تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 22 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):شب و روز بر هر كس بگذرد، او را ادب مى‏كند، فرسوده‏اش مى‏نمايد و به مرگ نزديكش مى‏س...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1852056833




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نکوداشت مقام علمی دکتر محمد استعلامی برگزار شد


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: نکوداشت مقام علمی دکتر محمد استعلامی برگزار شد تهران - ایرنا- دکتر محمد استعلامی ادیب، مولوی پژوه و حافظ شناس، ضمن ارج نهادن به عظمت کار نیکلسن ،عامل موفقیت خویش در تصحیح و شرح مثنوی معنوی را همه فهم کردن صورت درست کلام مولانا عنوان کرد.


به گزارش گروه اندیشه ایرنا ، شب محمد استعلامی، صدوهفتاد و دومین شب از شب های مجله بخارا بود که عصر سه شنبه 22 مهر 1393 در کانون زبان فارسی موقوفات افشار برگزار شد.
در این مراسم ضمن خوشامدگویی علی دهباشی ، و قرائت یادداشت دکتر احمد کریمی حکاک ، استاد دانشگاه مریلند آمریکا، دکتر محمد استعلامی ، سید عبدالله انوار، علیقلی بختیاری، سیروس علی نژاد ، به سخنرانی پرداختند.
آنچه در پی می آید گزیده ای از زندگینامه ی شخصی و علمی و اجرایی دکتر محمد استعلامی است که طی یادداشتی به قلم خود ایشان نگاشته و با عنوان " به یاد آن مرحوم " ارائه شد:
شما میدانید و من هم میدانم که ، بسیاری از عزیزانی که در این مجالس (گرامیداشت یا بزرگداشت) از آنها قدردانی میشود، خودشان دیگر در میان ما نیستند، و شاید از صد و پنجاه شصت شبِ بخارا، بیشتر آنها به یاد آن بزرگانی بوده است که خودشان در میان ما نبوده اند. عنوان "به یاد این مرحوم" در بالای این نوشته، شاید طنزگونه به نظر آید، اما اصلاً قصد طنز نویسی ندارم.
این بودن و نبودن خودش طنز است، و من بی آن که از مرگ هراسی داشته باشم یا دیر و زودِ آن نگرانم کند، مرگ را پذیرفته ام که تنها واقعیت مسلم پس از هر تولد است، و آنچه میان این دو واقعه پیش میآید، و این که من میان این تولد و مرگ چه کارهایی میکنم یا نمیکنم، همیشه با احتمال همراه است.
اگر من خودم به یاد این مرحوم با شما حرف میزنم، نه قصد خودستایی دارم و نه میخواهم بگویم که خدمت من به عنوان یک پژوهنده و یک استاد و گاه یک مدیر در سطح آموزش عالی ایران قابل ستایش بوده است. اما کارهای من در حدّ توان این جسم و این ذهن، با عشق و مسئولیت همراه بوده است. از حاصل تمام عمر هم اگر عنوانی را با افتخار بخواهم بر خود بگذارم، عنوان دانشجوست.
"من در ایران و بیرون از ایران، در امریکا و کانادا و ژاپن وچندی در هند، دانشجویانی از ملیت های مختلف داشته ام، شاید از بیش از بیست ملیت مختلف، و همیشه معنای کار برای من زیستن با دانشجویانم بوده و من هم با آنها یک دانشجو بوده ام، و در هر گوشۀ این دنیا که بوده ام، گفته ام که استاد کسی است که همیشه دانشجو بماند."
این روزها که این یادداشت را می نویسم، تیرماه 1393، تازه هفتاد و هشت ساله شده ام. بیش از نیم قرن دانشجویی من، یک مشت کارهای چاپ شده دارد که بعضی از آنها را خودم حاضر نیستم دوباره چاپ کنم، کارهای خام و ضعیفی است که از نو باید تألیف شود و فرصتی برای چنان بازآفرینی ندارم. کارهایی هم هست که هر یک با چند هزار ساعت تلاش و خون دل خوردن به پایان رسیده، بارها تجدید نظر و تجدید چاپ شده و عزیزانی هم بوده اند که منصفانه روی آنها داوری مثبت داشته اند.
یک قسمت از زندگی من هم پشت میزهای دانشگاهها و گاه در وزارت علوم گذشته است که حاصلی از آن روزها بر جای نمانده، هر چند که قبول آن مسئولیتها همیشه به قصد کار مثبت و شامل خدمات مثبتی هم بوده، و با اطمینان میتوانم بگویم که در یازده سال پشت میز نشستن، حتی یک بار کار کسی روی میز من برای روز بعد نمانده است. حال اگر هر جملۀ این پاراگراف را بشکافم و شرح بدهم، آن گزارش خودنوشتی را که گفتم به دست شما خواهم داد و پیش از آن، اشارۀ کوتاهی به روزگار کودکی و نوجوانی من هم باید در این گزارش خودنوشت بیاید:
من فرزند پدر و مادری از مردم خوانسارم. پدربزرگِ پدری من آشیخ عباس با وجود تحصیلات اهل مدرسه، هرگز از وجوه شرعی نان نخورده بود و در بازار خوانسار یک دکان عصّاری داشت که با درآمد ناچیز آن زندگی میکرد. من سالها پس از درگذشت او به دنیا آمده و او را ندیده بودم، اما آثار باقی مانده از آن پیشۀ عصّاری تا روزگار کودکی من بر جای بود. پدرم میرزا حبیب الله پیش از تولد من از لباس اهل مدرسه بیرون آمده بود و یک بار چنان که راز مگویی را برای کسی تعریف کنند، به من گفت که « آقا جانم نمیخواست ما از وجوه شرعی مدرسه نان بخوریم.» و پدر من به اندرز او گوش داده و سر از بازار اراک درآورده بود که به اقتضای سلامت نفس، کاسب موفقی نبود اما من این وِجهۀ شخصیت او را هم با احترام یاد میکنم. مادر من دختر یک طبیب محبوب مردم خوانسار بود .
من هنوز به سنّ دبستان نرسیده بودم که در سایۀ مادرم کلمات قرآن کریم را میشناختم، و با خواندن و نوشتن هم آن قدر آشنا شده بودم که در سال اول دبستان کتابهای کلاسهای بالاتر را میتوانستم بخوانم. چند سال پس از مهاجرتِ پدر و مادرم به اراک، من در آن شهر به دنیا آمده و آخرین فرزند ماندۀ آنها بودم.
من سال آخر دبیرستان میخواستم رشتۀ ادبی را انتخاب کنم که در اراک هیچ دبیرستانی ششم ادبی نداشت. پدرم که هر دو دخترش را به خانۀ شوهر فرستاده بود و جز من باری بر دوش او نبود، تمام زندگی را فروخت و به تهران آمد تا عزیز دُردانه اش بتواند در آخرین فرصت در دبیرستان علمیّه برای ششم ادبی نام نویسی کند. سال بعد در تابستان 1334باید به دانشگاه میرفتم، و امتحان ورودی بیشتر رشته ها جداگانه بود.
من چهار کنکور برای رشته های حقوق و ادبیات و زبان های خارجی و علوم تربیتی دادم و در چهار رشته پذیرفته شدم و در دانشکدۀ حقوق یکی از پنج نفر اول بودم که همۀ فکر میکردند من در آیندۀ نزدیک یکی از پایه‎گذاران عدالت اجتماعی خواهم شد، و نشدم! رشتۀ ادبیات فارسی دانشسرای عالی را ترجیح دادم، با بچههایی از دورافتاده ترین نقاط وطن آشنا و دوست شدم که ساده زیستن و پایداری در روابط انسانی را از آنها آموختم، و هنوز میان من و شماری از آنها پیوند همان روزگار برقرار است و گاه چند پیرمرد فرسوده و نیم فرسوده، یکدیگر را در گوشه یی از این دنیای بی در و پیکر پیدا می کنیم.
از مهر 1339 دورۀ فوق لیسانس مطالعات اجتماعی را در دانشگاه تهران شروع کردم، در آن افتخار شاگردی استاد غلامحسین صدیقی را یافتم که تا پایان زندگی آن یکانۀ روزگار، در انجمن ایرانی فلسفه و علوم انسانی وابسته به یونسکو و بعد در محافل دیگر، از دیدار او و شماری از فرهیختگان نامدار آن روزگار فیض میبردم و اجازه داشتم که در شمار دوستاران آنها سعادت دیدارشان را داشته باشم.
در نوروز 1340 مثل همۀ آن سالها، با چند تن از یاران مدرسه به زیارت استاد محمد معین رفتیم و در پایان آن دیدار نوروز، استاد به من فرمود که بعد از سیزده به در، ایشان را در سازمان لغت نامۀ دهخدا ببینم، و آن آغاز همکاری با استاد به عنوان عضو هیئت مؤلف لغت نامۀ دهخدا بود ... دورۀ فوق لیسانس مطالعات اجتماعی ناتمام ماند و من از ماه آبان 1340 دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی شدم.
استاد مدرّس رضوی به ما شرح ابن عقیل و مقامات حریری را از آبان 1340تا اردیبشت 1341 درس داد و از او بسیار آموختیم. آخرین سالهای درس استاد پورداوود و پس از بازنشستگی او بود، که او در کتابخانۀ خود به ما درس میداد، مختصر پذیرایی چای عصر هم با درس همراه بود و بالاتر از آن رفتار متین و مهربان استاد. آن عاشق بزرگ ایران جز خودش به کسی شباهت نداشت و آنها که بخت دیدار او را داشته اند، میدانند که من چه میگویم! آن سه درس را من بعد از ظهر یکی از روزهای خرداد 1342در کتابخانۀ استاد پورداوود امتحان دادم و برای هر سه قیدِ خوب گرفتم.
"درس زبان پهلوی ساسانی را هم که در دورۀ لیسانس با استاد صادق کیا خوانده بودم، در دورۀ دکتری در سطح بالاتر دنبال کردم، آن روزها الفبای پهلوی ساسانی را راحت میخواندم، متن پهلوی چکامۀ برآمدن شاه بهرام ورجاوند را حفظ کرده بودم، پیوند من با استاد کیا به دوستی بدل شده بود و در سالهایی که او معاون وزارت فرهنگ و هنر و رئیس فرهنگستان زبان بود، چندی همکار و مشاور فرهنگستان هم بودم. از او بسیار آموختم ."
تاریخ ادیان، درس استاد علی اصغر حکمت بود که شاگردان دوره های لیسانس و فوق لیسانس و دکتری را با هم میپذیرفت و برای ما که در دورۀ دکتری بودیم، نوشتن یک مقاله را هم تکلیف می کرد. حکمت کسی بود که در سال های جوانی وزیر معارف کابینۀ محمدعلی فروغی شده بود و پیشنهاد تأسیس دانشگاه و پیگیری و ایجاد آن را از او داشته ایم و او نخستین رئیس دانشگاه تهران هم بوده است.
از شاگردی استاد فروزانفر باید جداگانه حرف بزنم: صبح روز سهشنبهیی در آبان 1340 به اطاق شمارۀ 102 در طبقۀ اول ساختمان دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی رسیدم، چند دقیقه دیر! استاد سر وقت آمده بود و وقتی که من درِ اطاق را باز کردم، نگاهی به من کرد که کمی جا خوردم. انگار مرا مناسب شاگردی خود ندید. از همه جوان تر بودم اما باخبر از مرتبۀ والای او. تعظیمی کردم و نزدیک ترین جا را گرفتم و نشستم. من بیست و پنج ساله بودم و در میان حاضران دانشجویانی بودند که من می توانستم فرزند آنها به شمار آیم، و استاد هم گاه به طنز مردی را دوست قدیم می‎گفت یا به بانویی اُمُّ المؤمنین خطاب میکرد. آن صبح سه شنبه را در بیم و امید گذراندم و دو روز بعد، صبح پنج شنبه برای نخستین بار سر درس مثنوی استاد رفتم، اما پیش از وقت رسیدم، جرأت کردم و در ردیف جلو نشستم، دفتر و دستکم را با مثنوی تحریر سید حسن میرخانی روی میز گذاشتم. ظاهر کار نشان می داد که بیش از همراهان سالخورده ام به دانشجو شباهت دارم. یکی دو دقیقه بعد همه به احترام استاد برخاستیم، استاد بر جای خود نشست، پس از احوال پرسی با اُمّ المؤمنین به یکی از آقایان فرمود : مهدوی آن هفته کجا بودی؟ دکتر محمود مهدوی دامغانی برادر استاد احمد مهدوی دامغانی، که بعد خود استاد دانشگاه فردوسی شد و فرزانه یی بسیار فروتن بود، برخاست و با ادب خاصّ گزارش داد که یک هفته سخت بیمار بوده است و برای غیبت خود عذرخواهی کرد. تقریر و شرح قسمتی از اوایل دفتر دوم مثنوی مولانا جلال الدّین آغاز شد، که استاد متن تصحیح نیکلسن را پیش چشم داشت، و من توانستم آن قسمت را زود در چاپ میرخانی پیدا کنم. نظم و نگاه کنجکاو من نادیده نماند، استاد رو به من کرد : جوان! تو دانشجوی این کلاسی؟ پشتم لرزید اما بر خودم مسلط شدم و برخاستم : بله حضرت استاد، امسال پذیرفته شده ام. فرمود : بنشین! نشستم و نفس را تنظیم کردم و باز سراپا گوش شدم. سه شنبهها، روز سؤال بود و دوستان پرسشهای متون غیر از مثنوی را از استاد میپرسیدند، و من در همان هفتههای اول دیدم که پاسخهای استاد دریافتهایی فراتر از محتوای منابع لغت و شرح متون را در بر دارد چنان که گویی آموختههایش در ذهن او زاد و ولد میکنند و حرفهایی از او میشنویم که در درسهای دیگر کمتر شنیده ایم...
کلاس های سه شنبه پرحاصل تر شد و ما تا اردیبشت سال 1344سه سال و نیم تمام قصاید خاقانی را خواندیم. پیش بینی کار فهرست های دیوان کبیر هم در خاطر او بود، و نیاز به دستیارانی داشت. افتخار این دستیاری نصیب چند تن از دوستان شد و سهم بیشتری را من به عهده گرفتم.
عصر یکی از روزهای پاییز 1343 در کتابخانۀ استاد فیش های فهرست قوافی دیوان کبیر را تنظیم میکردیم، و استاد از نسخه های عکسی تذکره پرسید. واقعیّت را گفتم و او هم تأیید کرد که کار تذکرة الاولیاء نیکلسن در پایۀ کار عظیم او روی مثنوی مولانا نیست و نیازی به یک تصحیح تازۀ تذکره هست. یک لحظه بعد به من فرمود : بیا این کتاب را زنده کن! راستی را بگویم که در آن لحظه نفهمیدم که منظور استاد چیست و چند ثانیه نگاهم روی چهرۀ او ایستاد. استاد افزود : تصحیحش کن!
همین جا باید به یکی دیگر از صفات ناشناختۀ استاد فروزانفر اشاره کنم، که بسیاری از دوستان با آن برنخورده بودند:
او راهنمایی رساله ها را آسان نمی پذیرفت و بودند دوستانی که این امتناع او را نشان غرور او می پنداشتند. اما اگر دانشجویی درگیر رساله گذراندن با او میشد، میدید که استاد با چه حوصله و شکیبایی و دقتی تن به کار میداد. شاگردی استاد بدیع الزّمان فروزانفر موهبتی در زندگی اجتماعی من بوده است، و خوب میدانم که اگر حرمتی در میان پژوهندگان این روزگار داشته باشم، فراتر از شایستگی من، و بیشتر داوری عزیزانی است که مرا به نام شاگرد بدیع الزمان می شناسند!
در همان سالهای دانشجویی من، دو مؤسسۀ آموزش عالی جدا از دانشگاه تهران تأسیس شد که هر یک به دلیلی با من ربط داشت. پدر همسر من سید محمد حسین انوار که چهرۀ درخشانی بود و با همۀ بزرگان و نامداران دوستی داشت، پیشنهاد کرد که استاد علی اصغر حکمت ریاست مدرسۀ عالی ادبیات و زبانهای خارجی را بپذیرد، و من هم که شاگرد حکمت بودم در این گیر و دار می بایست گوشۀ این کار را بگیرم. اما به دلیل گرفتاری رسالۀ دکتری از قبول مسئولیتی در آن مدرسه عذرخواهی کردم و پس از معرفی شماری از دوستان برای تدریس، با تعهد چند ساعت درس از وظایف اداری در آن مدرسه معاف شدم.
همسر فرزانه و از دست رفتۀ من پروین انوار که خود نیز مرجع شناس و کتابداری آشنا با زمینه های ادبیات بود، معاونت کتابخانۀ جُردن ( پلی تکنیک تهران ) را برعهده داشت که امروز کتابخانۀ دانشگاه امیرکبیر است.
مدرسۀ دیگری که در همان سالها به وجود آمد، دانشکدۀ علوم ارتباطات اجتماعی بود، مدرسۀ روزنامه نگاری و سینماتوگرافی و روابط عمومی و مترجمی. آغاز کار آن دانشکده یک کلاس کوچک خبرنویسی بود که در خیابان فردوسی در یک ساختمان کهنۀ متعلق به روزنامۀ کیهان تشکیل می شد. در پاییز 1346 که نخستین امتحان ورودی آن دانشکده را در دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران برگزار کردیم، مسئولیت بخش زبان فارسی را من بر عهده گرفتم .
در دانشکدۀ علوم ارتباطات، من ادبیات معاصر را به عنوان یک درس مستقل در برنامه گذاشتم. در این درس خود من هم ساعت های زیادی را صرف فراهم کردن موادّ درس میکردم و به دانشجویان میگفتم که ما داریم با هم درس می خوانیم. از همان آغاز، من چند بار شاعران و نویسندگان معاصر را به کلاس ادبیات معاصر بردم، که برای خود من هم بسیار آموزنده بود.
در دانشسرای عالی و پس از آن در دانشگاه تربیت معلم، من به مرتبۀ دانشیاری و استادی هم رسیدم و در سالهای 1350 تا 1356مسئولیت مؤسسۀ تحقیقات تربیتی، مدیریت انتشارات و روابط دانشگاهی و مدیریت گروه آموزشی زبان و ادب فارسی را هم پذیرفتم، در هر سمت خدماتی کردم، اما هنگامی که رستاخیز برای همه (؟) اجباری شد، بهتر دیدم که در خاک مدفون بمانم و در زمستان 1356 فقط با چهل و یک سال سن و بیست و یک سال خدمت بازنشسته شدم و پس از آن، دیدم که در آن ده یازده سال خدمات اداری، چه کارهای بهتری می توانستم بکنم که شاید می ماند و امروز می گفتم اینها کار من است! پس از سال 1357یک بار دیگر با حفظ بازنشستگی به کار دانشگاهی برگشتم و هنگامی که همۀ دانشگاه ها برای سه سال بسته شد، من راهی هموارتر پیش پای خود دیدم که باید در خانه نشست و دانشگاه را به خانه ها فرستاد، و این سی و چند سال که بیشتر هم در دیار غربت گذشته، سال های پرحاصلترم بوده و نشر چند هزار صفحه کار تازه و تجدید نظر در کارهای گذشته حاصل روشن تری داشته است.
کارهایی هم که این سالها به تکرار منتشر شده، همواره جای اصلاح و تجدید نظر دارد و از نظر من هیچ کاری نهائی نیست. در سی و چهار سال گذشته از 1359 تا امروز بیش از هشت هزار صفحه کار تازۀ من به صورت کتاب و مقاله انتشار یافته، و بیشتر آنها به چاپ های مکرر رسیده است. تصحیح شش دفتر مثنوی مولانا جلالالدّین که همکاران من از آن به عنوان شرح یاد میکنند، فقط شرح نیست. نزدیک به دو هزار بیت در این کتاب و از جمله دو بیت آغاز مثنوی، برای اولین بار مطابق با نسخه های قونیه و قاهره و تهران تصحیح شده، و در مقایسۀ لفظ به لفظ با کار نیکلسن، بیش از دو هزار بیت مثنوی که مطابق گفتۀ مولانا ست با تصحیح نیکلسن تفاوت دارد و این سخن، نفی عظمت کار نیکلسن نیست. من صورت درست کلام مولانا را با شرحی روشن و همه کس فهم به خانه های مردم فرستاده ام و دلیل موفقیت کارم همین است. در درس حافظ / نقد و شرح غزلهای حافظ، و در نقد و شرح قصاید خاقانی هم نظر به همین درستی متن و شرح ساده و روشن بوده است. در موارد بسیاری مثنوی را با کمک مثنوی شرح داده ام و همین ارتباط گوشههای کلام به یکدیگر، در کار حافظ و خاقانی هم واسطۀ تفهیم درست معنا بوده است.
"در کنار اینها و در کنار تجدید نظرهای مکرر در تذکرهًْ الاولیاء عطار در چاپ های پانزدهم تا بیست و چهارم آن، کارهای جنبی دیگری هم داشته ام که همه کوششی برای تفهیم درست بوده است : کتاب حافظ به گفتۀ حافظ یک فریاد است که عزیزان من تا کی می خواهید زن و فرزند حافظ را به معشوق مذکر او بدل کنید؟ حافظ مرد خانه و خانواده است، و برای تنها پسری که در کودکی بیمار شده و مرده است می گرید : یوسف عزیزم رفت، ای برادران رحمی! و غزلهایی دارد که مرثیۀ این نازنین پسر است."
در شعر حافظ مغ بچه و ترسا بچه هم فقط ساقی میخانه است اما اگر زاهد خلوت نشین سر از میخانه درآورد، اوست که ساقی را وسیلۀ ارضاء محرومیتهای گذشتۀ خود میپندارد. در رسالۀ فشردۀ حدیث کرامت، در نقد و بازشناسی سیَرُالملوک نظام الملک، و در بیش از هفتاد مقاله در نشریات پژوهشی درون و بیرون ایران، جز تفهیم منطقی و به زبان ساده راست گفتن به عزیزان دانشجو و خوانندگان دیگر هدفی نداشته ام. در تمام این سالها انتظار من از دوستان و همکاران هم این بوده است که نقاط ضعف کارهایم را به من بگویند، که نگفته یا فرصتی برای آن نداشته اند و به هر حال، هم کار من و هم کار همۀ آنها روی ادب و فرهنگ این آب و خاک، همیشه می تواند جای حرف داشته باشد.


23/07/1393





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن