تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اگر پنج خصلت نبود، همه مردم جزوِ صالحان مى شدند: قانع بودن به نادانى، حرص به دنيا، بخ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826403043




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

«خطرات و خاطرات»؛ بخش بیست و سوم حکایت دو مراسم عروسی که فاصله طبقاتی جامعه مصر را نشان می‌داد


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: «خطرات و خاطرات»؛ بخش بیست و سوم
حکایت دو مراسم عروسی که فاصله طبقاتی جامعه مصر را نشان می‌داد
با محاسبه‌ای که کردم، جشن عروسی مجلل آن بازرگان حدود هر نفر پانصد هزار تومان بود، اما عروسی دوستمان برای هر نفر کمتر از چهارصد تومان در آمده بود.

خبرگزاری فارس: حکایت دو مراسم عروسی که فاصله طبقاتی جامعه مصر را نشان می‌داد



به گزارش خبرنگار گروه سیاست خارجی خبرگزاری فارس، ماموریت در مصر برای دیپلماتی که در یکی از سرنوشت سازترین و پرحادثه‌ترین مقاطع کشور تاریخی مصر و منطقه و همزمان با بیداری اسلامی، سکان نمایندگی ایران در قاهره را بر عهده داشته است؛ می‌تواند بسیار پرخاطره باشد. خاطرات مجتبی امانی رئیس سابق دفتر حفاظت منافع ایران در قاهره ابعاد مختلفی را در بر می‌گیرد. وی خاطرات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، امنیتی، رسانه‌ای و ... خود را در قالبی داستانی روایت می‌کند. گروه سیاست خارجی خبرگزاری فارس اقدام به انتشار خاطرات وی کرده که پانزدهمین بخش آن از نظر خوانندگان می‌گذرد. *** در دورانی که به عنوان رئیس دفتر حفاظت منافع کشورمان در مصر بودم (1388-1393) چندین بار به مراسم عروسی دعوت شدم. دعوت کنندگان غالباً از بازرگانان، شخصیت‌های سیاسی و یا همکاران مصری نمایندگی بودند. قبول دعوت و شرکت در مراسم آنان جزئی از فعالیت نمایندگی و از ابزار دیپلماسی عمومی بود. همانند کشورمان، عروسی طبقات مختلف اجتماعی مردم مصر با یکدیگر تفاوت‌هایی داشت. وضع اقتصادی خانواده عروس و داماد نیز در نحوه برگزاری مراسم کاملاً تاثیر گذار بود. برخی از عروسی‌ها را نمی‌توانستم شرکت کنم، زیرا با هنجارهای اسلامی فاصله زیادی داشت و فضای آن قابل تحمل نبود. برخی از عروسی‌ها را نیز فقط برای زمانی کوتاه و قبل از شروع برنامه‌های آنان شرکت می‌کردم. اما خاطره من مربوط به دو عروسی متفاوت است که در یکی شرکت داشتم و دیگری را گرچه دعوت شده بودم، ولی به علتی شرکت نکردم و فقط وصفش را  شنیدم. عروسی اول از سوی یکی از بازرگانان مشهور مصری بود که برای عروسی پسرش مرا دعوت کرده بود. می‌دانستم همسر این فرد محجبه است و بنابر این توقع آن بود که برخی موازین اسلامی که به آن پایبند هستیم، مانند عدم وجود مشروبات الکلی در آن رعایت شود. معمولاً مراسم عروسی در مصر از سه چهار ساعت از غروب گذشته شروع می‌شود و تا ساعت دو و سه نیمه شب ادامه دارد. به علت آنکه ساعت‌های اولیه این نوع مراسم فاقد هرگونه برنامه‌ای است، عموماً در عروسی‌هایی که دعوت می‌شدم، این ساعت را انتخاب می‌کردم و معمولاً برای شام هم نمی‌ماندم. کارت دعوت به این عروسی کاملاً اشرافی بود. این کارت شامل یک کیف مخمل شیری رنگ و بزرگی بود که با تور و روبانها و نگین‌های زیبایی تزئین شده بود. در درون کیف یک جعبه به ابعاد 20 در 25 قرار داشت و در داخل آن یک قرآن به همین ابعاد و یک کارت دعوت فاخر وجود داشت. ساعت عروسی نیز از ساعت هشت شب اعلام شده بود. در هر حال حدود ساعت هشت و نیم به مکان عروسی وارد شدم. فصل تابستان بود و عروسی در پشت بام یک هتل پنج ستاره برگزار می‌شد. به پدر داماد تبریک گفتم و سپس مادر او نیز جلو آمد و همان طور که گفتم محجبه بود و دستش را هم برای دست دادن دراز نکرد که به علت دست ندادن من با زنان در محظور قرار گیرد. به او هم تبریک گفتم و برای عروس و داماد خوشبختی و زندگی در زیر سایه پدر و مادر آرزو کردم. سپس پدر داماد من را به مکانی که به اصطلاح میهمانان بزرگ‌تر نشسته بودند، دعوت کرد. حدود نیم ساعتی نشستم و سپس نزد پدر داماد رفتم و به او گفتم کاری دارم و باید بروم. پدر داماد تشکر کرد و در همان حال مادر داماد سر رسید و وقتی دید من قصد خروج دارم، با اصرار از من خواست که تا آمدن داماد صبر کنم و من هم چون فضای عروسی خیلی فضای غیر شرعی (لااقل تا آن موقع) نبود، گفتم تا آمدن داماد منتظر خواهم ماند. جشن بصورت خیلی اشرافی برگزار می‌شد. صرف نظر از مکان برگزاری آن، با اینکه هنوز وقت شام نشده بود، اما انواع و اقسام پیش غذاها و میوه‌ها و نوشیدنی‌ها و شیرینی برای میهمانان در نظر گرفته شده بود. ده‌ها نوع شیرینی در محل ورودی جشن چیده شده بود. خدمتکاران بسیاری در رفت و آمد بودند و از میهمانان پذیرایی می‌کردند. خدمتکاران مختلفی دور میز ما بودند و منتظر بودند میهمانان بشقاب جلوی خود را بخورند تا بشقاب جدیدی به جای آن بگذارند. یکی از خدمتکاران که می‌دید من از بشقاب جلویم چیزی نمی‌خورم، آهسته در گوش من گفت اگر از این بشقاب خوشتان نمی‌آید، آن را عوض کنم؟ پاسخ منفی دادم، زیرا که معمولاً در اینگونه میهمانی‌ها یا غذا نمی‌خوردم و یا به کمترین غذا بسنده می‌کردم. دور تا دور محل نشستن میهمانان مشعل‌های گازی بزرگ، اما با شعله‌های کوچکی قرار داشت و من با کنجکاوی به آنها نگاه می‌کردم که این مشعل‌های بزرگ، به چه منظور در اطراف ما کار گذاشته شده. یک ربعی گذشته بود که متوجه شدم داماد در هر حال وارد شدن به محل است. باندهای صوتی بسیار بزرگی در اطراف گذاشته بودند که قد هر یک از آنها دو برابر قد انسان بود. همه چراغ‌ها را خاموش کردند. به جز کورسوی مشعل‌ها نور دیگری وجود نداشت. از بلندگوها صدای مارش نواخته شد. گویی فاتح جنگ جهانی می‌خواهد وارد شود! کم کم صدای مارش به صدای گلوله و انفجار نزدیک شد. طوری ترتیب داده بودند که با هر صدای انفجار، با خروج گاز از مشعل‌ها و شعله ور شدن آن، نور آن محیط را فرا می‌گرفت. صحنه همانند صحنه جنگ شده بود. صداها آن قدر زیاد بود که لرزش لیوان مقابل من کاملاً با دست قابل حس بود. صداها واقعاً کر کننده بود و گویا در صحنه جنگی هستیم که خمپاره‌های مختلفی در اطراف ما فرود می‌آید و نور حاصل از انفجار آن را می‌دیدم و گرمای حاصل از سوختن گاز را نیز با پوست صورتم احساس می‌کردم. من کاملاً به یاد جنگ افتاده بودم، ولی هیچیک از میهمانان این احساس را نداشتند. حق هم با آنها بود، ظاهراً هیچکدامشان صحنه واقعی جنگ و یا حتی مانور را ندیده بودند. از نظر آنها این وضعیت بازیچه‌ای سرگرم کننده و مهییج بود. شاید 10 دقیقه‌ای این وضعیت ادامه داشت، تا اینکه نورافکنی بسیار قوی روشن شد و در میان تاریکی چهره خندان داماد را دیدیم که نور افکن او را نشانه رفته بود. وی با مارش نظامی و با هدایت نورافکن وارد مکان نشستن میهمانان شد و پدرش او را با میهمانان آشنا کرد. من هم ضمن تبریک به او و پدرش، بدون اینکه منتظر شام باشم، تشکر و خداحافظی کردم و از محل جشن عروسی خارج شدم. اما عروسی دوم مربوط به جوانی بود که به علتی با او آشنا شده بودم. می‌دانستم دختری را عقد کرده و به زودی عروسی خواهد کرد. روزی به من گفت که عروسی او در پیش است. من هم با خوشحالی و شوخی به او گفتم «پس یک شام افتاده‌ایم». این سخن من شوخی متداول بود، اما هنگامیکه در عمق نگاهش فهمیدم که شرمنده شده است، از گفته خود پشیمان شدم. چند هفته‌ای گذشت و او تاریخ عروسیش را به من گفت و دعوت کرد که در عروسی‌اش شرکت کنم. وی از یکی از همکاران محلی نمایندگی نیز دعوت کرده بود. این فرد از من سوال کرد که آیا من به عروسی خواهم رفت یا نه که من نظر او را پرسیدم که بروم یا نه؟ او گفت فلانی گرچه از شما دعوت کرده در عروسی شرکت کنید، اما گفته که مکان عروسی من مناسب حضور رئیس نمایندگی نیست. ترجیح دادم که دوستم را با شرکت در عروسی بیشتر شرمنده نکنم و با دادن هدیه مناسبی ازدواجش را تبریک بگویم، اما آن همکارمان در عروسی او شرکت کرده بود. چند روز بعد، حال و هوای این جشن را از همکارمان پرسیدم. او شرحی درباره این جشن عروسی داد که من از این همه اختلاف طبقاتی بسیار متاسف شدم. وی گفت آنها کارت دعوت نداشتند. مکان عروسی در یک کوچه بن بست بود. تعدادی صندلی پلاستیکی کهنه در این کوچه چیده بودند که میهمانان بر روی آن بنشینند. میزی هم وجود نداشت. یک بلندگو نیز روی یک چهارچرخه نصب کرده بودند و از آن موسیقی‌های متداول در این جشن‌ها را پخش می‌کردند. سهم پذیرایی هر یک از میهمانان یک شیشه نوشابه بود. هنوز در مصر نوشابه‌های کوچک شیشه‌ای که در گذشته در ایران وجود داشت و به علت غیر بهداشتی بودن جمع آوری شد، وجود دارد. این نوع نوشابه ارزان‌ترین نوشابه در مصر است. دوست مصری مان به همکار نمایندگی گفته بود، قرار بوده به همراه نوشابه یک قطعه شیرینی هم به میهمانان بدهند، اما به علت نداشتن پول از آن صرف نظر کرده است. با محاسبه‌ای که کردم، جشن عروسی مجلل آن بازرگان حدود هر نفر پانصد هزار تومان بوده است، اما عروسی دوستمان برای هر نفر کمتر از چهارصد تومان در آمده بود. شاید اگر دوست بازرگان مصری ما، کارت عروسی پسرش را عادی چاپ می‌کرد، با پول آن می‌توانست کمک کند تا عروسی دوست من با حداقل‌هایی که ما از یک عروسی کاملاً معمولی انتظار داریم برگزار شود. از زندگی پسر آن بازرگان اطلاعی ندارم، اما دوست مصری ما زندگی خوبی دارد و خوشبخت است. امیدوارم پسر دوست بازرگان ما نیز خوشبخت شده باشد، اما این اختلاف طبقاتی وحشتناک، با هیچ منطق انسانی، اسلامی سازگار نیست. انتهای پیام/

93/09/29 - 16:15





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن