تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 9 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):کم گویی ، حکمت بزرگی است ، بر شما باد به خموشی که آسایش نیکو و سبکباری و سبب تخفی...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819322084




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نتایج اخلاقی تقابل طبیعت‌گرایی


واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
نتایج اخلاقی تقابل طبیعت‌گرایی
ریشة اصلی مسئله نسبی گرایی در مورد ارزش های اخلاقی در الگوهای جدید علوم انسانی، به تقلیل گرایی هستی-معرفت شناختی برمی گردد که از انکار یا فرض امکان «وجود» حقیقت استعلایی یا متعالی و یا به عبارت دیگر بُعد متعالی حقیقت، و نقش عقل، شهود و وحی در کسب شناخت، از آن ناشی می شود.

خبرگزاری فارس: نتایج اخلاقی تقابل طبیعت‌گرایی



بخش دوم و پایانی ضدطیبعت گرایی و مسئله ارزش های اخلاقی الگوی ضدطبیعت گرا درمقابل الگوی طبیعت گرایانه که بر وحدت موضوعی و روشی میان علوم طبیعی و اجتماعی به معنای ضرورت نگاه به موضوعات انسانی و اجتماعی به صورت موضوعاتی تابع قوانین عینی طبیعت مادی و همچنین ضرورت پیروی از روش های علوم طبیعی همچون مشاهده و آزمایش در زمینة مطالعة موضوعات انسانی و اجتماعی دعوت می کرد، بر تفاوت ماهوی میان موضوع و روش مطالعة علوم طبیعی و اجتماعی تأکید می ورزد؛ در نتیجه امکان دست یابی به دانش عینی از قوانین عام و ضروری ناظر بر موضوعات انسانی و اجتماعی و همچنین امکان توجیه عینیت، عمومیت و ضرورت ارزش های اخلاقی به صورتی فراتاریخی و فرااجتماعی را ناممکن در نظر می گیرد. الگوهای ضدطبیعت گرایانه در علوم انسانی و اجتماعی از هرمنوتیک تا پدیدارشناسی، ساختارگرایی و پساساختارگرایی و ... که از آنها غالباً به عنوان رویکردهای پست مدرن به موضوعات انسانی و اجتماعی یاد می شود و از روش های مختلفی همچون تفسیر، تأویل، تبارشناسی، شالوده شکنی و تحلیل گفتمانی برای تحلیل موضوعات و مسائل انسانی و اجتماعی بهره می گیرند، در مجموع برخلاف الگوهای طبیعت گرایانه، موضوعات انسانی و اجتماعی را اموری تابع معنا، قصدیت، اراده و یا اموری برساخته به صورت تاریخی-اجتماعی معرفی می کنند که با توجه به عدم تقید آنها، به هرگونه قانون عینی و عام بیرون از ذهن و زبان انسان ها، قابل شناخت و مطالعه به شیوة اعیان طبیعی نیستند. بلکه فقط می توانند درقالب شرایط یا زمینة خاصّ تاریخی-اجتماعی خود که در آن شکل گرفته و یا از مجرای خواست و ارادة انسان ها به صورت ذهنی برساخته شده اند، مورد تأویل، تفسیر، تبارشناسی، شالوده شکنی یا تحلیل گفتمانی قرار گیرند. هرمنوتیک مدرن در تأکید خود بر تفاوت موضوعی و روشی میان علوم طبیعی و اجتماعی و ضرورت اتخاذ روش مناسب برای شناخت و فهم عالم انسانی، پدیدارهای طبیعی و انسانی را به لحاظ هستی شناختی متفاوت در نظر می گیرد. (59) درقالب مکتب ایدئالیزم نوکانتی آلمان به عنوان طلایه دار کاربست روش هرمنوتیک در علوم انسانی، ازآنجاکه فصل ممیّز علوم انسانی یا علوم تاریخی ـ فرهنگی، (60) ویژگی ذهنی، روحی یا معنایی آن در نظر گرفته می شود، لذا درقالب قوانین کلّی عقل گرایی سنتی و طبیعت گرایی پوزیتیویستی قابل تبیین می باشد، بلکه بیانگر روح (61) خاص و منحصربه فرد یا تمامیّت فرهنگی خاصی تلّقی می شود که، ممتاز درحدّ خویش بوده و فاقد قدرمشترک با هر روح دیگر است. (62) فرض هستی شناختی دربارة اعتقاد به روح منحصربه فرد، خاص و مقایسه ناپذیر به مثابه واقعیت اجتماعی، مستلزم فرض برساختگی تاریخی ـ اجتماعی آن به صورت ذهنی و زبانی می باشد. نتیجة معرفت شناختی و روش شناختی چنین مفروضی، پیروی از روش «درون فهمی»، (63) برای شناخت و فهم پدیدارهای اجتماعی و انسانی درقالب فرهنگ های مختلف در دوره های تاریخی متفاوت بوده است. (64) دو فیلسوف جنوب غرب آلمان ویندلباند و ریکرت، و جامعه شناس و فیلسوف دیگری به نام گئورگ زیمل، معمولاً پیروان مکتب نئوکانتیزم خوانده می شوند. بدین معنا که گفته کوشش هایشان در مبارزه با پوزیتیویسم از اصول موضوعه ای که از کانت به ارث رسیده بود، سرچشمه می گرفت. آنان نیز مانند کانت می خواستند مقولاتی که در تفکّر به کار می رود معین کنند و خصوصاً ببینند چه مقولاتی در علوم فرهنگی مصداق دارد و چه مقولاتی در علوم طبیعی؛ تا بین آنها فرق بگذارند. به عقیدة ایشان، هدف علوم فرهنگی بیش ازآنکه مانند علوم طبیعی صورت بندی قوانین کلّی یا عام باشد، فهم رویدادهای جزئی و خاص بود. (65) علاوه بر ویندلباند، ریکرت و زیمل، نئوکانتیزم یا نئوایدئالیزم در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، فیلسوفان و جامعه شناسان بزرگی همچون ویلهلم دیلتایو ماکس وبر را نیز دربر می گیرد. به عقیدة ویلهلم دیلتای، علوم تاریخی و اجتماعی همواره تا پایان قرن هجدهم، بندة فلسفة اولی بودند و گرچه بعداً در نتیجة زحمات اهل مکتب تاریخ نگاری آلمان از آن بند آزاد شدند، ولی چون مشروعیّت فلسفی کسب نکردند دوباره با ظهور پوزیتیویسم با خطر بازگشت به حالت بندگی روبه رو شدند. برای نجات آن علوم از این خطر، دیلتای کتاب مدخل علوم فرهنگی را نوشت. (66) ماکس وبر نیز روش تفّهمی یا تفسیری خویش را در مقابل انواع الگوهای متافیزیکی و پوزیتیویستی در شناخت و تبیین پدیده های انسانی واجتماعی مطرح می کند. «وبر در آثار روش شناختی خود به سبک جدلی وارد بحث شده و در دو جبهه جنگیده است، ازسویی بر ضد سطحی گویی های پیروان مکتب تحصلی (پوزیتیویسم و مکتب طبیعی (ناتورالیسم) ... و ازسوی دیگر در برابر قواعد و موازین مکتب اصالت معنا (ایدئالیسم) به ویژه برضد کسانی که امکان پژوهش علمی در فرهنگ بشر را منکر بودند.» (67) هرمنوتیک وبر باوجود ردّ رویکرد طبیعت گرایانه در مطالعة پدیده های انسانی، خواهان دوری گزیدن از ذهنی گرایی و نسبی گرایی است که برخی ازحامیان مکتب نئوایدئالیزم به آن اشاره داشتند. وبر بر امکان شناخت عینی معانی و دلایل اعمال عقلانی و پیش بینی آنها به واسطه دادن نقش علّی به معانی و دلایل، تأکید دارد؛ بر همین اساس بر امکان بی طرفی ارزشی در تفسیر و تبیین اعمال و رفتار انسانی باور دارد. (68) ازمنظر وبر، معناها، دلالت ها، قاعده ها، ارزش ها و هنجارهای حاکم بر رفتار آدمی هرچند به لحاظ هستی شناختی ذهنی بوده و به صورت تاریخی و اجتماعی برساخته شده اند، لکن ازمنظر معرفت شناختی امکان کسب فهمی فارغ از ارزش داوری در مورد آنها وجود دارد به همین دلیل هستی شناختی، ذهنی گرایانه است که وبر عینیت و عام بودن ارزش ها و احکام اخلاقی برمبنای حقایقی متعالی را نمی پذیرد، بلکه ارزش های اخلاقی را ذهنی و وابسته به شرایط فرهنگی، تاریخی و اجتماعی جوامع بدون هرگونه معیاری عینی و عام برای داوری در مورد آنها در نظر می گیرد. بر همین اساس، وی مداخلة ارزش های ذهنی را در شناخت علمی توجیه ناپذیر می داند. (69) بنابراین هرمنوتیک مدرن از ویلهلم دیلتای تا پیتر وینچ، ویژگی اساسی ابژه یا موضوع علم اجتماعی در آگاهی معنامندی، قصدیّت، ذهنی بودن، زبانی بودن، نشانه ای بودن، رابطه ای بودن، موقعیت مندی، برساختگی، خاص بودن، تاریخی بودن و اجتماعی بودن نهفته است. (70) اخلاق و ارزش های اخلاقی نیز ازآنجایی که درقالب فرهنگ و زبان به صورتی تاریخی-اجتماعی تکوین یافته و یا برساخته می شوند، از مبنا و امکانات شناخت و داوری عینی و عام برخوردار نیستند؛ بلکه فقط اموری نسبی اند که با توجه به زمینه های فرهنگی-اجتماعی تکوین و برساخت، قابل فهم و تفسیر می باشند. در مقایسه با هرمنوتیک مدرن، هرمنوتیک پست مدرن در اندیشه های کسانی چون نیچه، هایدگر و گادامر دغدغة مرکزی خود را نه تلاش در ارائه روش شناسی صحیح برای علوم انسانی ازطریق استدلال در شرایط و امکان فهم عینی معانی و مقاصد اعمال انسانی، بلکه موضوع محوری را اندیشه در مورد خود مقوله فهم و تأویل و یا به عبارتی دیگر هستی شناسی فهم و تأویل قرار می دهد. بنابراین هرمنوتیکی که موضوع محوری آن اندیشه در ماهیت خود مقولة فهم انسانی در مورد هستی و یا هستی شناسی فهم انسانی است، غالباً با عنوان هرمنوتیک هستی شناختی یا هرمنوتیک پست مدرن یاد می شود. فردریش نیچه فیلسوف قرن نوزدهم آلمان، آغازگر هرمنوتیک هستی شناختی در اندیشه ها و آثار خود است. وی فلسفة عقل گرای سنتی، باورهای الهیات مسیحی و همچنین طبیعت گرایی پوزیتیویستی جدید را الهام گیرنده از خواست، اراده یا قدرت انسان ها معرفی می کند؛ ازآنجایی که آنها را ناظر بر جستجوی حقیقتی مابعدالطبیعی می داند که در جهان زندگی انسان ها قابل حصول نیست، موجب غفلت انسان ها از هستی و جهان زندگی روزمره می داند. جهان زندگی که نیچه آن را در مقابل متافیزیک سنتی و مدرن قرار می دهد، جهان خواست قدرت است. «این جهان، جهان خواست قدرت است، نه چیزی بیش و خود شما نیز این خواست قدرت اید و نه چیزی بیش». (71) نیچه علاوه بر نقد متافیزیک سنتی در نقد طبیعت گرایی پوزیتیویستی نیز می گوید: «علیه پوزیتیویسم که در پدیده ها می ماند، فقط واقعیت ها وجود دارند»؛ من می گویم خیر، واقعیت درست همان چیزی است که وجود ندارد، فقط تأویل ها وجود دارند ... می گویید: «همه چیز ذهنی [سوبژکتیو] است، ولی حتی همین گفته نیز یک تأویل است... آیا ضرورت دارد که در پس تأویل، تأویل گری بگذاریم؟ حتی خود این نیز ابداعی و یک فرضیه است ... تا جایی که واژة شناخت معنایی دارد، جهان شناختنی است، اما در غیر این صورت تأویل پذیر است، معنایی در پس آن نیست، بلکه معناهایی بی شمار هست». (72) وی ارزش های اخلاقی دین مسیح را، ارزش هایی مبتنی بر خواست قدرت در نظر می گیرد که از ماهیتی ذهنی برخوردار می باشد و تلاش برای توجیه حقیقت مطلق آنها راه به جایی نمی برد. دغدغة هرمنوتیک هستی شناختی یا پست مدرن نزد هایدگر و گادامرنیز مسئلة معنی، متن یا عمل و تلاش برای فهم عینی آن نیست، بلکه خود مقولة فهم مورد پرسش فلسفی یا هستی شناختی قرار می گیرد. با ظهور این جریان از هرمنوتیک ذهنی گرا در مقابل هرمنوتیک عین گرای نئوکانتی از دیلتای تا وبر است که فلسفة آگاهی یا معرفت شناختی جای خود را به فلسفة زبان می دهد. درقالب هرمنوتیک ذهنی گرا، آگاهی و شناخت جای خود را به زبان می دهد، چرا که ازاین دیدگاه «واقعیت» به واسطة ساختارهای نمادین زبان میانجیگری می شود. بدین ترتیب، تأکید می شود که آگاهی به شکل ناب آن، قابل حصول نیست و هیچ زبان بی طرف علمی وجود ندارد. (73) همین چرخش از فلسفه آگاهی و معرفت شناسی به زبان و نقش آن در میانجیگری، بازنمایی و برساخت واقعیت است که حلقة پیوند دهنده هرمنوتیک به پست مدرنیسم بوده و تأثیر عمده ای در شکل گیری و گسترش اندیشه های پست مدرن داشته است. ازنظر هایدگر، هستی شناسی مسئله ای هرمنوتیکی است. وی اساساً خود فلسفه را تأویل می پندارد و از فلسفه به منزلة علم هرمنوتیک سخن به میان می آورد. (74) تحلیلهایدگر اشاره به این دارد که «فهم» و «تأویل»، جهات بنیادی هستی انسان اند. (75) بنابراین، هرمنوتیک دازاین یا پدیدارشناسی وجود انسان در جهان ازآنجایی که به هستی شناسی مسئله فهم مرتبط است، هرمنوتیکی می باشد؛ چرا که پژوهش هایدگر هم در محتوا و هم در روش، هرمنوتیکی بوده است. (76) هایدگر برخلاف تلّقی متافیزیکی و پوزیتیویستی، وجود انسانی را نه ذاتی و طبیعی، بلکه اساساً تأویلی و هرمنوتیکی در نظر می گیرد. وی همچنین برخلاف پدیدارشناسی استعلایی هوسرل - که در تلاش دست یابی به ساختارهای ازلی و ابدی آگاهی انسان به لحاظ ذهنی ازجهت فراهم آوردن مبنای دانش یقینی است - هرگونه تأویل و تفسیر را تاریخ مند و زمان مند در نظر می گیرد. (77) علاوه بر این، ازنظر هایدگر پدیدارشناسی هوسرل قادر به درک این امر نبوده است که واقعیت به واسطة زبان، میانجیگری و تکوین می شود و دانش علمی با میانجیگریِ زبان عرضه می گردد. بدین ترتیب، مطابق با پدیدارشناسی هرمنوتیکیهایدگر، هرگونه فهم و تأویلی مقیّد به تاریخ و زبان است، چنان که فراتر از بند تاریخی و زبانی بودن در جهت کسبِ شناخت فراتاریخی و فرازبانی از واقعیت عینی، ممکن نیست. هانس گئورگ گادامر درقالب هرمنوتیک هستی شناختی خود به تبعیّت از مارتین هایدگر که به شیوة پدیدارشناسانه و هرمنوتیکی به هستی شناسی وجود تاریخی انسان در جهان پرداخته است، به جای تلاش برای شناخت حقیقت هستی به شیوة هایدگری، به هستی شناسیِ فهم می پردازد و با تأکید بر تأویلی و تفسیری بودن فهم، در ماهیت خود تأویل و تفسیر و شرایط امکان آن به تفکّر می پردازد. تأمل دربارة ماهیت «فهم» و «تأویل»، هدف اصلی هرمنوتیکگادامر است. گادامر با توجه به اندیشة هایدگری در مورد تاریخی بودن وجود انسان و تأثیر آن بر شناخت و فهم و همچنین نقش زبان در میانجیگری واقعیت، هرگونه شناخت و فهم را تاریخی و زبانی در نظر می گیرد. گادامر در کتاب حقیقت و روش (78) با توجه به فرا رفتن از هرمنوتیک روش شناختی دیلتای - که هدف آن ارائه روشی برای فهم عینیّت معنا است - اساساً هرگونه روش رسیدن به حقیقت را مورد انتقاد قرار می دهد. ازاین دیدگاه، «فهم» به مثابه عمل ذهنی انسان در برابر عین، تصوّر نمی شود. بلکه نحوة هستی و بودن خود انسان تصور می شود. از این رو، هرمنوتیک گادامر سعی در ارائه قواعد کمکی عامی برای علوم انسانی ندارد، بلکه کوششی فلسفی برای توصیف فهم به مثابة عملی هستی شناختی در انسان می باشد. (79) رویکردهای پست مدرن به علوم انسانی همچون ساختارگرایی و پساساختارگرایی از نقطة عزیمت هرمنوتیک در مورد هستی شناسی فهم انسانی متأثر بوده اند. ساختارگرایی از دیدگاه هستی شناختی به مثابة رویکردی ضد طبیعت گرا با اعتقاد به برساختگی واقعیت به نفی موضع مبناگرایانة عقل گرایی و پوزیتیویسم در مورد رابطة زبان و واقعیت می پردازد و از لحاظ معرفت شناختی نیز فقط به عینیت در شناخت و فهم روابط ساختاری در زبان اشاره دارد. (80) پساساختارگرایی نیز به مثابة یک جریان فکری گستردة ضدطبیعت گرا، علاوه بر الهام گیری از نظریة زبانی فردینان دو سوسور، از نظریة روان کاوی پسافرویدیِ ژاک لاکان، شالوده شکنی ژاک دریدا، آثار و اندیشه های میشل فوکو، رولان بارت، ژیل دلوز و فلیکس گوتاری، ژان فرانسوا لیوتار و ژان بودریار سرچشمه گرفته است. آثار و اندیشه های آنان شکل گیری رشد و گسترش جنبشی سراسری در «اندیشه» بوده است که غالباً از آن به پست مدرنیسم یاد می شود. پساساختارگرایی و پست مدرنیسم که در رویارویی با موضوعات انسانی و اجتماعی با مفروض قرار دادن برساختگی هرگونه حقیقت و ارزش بر مبنای قدرت و قرارداد، از روش هایی همچون تبارشناسی به شیوة میشل فوکو، شالوده شکنی به شیوة ژاک دریدا و تحلیل های گفتمانی به شیوة ارنستو لاکلائو، شانتال موفهو نویسندگان دیگری که از آراء دریدا و فوکو متأثر بوده اند، پیروی می کنند، به نتایج ذهنی گرایانه و نسبی گرایانه ای در مورد اخلاق و ارزش های اخلاقی دست پیدا می کنند که بر پایة آن ارزش های اخلاقی هیچ مبنای توجیهی جز خواست و قدرت ندارند. نتیجه گیری چالش اساسی که الگوهای علوم انسانی مانند طبیعت گرایی تا ضدطبیعت گرایی به لحاظ هستی-معرفت شناختی در برابر اخلاق و ارزش های اخلاقی ایجاد می کنند، مسئله امکان ناپذیری توجیه عینی، عام و ضروری ارزش های اخلاقی است که ریشة در تقلیل گرایی یا فروکاستی دارد که الگوهای علوم انسانی جدید از دیدگاه هستی شناختی در مورد ماهیت حقایق یا واقعیت های انسانی و اجتماعی انجام می دهند. این تقلیل گرایی همان گونه که مورد استدلال قرار گرفت درقالب طبیعت گرایی پوزیتیویستی و ماتریالیزم تاریخی به صورت تقلیل موضوعات انسانی و اجتماعی به طبیعت مادی و اقتضائات ناشی از آن، در نتیجه تلاش برای تبیین مسائل و موضوعات انسانی و اجتماعی درقالب قانون های حاکم بر طبیعت مادی صورت می گیرد و درقالب ضدطبیعت گرایی نیز به صورت تقلیل موضوعات انسانی و اجتماعی به برساخت ذهنی و زبانی و تلاش برای تأویل، شالوده شکنی، تبارشناسی و تحلیل گفتمانی مسائل انسانی و اجتماعی بر پایة زمینه های خاص تاریخی-اجتماعی، زبان، گفتمان و قدرت بوده است. نتیجه ای که هردو رویکرد طبیعت گرا و ضدطبیعت گرا در حوزة اخلاق و ارزش های اخلاقی به همراه داشته اند، ذهنی گرایی و نسبی گرایی و امکان ناپذیری فراهم نمودن مبنایی عینی، عام و ضروری برای ارزش های اخلاقی بوده است. ریشة اصلی مسئله نسبی گرایی در مورد ارزش های اخلاقی در الگوهای جدید علوم انسانی، به تقلیل گرایی هستی-معرفت شناختی برمی گردد که از انکار یا فرض امکان «وجود» حقیقت استعلایی یا متعالی و یا به عبارت دیگر بُعد متعالی حقیقت، و نقش عقل، شهود و وحی در کسب شناخت، از آن ناشی می شود. جایی که باور، فرض یا تصوری از وجود حقیقت مطلق به مثابه خیر مطلق که همه انسان ها را در همه زمان ها و مکان ها به پیروی از ضرورت های خود دعوت می کند، وجود نداشته و جایی برای وحی، شهود و عقل در شناخت آن تصور نمی شود و درمقابل کل حقیقت به طبیعت مادی یا برساخت ذهنی فروکاسته شود، اخلاق و ارزش های اخلاقی از توسل به مبنایی عینی، عام و ضروری باز خواهند ماند و درنتیجه چیزی جز ذهنی گرایی و نسبی گرایی توجیهی برای ارزش های اخلاقی و احکام عملی باقی نخواهد ماند. شاید به خاطر درک همین معنا، فیلسوفی همچون کانت را بر آن داشت، با وجود اتخاذ موضع «لااَدری گرانه» در مورد حقیقت مطلق و متعالی درقالب فلسفة نظری خود، در حوزة فلسفه عملی یا فلسفة اخلاق، ناگزیر از فراهم نمودن مبنایی از عینیت، عمومیت و ضرورت برای ارزش های اخلاقی باشد.   پی‌نوشت‌ها: 59. همان. 60. Geisteswissenschafen. 61. Geist. 62. Mats Alvesson and kaj Sköldberg, Reflective methodology, p 52-65. 63. Verstehen. 64. استوارت هیوز، آگاهی و جامعه، ترجمة عزت الله فولادوند، ص165-166. 65. همان. 66. همان، ص 169. 67. همان، ص 172-173. 68. همان، ص 268-269. 69. ماکس وبر، روش شناسی علوم اجتماعی، ترجمة حسن چاوشیان، ص119-127. 70. همان، ص18-21. 71. James Bohman, New Philosophy of Social Science; Problems of Indeterminary, p. 1-15. 72. فردریش نیچه، خواست قدرت، ترجمة لیلا کوچک منش، ص 130-131. 73. بابک احمدی و دیگران، هرمنوتیک مدرن، گزینة جستارها، ص47. 74. Gerard Delanty, Social Science Beyond Constructivism and Realism, p. 52. 75. Ibid. 76. ریچارد پالمر، علم هرمنوتیک، ترجمة محمدسعید حنایی کاشانی، ص51. 77. همان. 78. همان، ص137-140. 79. Gadamer H.G, Truth and Method. 80. ریچارد پالمر، همان، ص179.   منبع: فصلنامه پژوهش– شماره 5 پایان متن/

93/08/03 - 01:00





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 141]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن