تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 27 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):پروردگارم هفت چيز را به من سفارش فرمود: اخلاص در نهان و آشكار، گذشت از كسى كه ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830349888




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

جانباز جنگ تحمیلی: پایم را با دست خودم کندم


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: جانباز جنگ تحمیلی:
پایم را با دست خودم کندم
همه لحظاتش را به خوبی به یاد دارم، همه چیز خیلی ناگهانی بود و زمانی که مین منفجر شد، من زمین خوردم و با اینکه زمین پوشیده از برف بود، گلویم از گرد و خاک و ترکش و خاکستر پر شد، نمی‌توانستم نفس بکشم و رفیقم آمد و مرا در بغلش گرفت.

خبرگزاری فارس: پایم را با دست خودم کندم



سایت تبیان نوشت: روزی دیو سیه به خاک میهنمان تجاوز کرد و خواست تا بر ناموسمان دست یازد اما شیرمردانی تاب این هتک حرمت را نیاوردند و با جانانه از ایران اسلامی عزیزمان دفاع کردند .محمدرضامهری درسال 60 رفت به جبهه . روزی که رفت بر دوپای خود ایستاد اما اسفند 61 که بازگشت بر ویلچر خود ایستادگی کرد. گفت و گوی تبیان با این جانباز عزیز پیش روی شماست: * جناب آقای مهری برایمان از حال و هوای جبهه و عملیاتش در کردستان بگویید. من در سال 1360 به جبهه رفتم و در کردستان با گروهی از رزمنده ها به عملیات پاکسازی مین مشغول شدیم. سال 61 بود که همراه با یک گروه برای عملیات پاکسازی مین به منطقه سردشت رفته بودم. علاوه بر سردشت، جنگل های آرباتان در آذربایجان شرقی و مناطق نزدیک پیرانشهر در آذربایجان غربی توسط عراقی ها مین گذاری شده بود و از سال 60 رزمنده های ایرانی کار پاکسازی این منطقه را شروع کرده بودند و قرار بود در سال 61 مناطق گسترده تری پاکسازی شود. در جریان همین عملیات بود که من مجروح شدم. همراه با رزمنده های دیگر در بیست و پنجم اسفند سال 61 برای شناسایی مناطق مین گذاری شده به اطراف پیرانشهر رفته بودیم که نیرو های خودی اخبار مهمی به ما دادند:« ما مناطق زیادی را شناسایی کردیم و در راه برگشت بودیم که به ما اطلاع دادند در این مناطق رفت و آمد مشاهده شده و شما مراقب باشید. انگار عراقی ها در نصفه شب مسیر ما را مین گذاری کرده بودند. بنابر این من به بچه ها گفتم هر جا که پایم را گذاشتم، شما پایتان را همان جا بگذارید». همه همراهانم را به سلامت از تپه پایین آورد تا نوبت به رد شدن خودم رسید، زمانی که من قدم برداشتم تا از تپه بروم پایین، روی تله انفجاری 4 پوند تی ان تی و دو مین ضد نفر پا گذاشتم. مین های ضد نفر برای از بین رفتن نفرات به کار می رود اما این تی ان تی ها برای ایجاد رعب و وحشت در دیگر نیرو ها است. چون این مین نفر را به طرز فجیعی از بین می برد. شدت انفجار به حدی بود که موج آن گوشت و پوست بیسیم چی همراهم را کاملا جمع کرده بود و شکم همراه دیگرم را پاره کرده بود و آنها درجا شهید شدند».   * گفتید پای چپ شما در اثر موج انفجار قطع شده بود و در بیمارستان چه کار کردند؟ تنها کاری که در بیمارستان توانستند برایم انجام دهند، جمع کردن پوست و گوشت پایم بود. یک تکه استخوان به آن آویزان بود که در همان لحظه مجروحیت آن را کنده بودم!   * تک تک لحظات مجروحیتان را هوشیار بودید؟ در راه بیمارستان بودم و از شدت درد داشتم از حال می رفتم که به پای مجروحم دست کشیدم. گوشت نداشت و چیزی از آن آویزان بود که با دست زدن من افتاد. همان لحظه فهمیدم که استخوان پایم را کندم.   * لحظات مجروحیت خود را به یاد دارید؟ همه لحظاتش را به خوبی به یاد دارم. همه چیز خیلی ناگهانی بود و زمانی که مین منفجر شد، من زمین خوردم و با اینکه زمین پوشیده از برف بود، گلویم از گرد و خاک و ترکش و خاکستر پر شد. نمی توانستم نفس بکشم و رفیقم آمد و مرا در بغلش گرفت». در همین حال بین رزمنده ها و نیرو های عراقی درگیری شدیدی پیش آمد و طول کشید :« بعد از درگیری مرا با آمبولانس به عقب بردند و یادم می آید که راننده که رفیقم بود اینقدر تند می رفت که ما بالا و پایین می پریدیم! مرا به بیمارستان پیرانشهر رساندند و به اتاق عمل بردند. همین که به پایم دست کشیدم قلبم درد گرفت و دادزدم و بیهوش شدم. چون خون زیادی از دست داده بودم و قلبم داشت از کار می افتاد».   * چه زمانی به هوش آمدید؟ 29 اسفند بود، مرا به تبریز منتقل کرده بودند و برای عمل کردن باید به یکی از اعضای خانواده ام اطلاع می دادم تا اجازه عمل بدهند. من دوست نداشتم کسی خبردار شود و علاوه بر آن پدر و برادرم در جبهه بودند. پزشک آن بیمارستان عرب بود و الموسایی نام داشت. او خیلی خوش اخلاق بود و با همان لهجه عربی مرا متقاعد کرد که فشار خونت 5 است و کسی باید رضایت بدهد تا عمل شوی وگرنه می میری.   * بالاخره به خانواده اطلاع دادید؟ بالاخره تصمیم گرفتم که به خانواده ام اطلاع دهم تا پزشکان بتوانند من را عمل کنند. به خانه تلفن زدم و برادرم که مدتی بود از جبهه برگشته بود گوشی را برداشت. ماجرا را برایش تعریف کردم و او طاقت نیاورد و به پدر و مادرم خبر داد. بنابر این همه خانواده ام آمدند تبریز تا مرا ببینند. به آنها نگفتم پایم قطع شده بلکه گفتم پایم شکسته است. به سر و صورتم چند ترکش خورده بود که نگذاشتم پرستاران آنها را پانسمان کنند. به هم تختی ام هم گفتم بیا با پتو برای من پا درست کن تا وقتی خانواده ا م می آیند نترسند!   * خانواده تان کی رسیدند؟ ساعت 4 صبح از تهران به بیمارستان تبریز رسیدند و عمو ها و عمه ها و فرزندانشان هم بعد از آنها آمدند، پدرم اول بغلم کرد و برادر و پسر عمویم هم کلی سر به سرم گذاشتند و گفتند تو که چیزیت نیست! فقط داری اذیت می کنی! من هم همین بحث را ادامه دادم و به آنها گفتم چیز خاصی هم نیست و پایم شکسته است و می خواهند آن را عمل کنند. برای عمل کردن هم اجازه شما لازم است. با این خبر همه آنها خوشحال شدند و هر کسی چیزی به من گفت». تا اینکه مادرم بالای سرم آمد و ماجرا را فهمید:« مادرم گفت رضا پا هایت کو؟ من هم به شوخی گفتم مگر من پا داشتم؟ تازه آنجا بود که همه قضیه را فهمیدند. مادرم به شدت گریه می کرد و برادرم سعی داشت او را آرام کند. اما پدر رفته بود گوشه دیوار و خدا را شکر می کرد. من شش ماه بیمارستان بودم و البته عوارض شیمیایی هم داشتم که بعد از بهبودی کامل به تهران برگشتم».   مطلب فوق مربوط به سایر رسانه‌ها می‌باشد و خبرگزاری فارس صرفا آن را باز نشر کرده است . بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی انتهای پیام/

93/09/16 - 15:22





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 70]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن