واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سه بچه گربه بازیگوش
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، سه بچه گربه ناز و تپل، در باغی سرسبز و پر از گل، همراه با مادر مهربانشان در یک خانه کوچک زندگی می کردند پیشی که خیلی بازیگوش بود پسر و میشی و نیشی هم دختر بودند. آنها هر روز صبح از خانه بیرون می رفتند و در باغ تا نزدیکی های ظهر با هم بازی می کردند وقتی به خانه برمی گشتند دست و پاهایشان آلوده بود و موی تنشان هم پر از گردو خاک یک روز مادر بچه گربه ها چند نفر از دوستانش را برای مهمانی به خانه شان دعوت کرد او تصمیم گرفت بچه هایش را تمیز کند و لباس های پاکیزه به آنها بپوشاند، ابتدا او صورت یکی یکی گربه ها را با لیف مخصوص به خود تمیز کرد. سپس موهای بدن آنها را برس کشید تا مرتب به نظر برسد مادر شانه را برداشت و دم و سبیل یکی یکی گربه ها را شانه کشید. پیشی که خیلی بازگوش بود بدنش را خاراند و موهایش باز هم در هم و بر هم شد. مادر از درون صندوق لباس های تمیز و مرتبی را بیرون آورد. میشی و نیشی وقتی لباس های شان را پوشیدند خیلی خوشگل و با نمک شدند. حالا نوبت پیشی بود. پیشی همیشه برای پوشیدن لباس خیلی بهانه گیری می کرد و هر لباسی که مادر از صندوق بیرون می آورد را نمی پسندید. تا این که لباس مورد علاقه خود را انتخاب کرد اما موقع پوشیدن لباس دکمه های آن کنده شدند چون لباس برای او کوچک شده بود مادر سوزن و نخ آورد و دوباره دکمه ها را دوخت حالا هر سه گربه با لباس های تمیز و مرتب خیلی خوشگل شده بودند برای این که مادر بهتر به کارهای خانه برسد از گربه ها خواست که از خانه بیرون بروند و در باغ مشغول بازی شوند مادر به آنها گفت: شما باید با پاهای عقبی خود راه بروید و دستانتان را روی زمین نگذارید تا لباستان پاکیزه بماند.
در ضمن به مرداب و خانه خوک و زمین گل آلود باغچه دیوار باغ نزدیک نشوید بچه گربه ها هم قبول کردند و از خانه با شادی بیرون رفتند. باغ سرسبز و پر از پروانه های رنگارنگ بود پیشی پیشنهاد کرد که دنبال پروانه ها بدوند و آنها را شکار کنند. اما همین که میشی شروع به دویدن کرد یک دفعه با بینی به زمین خورد و لباسش خاکی و کثیف شد. لباس نیشی هم لا به لای خارها گیر کرد و پاره شد. آنها خیلی زود حرف مادرشان را فراموش کردند. میشی و نیشی تصمیم گرفتند. که به بالای دیوار اطراف باغ بروند و از آن جا بیرون از باغ را تماشا کنند. پیشی هم که میان شاخ و برگ ها می دوید لباسش را خیلی کثیف کرده بود و باز هم دکمه های لباسش کنده شده بود او هم تصمیم گرفت که کنار خواهرانش از بالای دیوار به شهر نگاه کند. آنها که دیگر کاملاً حرف های مادر را فراموش کرده بودند با خوشحالی همدیگر را چنگ می زدند و موهای مرتب و زیبای شان کاملاً نامرتب و درهم شد یک دفعه کلاه پیشی از روی سرش از بالای دیوار به روی زمین بیرون از باغ افتاد. آنها سه مرغابی سفید را دیدند که از زیر دیوار، یکی یکی پشت سر هم کواک کواک کنان رد می شدند پیشی گفت آهای پرنده های زیبا، میشه کلاه من رو بهم بدید؟ مرغابی ها سرشان را به طرف بالای دیوار چرخاندند و سه بچه گربه ناز با چشم های ریز و دایره ای خوشگل روی دیوار دیدند. یکی از مرغابی ها کلاه پیشی را برداشت و بر سر خودش گذاشت مرغابی با کلاه پیشی خیلی خنده دار به نظر می رسید پیشی این قدر خندید که از بالای دیوار به پایین سر خود میشی و نیشی هم به پایین پریدند حالا دیگر لباس های آنها کاملاً از تنشان جدا و بر روی زمین افتاده بود پیشی از مرغابی ها خواست که به آنها کمک کنند تا لباس هایشان را بپوشند و دکمه هایشان را ببندند.
یکی از مرغابی ها لباس پیشی را برداشت ولی به جای این که به پیشی کمک کند. آن را بپوشد خودش آن را پوشید لباس تنگ و بدون دکمه پیشی، بر تن مرغابی خیلی وحشتناک بود. دو مرغابی دیگر هم لباس های میشی و نیشی را پوشیدند و کواک کواک کنان پشت سر هم راه افتادند و از آنها دور شدند. بچه گربه ها بدون هیچ عکس العملی باز به بالای دیوار پریدند و به آنها نگاه می کردند و به قیافه خنده آور آنها و طرز راه رفتنشان می خندیدند. مادر که نگران بچه ها شده بود، داشت دنبالشان می گشت که آنها را روی دیوار باغ. بدون لباس با موهای کثیف و گل آلود دید. او که خیلی عصبانی شده بود آنها را حسابی دعوا و تنبیه کرد و گفت: الان مهمان ها از راه می رسند ولی شما خیلی نامرتب و کثیف هستید. بهتر است شما به اتاق بالا بروید و بدون هیچ سر و صدایی آرام بخوابید. آنها به خانه برگشتند و مادر پس از تمیز کردن دوباره آنها، آنها را به اتاق بالا برد مهمان ها در را به صدا در آوردند و وارد شدند مادر که فکر می کرد بچه ها خوابیده اند به آنها گفت که بچه ها در اتاق بالا خواب هستند. اما بچه گربه های بازی گوش باز هم دست از شیطنت بر نداشتند و حسابی اتاق را به هم ریختند. مرغابی ها که لباس های بچه گربه ها را بر تن داشتند، برای شنا کردن به برکه رفتند ولی چون لباس ها دکمه نداشت، همه آنها از تنشان درآمد. لباس ها که خیس شده بودند در برکه فرو رفتند و مرغابی ها دنبالشان می گشتند. مادر بچه گربه ها که صدای تق و توق افتادن وسایل را در اتاق بالا شنید، تند از پله ها بالا آمد و درب اتاق را باز کرد. همه لباس ها بر روی زمین ریخته بودند پرده ها از پنجره به پایین افتاده بود. تخت و روتختی کاملا نامرتب شده بود و… این داستان تنها قسمتی از بازی گوشی این سه بچه گریه زبل بود.آفتاب - گلدونهتنظیم: مهدیه زمردکارمطالب مرتبط دم طاووس گرگی که از دودکش آمد خرس شب تاب عروسی در باغچه آقای تنبل دردسر خانم عنکبوته کرم کاهو شیر بهتر می داند
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 412]