تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 9 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام جواد (ع):مؤمن نيازمند سه چيز است: توفيقى از پروردگار، پند دهنده اى از درون خويش و پذيرش از نصيح...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819370389




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

«خطرات و خاطرات»؛ بخش بیست و پنجم روایت عینی یک دیپلمات از ظهر عاشورای 88/عنایتی که شد و تلاشی که مقبول افتاد


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: «خطرات و خاطرات»؛ بخش بیست و پنجم
روایت عینی یک دیپلمات از ظهر عاشورای 88/عنایتی که شد و تلاشی که مقبول افتاد
به سرعت دخترم را به بیمارستان رساندیم، در بین راه در دل به امام حسین (ع) عرض کردم ما نه برای خودنمایی، که برای دفاع از حرمت روز عاشورا اینکار را کردیم و از ایشان خواستم نشانه‌ای عیان کند تا بدانیم این حرکت ما مقبول افتاده است.

خبرگزاری فارس: روایت عینی یک دیپلمات از ظهر عاشورای 88/عنایتی که شد و تلاشی که مقبول افتاد



به گزارش خبرنگار گروه سیاست خارجی خبرگزاری فارس، ماموریت در مصر برای دیپلماتی که در یکی از سرنوشت سازترین و پرحادثه‌ترین مقاطع کشور تاریخی مصر و منطقه و همزمان با بیداری اسلامی، سکان نمایندگی ایران در قاهره را بر عهده داشته است؛ می‌تواند بسیار پرخاطره باشد. خاطرات مجتبی امانی رئیس سابق دفتر حفاظت منافع ایران در قاهره ابعاد مختلفی را در بر می‌گیرد. وی خاطرات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، امنیتی، رسانه‌ای و ... خود را در قالبی داستانی روایت می‌کند. گروه سیاست خارجی خبرگزاری فارس اقدام به انتشار خاطرات وی کرده که بیست و چهارمین بخش آن از نظر خوانندگان می‌گذرد. *** خاطره زیر گرچه بصورت مستقیم به مصر مربوط نمی‌شود، اما واقعه‌ای است که در آستانه شروع ماموریتم در مصر در عاشورای 1388 (ششم دی) در تهران رخ داد. این خاطره را قبلاً بدون ذکر نام در سالگرد حماسه نهم دی در سال 1389 منتشر کردم که در برخی رسانه‌ها با عنوان «خاطرات یک دیپلمات از حمله سبزها در روز عاشورا» درج شد. این مطالب شرحی از مشاهدات عینی اینجانب و خانواده‌ام از حرمت شکنی یزیدیانی است که به بهانه تقلب در انتخابات و در واقع مقابله با ارزش‌های اسلامی به ساحت مقدس امام حسین (ع) در عاشورای 88 مرتکب شدند. در سالگرد حماسه بی بدیل مردم غیور کشورمان در نهم دی، این خاطره را که بازنویسی و برخی نکات به آن اضافه شده است در زیر می‌خوانید: حکم ماموریتم به مصر صادر شده بود و سرگرم امور مربوط به مقدمات آن بودم. ماه محرم و عزاداری امام حسین (ع) در این سال برایم جلوه دیگری داشت. حوالی ظهر روز عاشورای سال 88 بود و همانند هر روز خود را برای رفتن به مراسم عزاداری آماده می‌کردیم. همسر و دخترم سرگرم آماده شدن بودند که یکی از دوستانم تلفن زد و خبر داد که عده‌ای از کسانی که چند ماه بود به بهانه تقلب در انتخابات به آشوب در شهر می‌پرداختند، بازهم در مناطق مرکزی شهر به خیابان‌ها آمده و از فرصت عدم حضور اشخاص حزب اللهی که در هیات‌ها مشغول عزاداری بوده سوء استفاده کرده و تلاش می‌کنند شهر را به آشوب بکشند. سه نفری از خانه خارج شدیم و دقایقی بعد در حوالی میدان هفت تیر شاهد حضور عده‌ای بودیم که در گروه‌های کوچک علیه ولایت فقیه،  انقلاب و مسئولین شعار می‌دانند. در خیابان‌های اطراف نیز همین فضا حاکم بود. در خیابان کریمخان نیز  تجمع گروه‌های چند ده نفره آنها  مشاهده می‌شد. کمتر نشانه‌ای از عزاداری در آنها به چشم نمی‌خورد. مشخص بود که آنها از عدم حضور حزب اللهی که در آن ساعات سرگرم عزاداری در هیات‌های مذهبی بودند سوء استفاده کرده‌اند. چند دسته مذهبی هم در خیابان خردمند و اراک و ... سرگرم عزاداری خود بودند. فضای خیابان بشدت ناامن بود و کسی از افراد عادی جرأت حضور در آن را نداشت، چه برسد به آنکه به تماشای دسته‌های عزاداری بپردازد و از این طریق مجلس عزای امام حسین (ع) را در خیابان رونق ببخشد. یک دسته عزاداری را در یکی از خیابان‌های فرعی خیابان کریمخان دیدیم که با حالتی از رعب و وحشت به عزاداری مشغول بودند. به نظر می‌رسید در تلاشند به علت فضای ناامن، زودتر مکان را ترک کنند. از این همه مظلومیت امام حسین (ع) متاثر شدیم. این موضوع که حتی در پایتخت جمهوری اسلامی شاهد باشیم که بدلیل حضور افرادی یزید صفت، مراسم عزاداری که هرساله خیابان‌های تهران را مملو از شور حسینی می‌کرد، این چنین تعطیل شود. واقعاً از خودمان خجالت کشیدیم. شاید برای برخی باورکردنی نباشد که آن روز این افراد با روشن کردن چراغ‌های ماشین و شعار علیه نظام و نیز جیغ کشیدن و کف زدن، عملاً این روز را به علت آنکه تصور می‌کردند شهر را در اختیار گرفته‌اند، به تظاهراتی برای شادی تبدیل کرده بودند. برخلاف برخی ادعاها اغلب آنها هیچ نشانی از عاشورا، حتی لباس مشکی بر تن نداشتند. اینکه سران فتنه ادعا می‌کردند که این عده عزاداران امام حسین (ع) بودند، یک دروغ بزرگ است و ما در آن روز با چشمان خودمان شاهد آن بودیم که طرفداران این افراد چگونه در ظهر روز عاشورا به شادی می‌پردازند، همانگونه که در ماه مبارک رمضان شاهد روزه خواری علنی و حرمت شکنی و شعارهای ساختار شکنانه آنان بودیم. نیروی انتظامی نیز در خیابان حضور نداشت. تنها یک دسته موتور سوار را در یکی از خیابان‌ها دیدیم که ظاهراً دستور برخورد نداشتند. شاید هم عازم محل دیگری بودند. در این بین تصمیم گرفتیم کاری انجام دهیم تا شاید بتوانیم به سهم خود با حرکات این یزیدیان مقابله کرده باشیم. با یکدیگر مشورت کردیم. دو پرچم رومیزی کشورمان در صندوق عقب ماشین بود. آنها را به داخل ماشین آوردم و یکی را همسرم و دیگری را دخترم در دست گرفتند و آنها را از پنجره ماشین بیرون برده و تکان دادند. دیدن پرچم ایران در دستان ما برای آنها معنای خاصی داشت. یکی از همین افراد که سوار موتور بود از کنار ما گذاشت و با حالتی از تهدید گفت چرا پرچم در دستانتان گرفته‌اید؟ گفتنی است که آن روزها پرچم کشورمان در مقابل پرچم سبز فتنه گران بود. به وی پاسخ دادیم پرچم کشور خودمان است، شما چرا ناراحت می‌شوید؟ پرچم آمریکا را باید در دستمان بگیریم؟ این کار آنها را بر سر خشم می‌آورد. آنان می‌دیدند که یک خودرو که دو خانم چادری در آن وجود دارند، با یکه تازی آنها مخالفت کرده و فضای آنها را برهم زده‌اند. عکس العمل وحشیانه این افراد برایمان مهم نبود که آنها چه اقدامی ممکن است علیه ما انجام دهند، به فکر دفاع از مقدساتمان بودیم و به وظیفه خویش عمل می‌کردیم. می‌دانستیم فتنه گران تلاش می‌کردند خودشان را مردمی جلوه دهند و به همین علت به هیچ نحوی تحمل مخالفت مردم با خود را نداشتند، چون ادعا می‌کردند که نماینده مردم هستند. شاید 10 دقیقه با این شکل در خیابان کریمخان حرکت کردیم. چند نفر از آنها لب به اعتراض گشودند. عده‌ای با تعجب توام با ترس به ما نگاه می‌کردند. در زیر پل کریمخان ناگهان یکی از این افراد که مرد قوی هیکلی بود و در کنار خیابان راه می‌رفت، سعی کرد پرچمی را که در دست همسرم بود بقاپد، ولی موفق نشد، اما در این لحظه گویا فرمان حمله به ماشین ما صادر شد. عده‌ای به ماشین هجوم آوردند. (بعدها وقتی تکفیری‌های مصر در سال 1392، خانه ما را که می‌دیدند خانواده‌هایی در آن ساکن هستند سنگباران کردند، خاطره همین روز برایمان تداعی شد و متوجه شباهت فکری و عملی این افراد که جز خودشان کسی را قبول ندارند، بودیم) با زحمت توانستم ماشین را از جمع آنها خارج کنم، اما در این بین باران سنگ بر ماشین باریدن گرفت و سنگها با شدت بر بدنه ماشین اصابت می‌کرد. در همین حال ناگهان فریاد دخترم به هوا رفت. نمی‌دانستم چه شده که این چنین ضجه می‌زند. خودرویی در خیابان نبود و توانستم ماشینم را از بین این افراد خارج کنم. عده‌ای سعی می‌کردند راه را بر مسیر من سد کنند. عزم من برای خروج از جمع آنها باعث شد، آنها برای آنکه با ماشین برخورد نکنند، از سر راه آن کنار روند. می‌دانستم اگر در بین آنها گرفتار شوم، امکان هرگونه جنایتی از سوی آنها علیه من و خانواده‌ام و آتش زدن ماشین و کشته شدن ما وجود دارد. از جمع آنها فاصله گرفتیم و به منطقه امنی رسیدیم. سنگ بسیار بزرگی به بازوی دخترم خورده بود و در کف ماشین افتاده بود و بازوی دختر نوجوانم بشدت ورم کرده بود. چندین قسمت از بدنه ماشین مورد اصابت سنگ قرار گرفته بود. از فرو رفتگی‌های عمیقی که بر آن وجود داشت مشخص بود سنگ‌های بزرگی به سمت ماشین پرتاب شده است. به سرعت دخترم را به بیمارستان پارس بردیم. در بین راه در دل به امام حسین (ع) عرض کردم ما نه برای خودنمایی، بلکه برای دفاع از حرمت روز عاشورا اینکار را کردیم و از او خواستم نشانه‌ای برای من عیان کند تا بدانیم این حرکت ما و صدمه‌ای که خورده‌ایم، با صدق نیت بوده و قبول شده است. یاد داستان حضرت زکریا افتادم که وقتی خداوند به او وعده فرزند داده بود، برای اینکه قلبش مطمئن شود که وعده خداوند محقق خواهد شد، از خدا درخواست نشانه کرد و خداوند فرمود که سه روز با مردم نمی‌تواند حرف بزند. حضرت زکریا وقتی این حالت برای او پدید آمد، متوجه شد که وعده خداوند حتمی است. در بیمارستان پارس که یک بیمارستان خصوصی است، دخترم را به اورژانس بردم و بلافاصله دکتر دستور داد از بازویش عکس گرفته شود. بازویش به شدت کبود و متورم شده بود. دکتر بعد از رویت عکس و معاینه گفت به حمدالله شکستگی ندارد و ضرب خوردگی است و با دستورات دارویی اجازه مرخصی داد. آنها را از علت حادثه و جزئیات آن مطلع نکرده بودم. برگه‌هایی را برای تسویه حساب به دستم دادند تا بعد از پرداخت پول از بیمارستان خارج شوم. به قسمت صندوق رفتم تا مبلغ آنرا پرداخت کنم. متصدی صندوق گفت قبض هزینه رادیولوژی را بیاورم. نزد مسئول رادیولوژی رفتم و به او گفتم ظاهراً فراموش کردید قبض‌های عکسی را که گرفته‌اید ضمیمه کنید، اما او که حتی از علت حادثه خبر نداشت، دقیقاً این جملات را گفت: «امروز روز عاشوراست! من به خاطر امام حسین نمی‌خواهم از شما پول بگیرم». پیام امام حسین علیه السلام رسیده بود. ....ساعت حدود دو بعد از ظهر بود و ما شادمان از آنکه مولایمان این تلاش ناچیز ما را  قبول کرده است، از بیمارستان خارج شدیم تا در محفل عزای عزیز زهرا (ع) شرکت کنیم و شاکر این بنده نوازی باشیم. انتهای پیام/

93/10/09 - 10:55





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن