تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هرگاه از رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چيزى تقاضا مى‏شد، اگر ايشان آن را مى‏خواستن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827783286




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سه بچه گربه بازیگوش


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سه بچه گربه بازیگوش
سه بچه گربه بازیگوش
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، سه بچه گربه ناز و تپل، در باغی سرسبز و پر از گل، همراه با مادر مهربانشان در یک خانه کوچک زندگی می کردند پیشی که خیلی بازیگوش بود پسر و میشی و نیشی هم دختر بودند. آنها هر روز صبح از خانه بیرون می رفتند و در باغ تا نزدیکی های ظهر با هم بازی می کردند وقتی به خانه برمی گشتند دست و پاهایشان آلوده بود و موی تنشان هم پر از گردو خاک یک روز مادر بچه گربه ها چند نفر از دوستانش را برای مهمانی به خانه شان دعوت کرد او تصمیم گرفت بچه هایش را تمیز کند و لباس های پاکیزه به آنها بپوشاند، ابتدا او صورت یکی یکی گربه ها را با لیف مخصوص به خود تمیز کرد. سپس موهای بدن آنها را برس کشید تا مرتب به نظر برسد مادر شانه را برداشت و دم و سبیل یکی یکی گربه ها را شانه کشید. پیشی که خیلی بازگوش بود بدنش را خاراند و موهایش باز هم در هم و بر هم شد. مادر از درون صندوق لباس های تمیز و مرتبی را بیرون آورد. میشی و نیشی وقتی لباس های شان را پوشیدند خیلی خوشگل و با نمک شدند. حالا نوبت پیشی بود. پیشی همیشه برای پوشیدن لباس خیلی بهانه گیری می کرد و هر لباسی که مادر از صندوق بیرون می آورد را نمی پسندید. تا این که لباس مورد علاقه خود را انتخاب کرد اما موقع پوشیدن لباس دکمه های آن کنده شدند چون لباس برای او کوچک شده بود مادر سوزن و نخ آورد و دوباره دکمه ها را دوخت حالا هر سه گربه  با لباس های تمیز و مرتب خیلی خوشگل شده بودند برای این که مادر بهتر به کارهای خانه برسد از گربه ها خواست که از خانه بیرون بروند و در باغ مشغول بازی شوند مادر به آنها گفت: شما باید با پاهای عقبی خود راه بروید و دستانتان را روی زمین نگذارید تا لباستان پاکیزه بماند.
سه بچه گربه بازیگوش
در ضمن به مرداب و خانه خوک و زمین گل آلود باغچه دیوار باغ نزدیک نشوید بچه گربه ها هم قبول کردند و از خانه با شادی بیرون رفتند. باغ سرسبز و پر از پروانه های رنگارنگ بود پیشی پیشنهاد کرد که دنبال پروانه ها بدوند و آنها را شکار کنند. اما همین که میشی شروع به دویدن کرد یک دفعه با بینی به زمین خورد و لباسش خاکی و کثیف شد. لباس نیشی هم لا به لای خارها گیر کرد و پاره شد. آنها خیلی زود حرف مادرشان را فراموش کردند. میشی و نیشی تصمیم گرفتند. که به بالای دیوار اطراف باغ بروند و از آن جا بیرون از باغ را تماشا کنند. پیشی هم که میان شاخ و برگ ها می دوید لباسش را خیلی کثیف کرده بود و باز هم دکمه های لباسش کنده شده بود او هم تصمیم گرفت که کنار خواهرانش از بالای دیوار به شهر نگاه کند. آنها که دیگر کاملاً حرف های مادر را فراموش کرده بودند با خوشحالی همدیگر را چنگ می زدند و موهای مرتب و زیبای شان کاملاً نامرتب و درهم شد یک دفعه کلاه پیشی از روی سرش از بالای دیوار به روی زمین بیرون از باغ افتاد. آنها سه مرغابی سفید را دیدند که از زیر دیوار، یکی یکی پشت سر هم کواک کواک کنان رد می شدند پیشی گفت آهای پرنده های زیبا، میشه کلاه من رو بهم بدید؟ مرغابی ها سرشان را به طرف بالای دیوار چرخاندند و سه بچه گربه ناز با چشم های ریز و دایره ای خوشگل روی دیوار دیدند. یکی از مرغابی ها کلاه پیشی را برداشت و بر سر خودش گذاشت مرغابی با کلاه پیشی خیلی خنده دار به نظر می رسید پیشی این قدر خندید که از بالای دیوار به پایین سر خود میشی و نیشی هم به پایین پریدند حالا دیگر لباس های آنها کاملاً از تنشان جدا و بر روی زمین افتاده بود پیشی از مرغابی ها خواست که به آنها کمک کنند تا لباس هایشان را بپوشند و دکمه هایشان را ببندند.
سه بچه گربه بازیگوش
یکی از مرغابی ها لباس پیشی را برداشت ولی به جای این که به پیشی کمک کند. آن را بپوشد خودش آن را پوشید لباس تنگ و بدون دکمه پیشی، بر تن مرغابی خیلی وحشتناک بود. دو مرغابی دیگر هم لباس های میشی و نیشی را پوشیدند و کواک کواک کنان پشت سر هم راه افتادند و از آنها دور شدند. بچه گربه ها بدون هیچ عکس العملی باز به بالای دیوار پریدند و به آنها نگاه می کردند و به قیافه خنده آور آنها و طرز راه رفتنشان می خندیدند. مادر که نگران بچه ها شده بود، داشت دنبالشان می گشت که آنها را روی دیوار باغ. بدون لباس با موهای کثیف و گل آلود دید. او که خیلی عصبانی شده بود آنها را حسابی دعوا و تنبیه کرد و گفت: الان مهمان ها از راه می رسند ولی شما خیلی نامرتب و کثیف هستید. بهتر است شما به اتاق بالا بروید و بدون هیچ سر و صدایی آرام بخوابید. آنها به خانه برگشتند و مادر پس از تمیز کردن دوباره آنها، آنها را به اتاق بالا برد مهمان ها در را به صدا در آوردند و وارد شدند مادر که فکر می کرد بچه ها خوابیده اند به آنها گفت که بچه ها در اتاق بالا خواب هستند. اما بچه گربه های بازی گوش باز هم دست از شیطنت بر نداشتند و حسابی اتاق را به هم ریختند. مرغابی ها که لباس های بچه گربه ها را بر تن داشتند، برای شنا کردن به برکه رفتند ولی چون لباس ها دکمه نداشت، همه آنها از تنشان درآمد. لباس ها که خیس شده بودند در برکه فرو رفتند و مرغابی ها دنبالشان می گشتند. مادر بچه گربه ها که صدای تق و توق افتادن وسایل را در اتاق بالا شنید، تند از پله ها بالا آمد و درب اتاق را باز کرد. همه لباس ها بر روی زمین ریخته بودند پرده ها از پنجره  به پایین افتاده بود. تخت و روتختی کاملا نامرتب شده بود و… این داستان تنها قسمتی از بازی گوشی این سه بچه گریه زبل بود.آفتاب - گلدونهتنظیم: مهدیه زمردکارمطالب مرتبط دم طاووس گرگی که از دودکش آمد خرس شب تاب عروسی در باغچه آقای تنبل دردسر خانم عنکبوته کرم کاهو شیر بهتر می داند





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 412]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن