط مترو، نه به شوق صندلی خالی برای نشستن، بلکه به امید یک روز پر مشتری برای اجناسش سوار میشود و کم کم در هجمه جمعیت بزرگسالان محو میشود و تنها پس از لمس دستان کوچکش و نگاه به چشمان پر از التهابش به عمق دغدغه هایش که ظرفیت و حجم آن بیش از قلب کوچکش است پی میبریم که انگار ترمز آسیب هیچگاه در کشور کشیده نمیشود و قرار است لحظه به لحظه جراحتی دیگر بر افکارمان وارد کند.
جراحتی که با قدم های مملو از ترس و هراسش آغاز میشود و انگار باید به اندازه تحصیل کرده روانشناسان دانشگاههای برتر، روانشناسی نگاه را بلد باشد تا با راه رفتن در شلاق نگاه اطرافیان، زخم خورده تازیانه مشتریهای چند دهسال بزرگتر از خودش نشود.
او باید به خوبی بداند که با همسن و سالهای مادر خود که حتی حرارت آغوش گرمش را نچشیده چگونه کلام آغاز کند که تا انتهای شب دستانش خالی از آدامسهای رنگ و وارنگ شود، آدامسهایی که حساب و کتاب بقیه پولهای آن به مشتری بهتر از هر معلم خصوصی، کلاس، تخته، گچ، کتاب، دفتر، دو دو تا چهارتای جدول را به او آموخته، آدامسهایی که حتی اجازه چشیدن طعم یکی از آنها را تا به حال نداشته ، او سارا، کودککار است.
دختری 9 ساله، که به جای بالا بلندی، قایم موشک زنگ تفریح در حیاط مدرسه، عمرش را در هیاهوی چهار راه ولیعصر، مترو ایستگاههای اتوبوس در سرمای زمستان میگذراند و چشم انتظار اتوبوسهای رنگ به رنگ می شود و ای کاش بخاری اتوبوس بعدی روشن باشد تا قدری از درد زخمهای شمشیر سرما بر صورتش کاسته شود و دستانش رمق حمل آدامسهایی که هنوز از صبح به فروش نرفته داشته باشد، همان آدامسهایی که شاید جایگاهی در ذهن و کیف من و تو نداشته باشد اما همدم تنهایی و گرسنگی خلوت سارا است، چه روزها که نه با خوردنش نه!!
تنها با بو کشیدن طعم توتفرنگی آن وعده ناهار خود را به سر میکرد و نگاه خود را مشغول حباب رنگین کمان حباب فروش میکرد که مبادا دلش با عطر غذاهای رستوران خیابانهای پایتخت پر بکشد.
*ایست بر سر چراغ قرمز آسیب
اینجا پایتخت، او متهم به ایستادن در قفس این چهار راه است، چهار راهی، نه از نگاه من و تو که امتدادش را از شرق، غرب، جنوب و شمال پی میگیریم، چهار راهی از نگاه سارا که در محدوده 20 قدم دورتر از ولیعصر نباید تعریف شود چرا که مشتریهای پای ثابت سارا در همین 20 قدمی روزانه تردد دارند، . . .
حال تو قضاوت کن. . . چهار راه ولیعصر با این وسعتش برای سارا تنها یک قفس یا نه؟
او که متهم به گذراندن تمام عمر خود در این هیاهوی بیکسی است. . . سارایی که نشانی پدرش را به گمراهی اعتیاد میداد و پلاک محبت مادر را هم نمیشناخت، بغض ناملایمات را در پشت شیطنت نگاه کودکیاش قایم میکرد و نشانی شهربازی را در همین 20 قدمی چهارراه ولیعصر(عج) به من میداد و رنگ آسمان شهربازی واقعی را فریاد زنان از سن و هزاران عابر دیگر در عمق سکوت نگاهش میپرسید. اینگونه که از شواهد پیداست دیگر ترمز بریده و نمی خواهد روند کاهشی به خود بگیرد.
ساراهای روزگار هیچوقت بر چشم وجدان بیدار یکنواخت نمیشوند و همیشه جراحتی عمقی و تازه هستند.
آری، ریتم زندگی سارا اینگونه غریب نواخته شده که به امید آغوش کشیدن عروسک ویترین اسباب بازی فروشی با پول آدامسهایش صبح را به شب میرساند فقط شاید بتواند با آن پول عروسک ویترین آرزوهایش را بخرد و فقط شاید. . .
گزارش از شبنم فیروزگرانی
انتهای پیام/
تاریخ انتشار: ۲۱ دی ۱۳۹۳ - ۰۱:۳۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 56]