تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هر كس كار نيكى انجام دهد ده برابر آن پاداش دارد و از جمله آنها سه روز روزه در هر ماه ا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798673541




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

مصطفی کرمی دولت آمریکا چگونه به رفتار سیاسی شهروندان خود شکل می دهد


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: مصطفی کرمی
دولت آمریکا چگونه به رفتار سیاسی شهروندان خود شکل می دهد
در سیاست برساختن دشمن، که جزیی لاینفک و پایدار ادوار مختلف سیاست آمریکا است، کسانی که در طیف فکری و فرهنگی لیبرالیسم قرار نمی گیرند هدف انگاره سازی آمریکایی از دشمن، دوست و مرزهای تعیین کننده هویت سیاسی و فرهنگی است.

خبرگزاری فارس: دولت آمریکا چگونه به رفتار سیاسی شهروندان خود شکل می دهد



مقدمه فهم تاثیرگذاری حکومت بر رفتار سیاسی شهروندان نیازمند دریافت فرهنگ سیاسی، ارزش های غالب جامعه، ماهیت حکومت(ارزش های بنیادین و شکل و ساختار حکومت)، و سیاست ها (شیوه ها) و تکنیک ها و نیز ابزارهایی است که حکومت برای حفظ هویت، منافع و سمت و سو دادن به رفتار سیاسی مردم شکل می دهد. در خصوص ایالات متحده نیز باید به چنین عوامل و شاخصه هایی توجه داشت. در این نوشته که به دنبال بررسی این موضوع است، در ابتدا به ارائه یک بستر نظری مناسب پرداخته می شود که بتواند مبانی نظری رابطه بین دو متغیر اصلی،یعنی دولت آمریکا و رفتار سیاسی شهروندان، را در بافتی منطقی و منسجم توضیح دهد و کیفیت کلی عوامل تاثیرگذار و چگونگی آن را نشان دهد. غلبه فرهنگ لیبرالی در ایالات متحده آمریکا حاوی ارزش ها و باورهایی است که الزاماً نقش اساسی در ماهیت و شکل حکومت و ارزش های مطلوب و مورد نظر آنها دارد. از همین رو، تناسب سیاست ها و شیوه های دولت برای تاثیرگذاری بر رفتار سیاسی شهروندان متناسب با لوازم فرهنگی و هویتی آنها است.   1.چارچوب نظری نظریه کاشت (1)از جمله نظریاتی است که به آثار درازمدت رسانه ها می پردازد. فرض اساسی این نظریه این است که بین میزان مواجهه و استفاده از رسانه و واقعیت پذیری در محتوا و برنامه های آن رسانه ارتباط مستقیم وجود دارد. به طوری که ساعت های متمادی مواجهه با رسانه ای خاص باعث ایجاد تغییر نگرش ها و دیدگاه های موافق با محتوای رسانه می شود.این نظریه یکی از اشکال اثر رسانه ها در سطح شناختی بوده و مربوط به این موضوع است که قرار گرفتن در معرض رسانه ها تا چه حد می تواند به باورها و تلقی عموم از واقعیت خارجی شکل دهد. نظریه کاشت برای ارائه نوعی از تحلیل تبیین شده است تا نشان دهنده تاثیر درازمدت رسانه هایی باشد که اساساً در سطح برداشت اجتماعی عمل می کنند(گونتر،1384).گربز عقیده دارد که پیام تلویزیون به علت تکرار دائمی اش، نهایتاً به عنوان دیدگاه مورد وفاق جامعه پذیر می شود و تماس ممتد با جهان تلویزیون می تواند نهایتاً به قبول دیدگاه آن، درباره جهان واقعی منجر شود(مک کوایل،399). در واقع بحث اساسی گربز این است که اهمیت تاریخی رسانه ها بیشتر در ایجاد شیوه های مشترک در انتخاب مسایل و موضوعات و چگونگی نگریستن به رخدادها و وقایع است. این شیوه های مشترک محصول استفاده از تکنولوژی و نظام پیام است که نقش واسطه را به عهده دارند و به دیدی مشترک و درک مشترک از جهان اطراف منجر می شود. وی محصول چنین فرآیندی را کاشت الگوهای مسلط ذهنی می نامد. از نظر وی رسانه ها متمایل به ارائه دیدگاه های هم شکل و کم و بیش یکسان از واقعیت اجتماعی هستند و مخاطبان آن ها براساس چنین مکانیسمی فرهنگ پذیر می شوند(هرمز،1379).   ایالات متحده در پیوندی که با رسانه ها و جامعه مدنی این کشور دارد، به رفتار سیاسی شهروندان شکل داده و یا بر نوع گرایش و مواضع فکری و سیاسی آنها تاثیر می گذارد و حق انتخاب آزاد را از آنها می ستاند. نظریه ی دیگری که بر اساس آن می توان موضوع این نوشتار را تبیین نمود. نظریه «حوزه عمومی» (2) است که هابرماس آن را به شکل نوین وارد عرصه ی ادبیات سیاسی از جمله در زمینه ی ارتباطات و رسانه و نهادهای عرصه مدنی و جامعه کرد و از این رو نقش وی در احیای مطالعات رساله ها و نوع فعالیت در فضای بخش مدنی جامعه و بین آنها با ارجاع به مفهوم حوزه ی عمومی طی دهه های اخیر غیر قابل انکار است. غنای نظریات هابرماس در زمینه ارتباطات انسانی بسیاری از نویسندگان و پژوهشگران علوم اجتماعی به ویژه در علوم سیاسی و ارتباطات را بر آن داشته است که از نظریات وی در عرصه ی مطالعات مربوط به رسانه های نوین، فرهنگ توده ای، مشارکت سیاسی، تغییرات سیاسی و غیره بهره گیرند(میناوند،1385).هابرماس خود حوزه ی عمومی را چنین تعریف می کنند: «مقصود ما از حوزه عمومی قبل از هر چیزی قلمروی از زندگی اجتماعی ماست که در آن، آنچه به افکار عمومی منجر می شود، می تواند شکل بگیرد»(میناوند، 1385). بنابراین، فضای عمومی، فضایی است که در آن «افراد به شیوه ی عقلانی بتوانند به بحث بپردازند و در این بحث به توافقی برسند و افراد در این محیط ها بتوانند به طور برابر شرکت کنند، قدرت در این بحث ها دخالتی ندارد، هر موضوعی بتواند در این بحث ها مطرح شود، در این بحث ها افراد بتوانند مسائل خصوصی خود را مطرح کنند، این بحث ها همیشه باز است و همیشه می توان به آن رجوع کرد و درباره ی آن بحث کرد (آزاد ارمکی و امامی، 1383: 65). بدین ترتیب، با گسترش روز افزون شبکه های رایانه ای و اینترنت، مطالعات رسانه و ارتباطات و جامعه مدنی که پیش از آن تا حدودی به علل مختلف دچار رکود شده بود، جان تازه ای بخشید و در موج شتابان مطالعه، پژوهش و نظریه پردازی درباره ای پدیده جدید ارتباطی در علوم انسانی، مفهوم حوزه ی عمومی به روایت هابرماسی آن به چارچوب بسیاری از تحلیل و بررسی های علمی و آکادمیک مبدل شده است(میناوند، 124). این نوشته با بهره گیری از این نظریه ها نشان می دهد که چطور دولت ایالات متحده در پیوندی که با رسانه ها و جامعه مدنی این کشور دارد، به رفتار سیاسی شهروندان شکل داده و یا بر نوع گرایش و مواضع فکری و سیاسی آنها تاثیر می گذارد و حق انتخاب آزاد را از آنها می ستاند. در ادامه، به ارزش های پرداخته می شود که شکل دهنده به فرهنگ سیاسی آمریکا هستند و برای شکل دهی به رفتار سیاسی شهروندان مورد بهره برداری قرار می گیرند.   2.ابعاد محتوایی؛ایده ها و ارزش ها 1. عقل گرایی: لیبرالیسم ریشه در عصر روشنگری و تغییر و تحولات اجتماعی و فرهنگی برآمده از رنسانس و جنبش اصلاح دینی(رفرمیسم) دارد. جایی که خرد انسانی و توانایی وی برای سازمان زندگی و توانایی تصمیم وی برای دنیا و آخرتش مورد تاکید و تایید قرار گرفت. بنابراین، لیبرالیسم از عقل گرایی دفاع می کند. بر این مبنا، ‌پیوندی بین لیبرالیسم و سکولاریسم وجود دارد از این جهت است که انسان با عقل و خرد خود می تواند بهترین زندگی را بشناسد و عهده دار زندگیش گردد. لیبرال ها با تاکید بر همین عقل‌گرایی، چنان که از آزادی بی‌دینی و یا عدم تقید به هر نوع باور مذهبی دفاع می‌کنند،‌ از آزادی دفاع از دین هم دفاع می کنند اما در دفاع از دین، باز به همان عقلانیت یا عقل گرایی رجوع می کنند و نه به صحت یا اهمیت امور قدسی و ارزش و ارجحیت یافتن آن بلکه از این منظر که دین نهادی خصوصی بوده و حق حیات و دفاع از خویشتن دارد و باید آن را مانند دیگر نهادها پذیرفت و به باورمندان به آن حق انتخاب داد. اما تنها باور به عقلی که سکولاریسم آن را می پذیرد حق تعیین و تاثیر در فضای عمومی را دارد و عقلی که دیانت را برگزیده فقط در حریم زندگی خصوصی مورد تایید قرار می گیرد و هر گونه تمایلات دینی در صورتی که با بنیاد سکولاریسم همخوانی نداشته باشد، مجال گسترش نخواهد یافت. هم از این روست که از آموزش عمومی غیردینی دفاع می کنند و نهاد دین را جدای از نهاد حکومت و به حوزه زندگی شخصی افراد می‌شمارند.   عدالت در لیبرالیسم بیشتر ناظر به برابری های حقوقی است و ناظر به عدم تحمیل تکالیف و وظایفی بر افراد می شود به ویژه که حاوی نابرابری و تبعیض باشد. در این نوع دیدگاه¬ها برابری اجتماعی و اقتصادی جایی چندانی ندارد. 2.فردگرایی: فردگرایی،کانون و محور بنیاد هستی شناختی و متافیزیکی اندیشه لیبرالی است و هسته ی اصلی وجود اخلاقی سیاسی،فرهنگی، و اقتصادی آن را تشکیل می دهد. در این انگاره فرد مقدم بر جامعه است،و خواسته ها و حقوق او به عنوان هدف محوری و اساسی حکومت و دلیل موجه ایجاد نهادهای اجتماعی و در جهت رفاه،آسایش و تامین حقوق شناخته شده ی فردگرایانه وی است. طبق این جهان بینی دیگران هیچ گونه حق مداخله در امور فرد و یا امر و نهی به او را ندارند. از این رو، در لیبرالیسم، آزادی برترین ارزش و غایت انگاشته می شود. این وجه از آزادی همان قرائت یا نگاهی به آزادی است که به آزادی منفی نامبردار شده است و دلالت بر عدم ایجاد هرگونه محدودیت و یا به حداقل رساندن آنها بر زندگی مادی و روحانی فرد و نیازهای وی می باشد. به عبارت دیگر،مهمترین وجه آن اصل «عدم مداخله» یا «مداخله نکردن» است. 3.آزادی: آزادی به زعم بسیاری از لیبرال ها بالاترین ارزش ذاتی را در لیبرالیسم دارد، به طوری که که حتی دستیابی به بسیاری دیگر از مزیت های و حقوق اجتماعی و سیاسی تنها با برقراری و پایبندی به اصل آزادی تحقق می یابد. آزادی در اندیشه لیبرال ها برآمده از دیگر ارزش ها و باور به این اصل است که انسان محور و اساس هر نوع سامان اجتماعی بوده و عقل انسانی قادر به تشخیص هر نوع منفعت وی است. این باور ها با برقراری و الزام به رعایت اصل آزادی امکانپذیر است. بنابراین،باور لیبرالی بیان می دارد که در صورت برقراری آزادی است که امکان تحقق انسان خردمند و رها از تقیدات سلطه گرایانه عقیدتی،مذهبی و سیاسی فراهم می شود. لیبرال ها عمیقاً معتقدند که زندگی بدون زیستن ارزش ندارد. زیستن بدین معنا که اصول خرد پسند انسانی تعیین و تعریفی از زیستن و مزیت های آن به دست می دهد. با این نوع نگاه است که لیبرال ها همواره خواسته اند فرد را از قید زندگی ناعادلانه‌ای که حکومت ها و سنت‌ها به او تحمیل کرده اند، رها سازند. انسان باید آزاد باشد تا شغل، دین، سبک زندگی و دیگر امور زندگیش را انتخاب کرده و عقاید خود را بیان نماید. در همین حال به آزادی مطلق معتقد نیستند چرا که آزادی مطلق وسیله ای برای آسیب رساندن به دیگران می‌شود. بلکه آزادی را تا جایی تجویز می‌کنند که آرامش و آزادی دیگران را سلب نکند. البته این از منظر خود لیبرال است،در واقعیت همین لبیرال ها تفکرات و دیدگاه های مختلف را تا زمانی می پذیرند که با اصول لیبرالیسم مورد نظرشان تضادی نداشته باشد. مک کارتیسم پس از دهه ی پنجاه میلادی در ایالات متحده نمونه گویایی از برخورد خشن و قاطع با دیدگاه های متعارض است. 4.عدالت و برابری: ‌یکی دیگر از اصول اساسی و بنیادی لیبرالیسم، مقوله ی عدالت است که بر اساس آن همه انسان ها از حقوق برابر برخوردار هستند،‌در برابر قانون حقوق برابر دارند و حق دارند از آزادی مدنی برخوردار باشند. هیچ تبعیض به رسمیت شناخته و قانونی پذیرفته نیست. هیچ قانونی نباید به بعضی،‌امتیازات خاصی بدهد و برخی ها را از حقوقی را محروم نموده و یا تکالیفی تحمیل کند؛ قانون هر چه که باشد یاری کننده و یا مجازات کننده،‌باید برای همه یکسان باشد. بحث عدالت در لیبرالیسم بیشتر ناظر به برابری های حقوقی است و ناظر به عدم تحمیل تکالیف و وظایفی بر افراد می شود به ویژه که حاوی نابرابری و تبعیض باشد. در این نوع دیدگاه ها برابری اجتماعی و اقتصادی جایی چندانی ندارد. و به عبارت دیگر برنامه کاری آنها برای رفع این سنخ نابرابری ها تاکید بر صرف تلاش افراد برای رهایی از آنهاست و حمایت قانونی شامل افراد نمی شود. در واقع در این حیطه به نوعی با فرو کاستن عدالت به محدودیت ها و تبعیض روشن حقوقی، نوعی نابرابری را در حیطه های اجتماعی و اقتصادی می پذیرند. 5.تساهل:‌ مسئله ای دیگر لیبرال ها بر آن تاکید دارند مقوله ی تساهل یا مدارا کردن است. از منظر لیبرال ها مدارا یک آرمان اخلاقی و یک اصل اجتماعی است که به مردم اجازه می دهد تا به گونه ای پذیرای هم باشند و به نوعی همزیستی و انتخاب افراد برای داشتن عقاید و سبک زندگی خود را به رسمیت بشناسند. نقل است که ولتر،از پدران عصر روشنگری،گفته است که:« من از آنچه تو می‌گویی بیزارم اما تا دم مرگ از حق تو برای سخن گفتن آن دفاع می‌کنم». لیبرال بر این نکته تاکید می کنند که جامعه با تنوع و تکثر همراه و این الزام و ضرورت هر جامعه ای است. بنابراین، لیبرالیسم با تاکید بر اصل نسبی گرایی اخلاقی و معرفتی،مدارا را توصیه می کند.از آنجایی که امکان برطرف کردن این تنوع فکری وجود ندارد،بهترین راه و شیوه این است که پذیرفته شود که افراد در کنار هم به تفاوت ها احترام بگذارند. از این رو، مفسران این مکتب می‌پذیرند که لیبرالیسم همدوش با پلورالیسم و از ایجاد تنوع و ارزش ها و عقاید دفاع می کند. بدین ترتیب،برای فهم اصول اساسی و فرهنگی که بر رفتار و کنش و واکنش های یک ملت و حکومت غلبه دارد ضروری است که این اصول شناخته شوند. چرا که در نهایت منافع و هویت دولت و مردم آن کشور برآمده از این اصول خواهد بود. در خصوص ایالات متحده و تمامی رفتارهای داخلی و خارجی آن باید دید که مختصات فکری و فرهنگی لیبرالیسم که شاکله ی هویت این کشور را تشکیل می دهد چیست و در نهایت احتمالاً چگونه عمل می کنند. در ادامه نشان داده می شود که چگونه تلاش حکومت برای شکل دهی به رفتار سیاسی شهروندان از یک سو از این اصول بهره می گیرد و از سوی دیگر آنها را نادیده می گیرد و به حاشیه می برد.   دشمن سازی بخشی از شیوه‌ها و روش‌های راهبرد کلان ایالات متحده و عملیات روانی این کشور  برای هویت بخشی  به عنوان یک کشور است. فقدان دیرینگی در تمدن و فرهنگ، تاثیری قاطع در انتخاب این شیوه و تلاش برای دشمن سازی به مثابه یک استراتژی شود. 3. شیوه ها شیوه های عمل یا روش های تاثیرگذاری بر رفتار سیاسی دلالت بر به کارگیری روش های، شیوه ها یا طرقی است که از طرف یک عامل یا کارگزار به مثابه یک تاکتیک،راهبرد و یا سیاست اصولی برای تاثیرگذار بر رویدادها،فرآیندها و افراد و یا هر نوع کارگزاری دیگری به کار گرفته می شود. 1-3.دشمن سازی و هویت بخشی دشمن سازی بخشی از شیوه ها و روش های راهبرد کلان ایالات متحده و عملیات روانی این کشور برای هویت بخشی به عنوان یک کشور است. سابقه کوتاه به عنوان یک کشور،یعنی فقدان دیرینگی در تمدن و فرهنگ که به مثابه خمیرمایه و هویت کشور و ملت را می سازد ،تاثیری قاطع در انتخاب این شیوه و تلاش برای دشمن سازی به مثابه یک استراتژی شود. بنابراین، کشوری که 200 سال سابقه تاریخی دارد بیش از هر چیز دیگری نیازمند تاکیدات هویتی خویش است. از طرف دیگر جایگاه این کشور به عنوان یک ابرقدرت بیشتر این کشور را نیازمند برجسته ساختن عناصر هویتی می کند. به ویژه که داعیه داری رهبری جهان و به و به طور خاص رهبری جهان غرب لیبرالی را داشتن این ضرورت را برای این کشور برجسته تر می نماید. مفهوم «دشمن» در روابط بین فردی و میان دولتی نقش مهمی در بر ساختن هویت یگانه خود و دیگری و نیز به تبع آن الگوی حاکم بر روابط میان واحدهای سیاسی دارد. بدین ترتیب، مفهوم «دشمن» همانند دیوار یا حصاری است که سرزمین ها را تقسیم بندی نموده و تفکر خودی و غیرخودی، دوست و غریبه، آنها و ما را به وجود می آورد. یک نویسنده مشهور می نویسد: مفهوم «دشمن» مؤثرترین اسلحه جامعه است؛ ابتدا ما دشمن را به وجود می آوریم، حتی قبل از اینکه به فکر اسلحه برای جنگیدن باشیم. ابتدا به کشتن آنها فکر می کنیم، سپس اسلحه یا موشک های بالستیک را می سازیم تا بتوانیم به واقع آنها را از بین ببریم». شاید به همین دلیل است نقش رسانه  ها اهمیتی تاثیرگذار و پایدار در ایجاد و شکل گیری گفتمان «دشمن» دارد.هنگامی که کشوری تلاش دارد که در داخل انسجام ملی ایجاد کرده و یا مردم را به سمت رفتاری خاص سوق دهد به این استراتژی متوسل می شود. به عبارت دیگر در این راستا مؤثرترین استراتژی دشمن تراشی است. این استراتژی همواره از عبارت های «ما» و «آنها» استفاده می کند تا در نبرد میان انسان های خوب و بد یا فرشته و اهریمن از بین بردن دشمن، مشروعیت یابد.گفتمان غیریت سازی سابقه ای دیرینه در تمدن غرب و حتی در بسیاری از جوامع دیگر دارد. خود گفتمان لیبرالیسم بر اساس یک استراتژی «خود» و «دیگری» متصلب شکل گرفته است.لیبرالیسم برای هویت بخشی به خود همواره به دنبال ترسیم نمودار «غیر» یا «آنها» یا «جهان در بند» در برابر «جهان آزاد» بوده است. طیف گسترده ای از نویسندگان،دولتمردان و ... بر این تقسیم بندی دوگانه خیر و شر به صورت جدی تاکید داشته اند. جرج بوش در دروره ریاست جمهوری اش بر ایالات متحده بارها از عنوان «محور شیطانی» به مثابه یک مفهوم هویت ساز و برای ترسیم یک مرزبندی بین خود و دیگری در تقسیم جهان به خیر و شر استفاده کرد. امری که در دوره ی جنگ سرد ناظر به تعیین مرز بین امپراتوری شوروی به عنوان شر و ایالات متحده به مثابه خیر بود. تصویرسازی های آمریکایی ها از دیگران نشان می دهند که سیاست بر ساختن دشمن جزیی لاینفک و پایدار ادوار مختلف سیاست این کشور در سطوح مختلف دولتی و رسانه ای و جامعه مدنی این کشور بوده است.در این سیاست کسانی که در طیف فکری و فرهنگی لیبرالیسم قرار نمی گیرند هدف انگاره سازی آمریکایی از دشمن، دوست و مرزهای تعیین کننده هویت سیاسی و فرهنگی است. آمریکا با بهره گیری از مفهوم دشمن-سازی به مانند یک راهبرد کلان ملی نیم قرن هویت کشور خود را به عنوان یک ملت براساس مقابله با نظام شوروی سابق- مظهر سوسیالیسم- تعریف نمودند و مداخلات نظامی در ویتنام، کره، گرانادا و... و مدیریت کودتاهای متعددی در آمریکای لاتین، ایران، افریقا و ...را براساس تقابل گسترده جنگ سرد و وجود دشمن فکری و ایدئولوژیک، توجیه و نقشه های هویتی را ترسیم می کردند.دولتمردان آمریکایی با بزرگنمایی «خطر و تهدید شوروی»، مبارزه علیه کمونیسم را به شیوه های مختلف از رویایی نظامی تا تحریم و تهدید و همچنین تبلیغات رسانه ای و بر ساختن چهره ای اهریمنی از آن دنبال می کردند؛ دامنه و شدت این نوع از برخورد با یک کشور و ساخت دشمن از آن با اندازه ای بوده است به گاه میهن پرستی مترادف با ضدکمونیست بودن می شده است. بدین ترتیب،می توان اذعان داشت که جنگ سرد، محصول یک استراتژی غیریت ساز و دیگری را اهریمن پندار بوده است. در این مورد تنها پایان جنگ سرد و به زعم آمریکایی اضمحلال نظام ایدئولوژیک رقیب بود که سرانجام با فروپاشی شوروی نیز توام شد،مسئله شرق شیطانی و شرور را از گفتمان غیریت ساز آمریکایی بیرون کرد. نیازمندی آمریکا به وجود دشمن اهریمن زشت خوی برای بر ساختن هویت ملی و تداوم ایدئولوژی لیبرالیسم دلیلی موجهی به نظر می رسد که این کشور پس از جنگ سرد و فروپاشی شوروی به عنوان یک دشمن، در جستجوی بر ساختن نوع جدیدی از دشمن بوده تا به افکار عمومی خود بقبولانند که هویت و منفعت آنها از طرف دشمنان دیگر در معرض تهدید و تهاجم است.از این رو درصدد برآمدند که دشمن جدید را هم نماد و نماینده تهدید هویتی و نیروی معارض لیبرالیسم معرفی نمایند و هم آن را به گونه ای نشان دهند علاقه مند به دستیابی به تسیلحات کشتار جمعی هستند و در عین حال، قوانین و معیارهای بین المللی را نیز زیر پا می گذارند. ترسیم و تعریفی ایدئولوژیکی با نام «محور شیطانی» یا محور شرارت نشان دهنده این دشمن سازی جدید برای هویت سازی و به دنبال آن تاثیرگذاری بر رفتار سیاسی شهروندان است. فردی که قرار بود بر مبنای عقلانیتش آزاد باشد، خود گرفتار دشمن سازی می شود و با همراهی با دولت نشان می دهد که در زندان دشمن سازی محبوس است. از دهه  1990، که نظام سوسیالیستی و کمونیستی عملاً دچار فروپاشی شد و اروپای شرقی و شوروی دچار تغییر شدند، اسلام سیاسی به عنوان یک نیروی رهایی بخش که با انقلاب اسلامی ایران و تاکید بر بازگشت به ارزش های معنوی و دینی، به مثابه راه سعادت و دستور و آیین زندگی، بار دیگر به صحنه آورده شد، به عنوان دشمن هویتی و فکری معرفی شد.   استثنا گرایی آمریکایی بخش برجسته‌ای از هویت آمریکایی است که از جانب حکومت این کشور به عنوان یک ابزار برای بر ساختن هویت ملی و به تبع آنها تاثیر بر رفتار سیاسی مردم مورد دستاویز قرار می‌گیرد. در این دوره حاکمان مختلف این کشور با دامن زدن به تهدید برآمده از اسلام،ابتدا با طالبان سازی و بر کشیدن القاعده و گروه های افراطی وهابی و سلفی سعی نمودند که ماموریت زمینه سازی برای ایجاد یک الگوی شیطانی را به افراطیون منطقه بسپارند و سپس در ادامه با نسبت دادن این افراط و خشونت طلبی به اسلام پروژه اسلام هراسی و دشمن-سازی از آن را برای سازماندهی به افکار عمومی پیش ببرند. در پی ترسیم چنینی وضعیتی بود که با حادثه 11 سپتامبر عملاً توانستند افکار عمومی کشور خود را برای تهاجم نظامی به افغانستان و عراق فراهم نماید و حتی بسیاری از کشور را مجاب به این نمایند که القاعده و طالبان امنیت جهانی را تهدید می کنند و بدین ترتیب زمینه داخلی و خارجی را برای دخالت نظامی در منطقه خاورمیانه فراهم نمایند. بنابراین،می توان گفت که دشمن سازی جزییی لاینفک سیاست های کلان و حداقل یک عامل مهم بقای هویتی مبتنی بر تعارض این کشور است. کشوری که برای حفظ موجویتش بیش از هر چیز بر ساخت و پرداخت دشمن فکری و هویتی نیاز دارند که با اتکای به آنها هم دخالت های نظامی اش را در دیگر نقاط جهان توجیه نماید و هم بتواند به ترسیم وضعیت ناامنی رفتار شهروندان خود را سمت و سوی ببخشد. حتی چنانکه در بسیاری از موارد به بحث داغ رسانه ها هم کشیده شد، با بر کشیدن تهدید تروریستی این کشور توانست بر مکاتبات خصوصی شهروندانش ،نظیر شنود تلفن ها،چک کردن ایمیل ها و...کنترل بیشتری اعمال نماید و عملاً در حریم های خصوصی افراد نیز وارد شود. این در حالی است که شاید اگر ابتدا چنان دشمنان خطرناکی را در افکار عمومی به عنوان خطرات بالقوه و بالفعل ترسیم نکرده بود به راحتی گسترش دامنه این گونه دخالت ها امکانپذیر نمی شد. 2-3.خاص گرایی و رسالت مداری آمریکایی ها خود را یک ملت «برگزیده» می دانند. آنها بر این باورند که کشور آنان یک استثناء در قاعده کلی کشورهای جهان است.آمریکاییان بر باورند نه تنها سرزمین‌شان بهترین، آزادترین، ثروتمندترین و قدرتمندترین کشور جهان است،بلکه مصون و ایمن از تمام فاجعه‌ها و جنگ‌های که در کشورهای دیگر رخ می‌دهد،هستند. شهری بر بالای تپه، ملتی خاص، آمریکایی متفاوت از دیگر کشورها این‌ها اصطلاحاتی هستند که می‌توان آن‌ها را به وفور در ادبیات ملت آمریکا دید.این خصلت فرهنگی که از آن به عنوان استثنا گرایی آمریکایی(3) نام برده می شود بخش برجسته ای از هویت آمریکایی است که از جانب حکومت این کشور به عنوان یک ابزار برای بر ساختن هویت ملی و به تبع آنها تاثیر بر رفتار سیاسی مردم مورد دستاویز قرار می-گیرد. از نظر تاریخی هم امریکایی با استعمار دیگران،برتر بودن خود را ثابت کرده اند. آمریکا موفق شد که سیاست های امپریالیستی و استعماری خود را در مکزیک، فیلیپین و اسپانیا اجرا کند. در هالیوود این برتری-طلبی را می توان در فریادهای«رمبو» دید. در دنیای تجارت هم آقای لی لا کوکا،مدیر کرایسلر مدعی می شود که ما جنگ گرم را بردیم، جنگ سرد را هم بردیم،پس ما رهبران دنیا هستیم»(امین،1377: 2). این نوع نگاه که در بطن خود نوعی برتری طلبی و رسالت مداری به این کشور می دهد در هر دو نوع سیاست خارجی و داخلی انزوا گرایانه و مداخله گرایانه این کشور حضوری پررنگ دارد. انزواگرایان با استناد به این خصیصه مورد ادعای فرهنگی در پی ایجاد الگویی منحصر برای زندگی هستند که دیگر ملت ها و کشورها تنها می توانند به مثابه الگویی از آنها پیروی کنند. اما مداخله گرایان با استناد به همین مسئله  فرهنگی بر این باورند که آمریکاییان به مثابه یک الگوی فکری و فرهنگی ارزش های خود را به بقیه دنیا صادر نماید و هر نوع الگوی جایگزین را به حاشیه براند و از این منظر ریشه بسیاری از سیاست های مداخله گرایانه این کشور را می توان دریافت که با اصول لیبرالی ناهمخوان است.در واقع همین موضع تحت عناوین برتری طلبی مورد استفاده قرار گرفته و دستاویز رفتارهای تبعیض آمیز برای برخورد با دیگر ملت ها و فرهنگ ها می شود که با عنوان جلوه-های نامتمدن در معرض استعمار و تعرض و تهاجم فرهنگی قرار بگیرند. زیرا از این منظر مردمان دیگر ناقص بوده و رشد فرهنگی آنها منوط به این می شود که مقلد فرهنگی آمریکایی باشند. حتی در برداشتی افراطی از این فرهنگ می توان جریان های افراطی را دید که معتقد به استفاده از ابزار زور برای گسترش فرهنگ آمریکایی هستند و از این رو حمله ی نظامی و دخالت در دیگر کشورها و پایمال کردن حقوق ملی و بین-المللی را موجه می شمارند.   ساختار برآمده از ارزش‌های خاص فرهنگی دقیقاً شیوه‌های و ابزارهای منحصر و خاص خود را  نیز به کار می‌گیرند که فرآیندهای سیاسی و به ویژه رفتار سیاسی شهروندان را سمت و سویی مطلوب خویش دهد. 4.ابزارها تحقق راهبردها و سیاست ها یا به عبارت دیگر شیوه های تاثیرگذاری بر رفتار شهروندان در آمریکا با ابزارهایی صورت می گیرد که از متن و بطن این جامعه برخاسته و با دیگر ویژگی های آن هماهنگ هستند. رسانه ها و نهادهای مدنی در این خصوص دو ابزار مهم و در عین حال تاثیرگذار حکومت برای شکل دادن به افکار عمومی هستند. 1-4. رسانه ها رسانه ها مهمترین و گسترده ترین ابزارهای تاثیرگذاری بر افکار عمومی و در نتیجه القای یک نوع رفتار سیاسی خاصی در جامعه هستند. مک‏لوهان(4) از این زاویه و با تاکید بر نقش فن آورى در القاى پیام مى‏نویسد: «رسانه، همان پیام است‏». تعریف رسانه به مثابه پیام، ناظر به ویژگى عمومى دورانى است که از آن به عنوان «عصر اطلاعات‏» و یا «انفجار ارتباطات‏» نام مى‏برند و به رسانه‏هاى جمعى نه از زاویه سخت و نرم‏افزارى؛ بلکه از جنبه تحولات رفتارى اجتماعى نگاه مى‏کنند. از این چشم انداز، زمینه‏هاى فلسفى و فرهنگى پیام‏ها و پیام سازان کشورها اهمیت‏ ویژه ای دارند. رسانه‏هاى جمعى، در آمریکا بیان گر اصول لیبرالی آنها بود و هر گونه علقه‏اى فراتر از علائق فردى را نفى مى‏کنند. بدین ترتیب،در ایالات متحده آمریکا رابطه وثیقی بین جامعه و ضرورت بازتولید ارزش های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و نیز حکومت به عنوان ضامن برقراری امنیت جامعه و رسانه ها وجود دارد. در واقع حکومت از طریق همین رسانه ها سعی در بازتولید نیازهای و ارزش های مورد نظر به ویژه در حوزه های سیاسی می کند. به طوری که همان دو فرآیند هویت ساز و تعیین کننده در رفتار سیاسی شهروندان یعنی دشمن سازی و بر ساختن ویژگی خاص استثنا گرایی به طور عمده از طریق رسانه ها در سطح ملی مورد بهره بردرای قرار می گیرد. حکومت در اینجا با پررنگ کردن مثلاً مسئله دشمن دست به اقدامات سیاسی نظامی در سیاست خارجی و در ترسیم و تقسیم جهان به دوست و دشمن می زند و رسانه با برجسته ساختن این موضوع افکار عمومی را به سمتی سوق می دهند که عملاً رفتار سیاسی آنها در چارچوبی رقم بخورد که حکومت می خواهد. 2-4. جامعه مدنی(انجمن ها و اصناف و گروه های اجتماعی) دومین ابزار تاثیرگذار بر رفتار سیاسی مردم در ایالات متحده آمریکا بخش جامعه مدنی است.جامعه مدنی متشکل از نهادها،جمعیت ها،گروه ها،انجمن ها و...غیردولتی است که حول منافع و علائق مختلف سیاسی،صنفی،عقیدتی،فکری،فرهنگی و... شکل می گیرند. این تشکل ها در جامعه ای همانند ایالات متحده آمریکا،که بخش خصوصی و نهادهای مدنی فعالیت گسترده ای در جامعه دارند، بخش عمده ای از کارکردهای هویت سازی و شکل دادن به افکار عمومی و بر ساختن هویت جمعی و فردی را بر عهده دارند.فعالیت این نهادهای مدنی در واقع بخش عمده ای از فعالیت های همسو با دولت و رسانه ها را تشکیل می دهد که در سطحی دیگر به همان کارکردهای و حول اجتماعات کوچکتری عمل می کنند. این نهادها در فرآیندهای سیاسی به صورت مستقیم(گروه های فشار و لابی ها) و غیرمستقیم تاثیرگذار بوده و بخشی از مطالبات و منافع خود را وارد دولت می کنند. بدین ترتیب از سویی دیگر سیاست های دولت به گونه ای حاصل توافق و تزاحم و تجمیع منافع این نهادها هم هست. از این رو، می توان دریافت که دولت و جامعه مدنی دو روی سکه سیاست و هویت در این کشور هستند. نه اینکه این نهادها اقدامات مستقلانه ای از دولت و حکومت را در پیش می-گیرند و یا رابطه ای یک طرفه بین حکومت و جامعه ی مدنی برقرار است. بدین ترتیب، حکومت می تواند از طریق همین نهادها در جامعه به صورت غیر مستقیم در ایجاد افکار عمومی و ایجاد تصورات واقعی و یا غیر واقعی برای سمت و سو دادن به رفتارها و کنش و واکنش های آنان عمل کند. جمع بندی نتیجه گیری شاید تصور از یک جامعه آزاد و لیبرال و ارزش های که بر آن تاکید می شود، نمایانگر این مسئله باشد که در آمریکا دولت برای انتخاب های سیاسی افراد کمتر سیاست و برنامه ای درپیش می گیرد، اما واقعیت به گونه ای دیگر است. در واقع بنا به آنچه که در تحلیل گفته شد، دیده می شود که ساختار برآمده از ارزش های خاص فرهنگی دقیقاً شیوه های و ابزارهای منحصر و خاص خود را نیز به کار می گیرند که فرآیندهای سیاسی و به ویژه رفتار سیاسی شهروندان را سمت و سویی مطلوب خویش دهد. در آمریکا شیوه های دشمن سازی و تاکیدات خاص بر استثنا گرایی با استفاده از ابزارهای رسانه ای و نیز بهره گیری از نهادهای جامعه مدنی و در تعامل و رابطه ای متقابل به بازتولید ارزش های فرهنگی و به تبع آن تعیین دستور کارهای لازم برای جهت دهی به کنش های رفتار سیاسی مردم پرداخته می شود. از این رو، رفتار سیاسی شهروندان آمریکای الزاماً حیطه ای نیست که از دسترسی و ضرورت پرداختن به آن از طرف دولت مورد بی توجهی قرار بگیرد.بررسی مجموعه سیاست ها و راهبردهای ایالات متحده آمریکا در نیم قرن اخیر به روشنی نشان می دهد،که دشمن سازی و خاص گرایی آمریکایی دو شیوه بسیار موثر و پرکاربرد در سیاست های ملی و بین المللی این کشور بوده است. اهمیت تاکید بر این دو مسئله به اندازه ای بوده است که می توان گفت الگوی کلی و غالب در تعاملات دوستی و دشمنی روابط این کشور در نظام بین المللی را به طور جدی تعیین کرده است. ساختن یک دشمن هویتی برای این کشور هم هویت داخلی را به سمت تمکین خواست های حکومت سوق داده و هم در بعد بیرونی همراهی و سکوت آنها را در قبال اقدامات ماجراجویانه فراهم نموده است. به طور جدی این امر را دولت با بهره گیری از ابزارهای رسانه و در سطحی دیگر با همکاری نهادهای مدنی و گروه های ذی نفوذ انجام داده است. واقعیت گویای آن است که فاصله ای عمیق بین تاکید بر الگوی فکری و برخی رویه های عملی وجود دارد،تاکید بر ارزش تساهل تنها در میان کسانی و برای کسانی پذیرفته می شود که از جمله به باورهای لیبرالی وفادار هستند و در غیر این صورت به عنوان دشمن و شرور ترسیم می شوند و مستحق حذف و یا نابودی می شوند. پی نوشت: 1-. Cultivation Theory 2- Public Sphere -3 American Exceptionalism 4- . M.Macluhan منابع و مآخذ: - شاکرین،حمید رضا، "اسلام و لیبرالیسم"، فصلنامه کتاب نقد، شماره 52-51،1388. - آربلاستر، آنتونی،لیبرالیسم غرب، ترجمه ی،عباس مخبر، تهران : نشر مرکز،1367. - آزادارمکی، تقی و یحیی امامی،« تکوین حوزه ی عمومی و گفت و گوهای عقلانی»، مجله جامعه شناسی ایران، دوره پنجم، شماره 1، 1383. - میناوند، محمد قلی. «اینترنت و توسعه سیاسی: حوزه عمومی در فضای سایبرنتیک»، فصلنامه پژوهش علوم سیاسی، شماره 2، 1385. - مک کوایل، دنیس، نظریه ارتباطات جمعی، ترجمه ی، پرویز اجلالی، تهران: دفتر مطالعات و توسعه رسانه ها، 1385. - تولایی، محمد،تحلیلی بر گفتمان هیئت حاکم جدید آمریکا، تهران: پژوهشکده مطالعات و تحقیقات بسیج، 1387. - هرمز، مهرداد، مقدمه ای بر نظریات و مفاهیم ارتباط جمعی، تهران: انتشارات فاران، 1379.   - Kelly, Paul,"Soft war for Hard war" The Neekend Australian, No.5,2002.

93/08/27 - 07:00





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 55]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن