تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 اردیبهشت 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):برترين [مرتبه] ايمان آن است كه بدانى هركجا باشى خدا با تو است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

بلومبارد

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

خرید اکانت اسپاتیفای

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

تعمیر گیربکس اتوماتیک

دیزل ژنراتور موتور سازان

سرور اختصاصی ایران

سایت ایمالز

تور دبی

سایبان ماشین

جملات زیبا

دزدگیر منزل

ماربل شیت

تشریفات روناک

آموزش آرایشگری رایگان

طراحی سایت تهران سایت

آموزشگاه زبان

اجاره سند در شیراز

ترازوی آزمایشگاهی

رنگ استخری

فروش اقساطی کوییک

راهبند تبریز

ترازوی آزمایشگاهی

قطعات لیفتراک

وکیل تبریز

خرید اجاق گاز رومیزی

آموزش ارز دیجیتال در تهران

شاپیفای چیست

فروش اقساطی ایران خودرو

واردات از چین

قیمت نردبان تاشو

وکیل کرج

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

سیسمونی نوزاد

پراپ تریدینگ معتبر ایرانی

نهال گردو

صنعت نواز

پیچ و مهره

خرید اکانت اسپاتیفای

صنعت نواز

لوله پلی اتیلن

کرم ضد آفتاب لاکچری کوین SPF50

دانلود آهنگ

طراحی کاتالوگ فوری

واردات از چین

اجاره کولر

دفتر شکرگزاری

تسکین فوری درد بواسیر

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید سی پی ارزان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1798486114




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

آزار و اذیت اسرای ایرانی به خاطر داشتن ریش


واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: آزار و اذیت اسرای ایرانی به خاطر داشتن ریش تهران - ایرنا - وقتی وارد زندان شدم، علی به من گفت: باید ریشت را با تیغ بزنی زیرا عراقی ها با ریش مخالف هستند و اذیتت می کنند.


«عبدالله کریمی» مشاور امور آزادگان بنیاد شهید و امور ایثارگران در کتاب «وقتی باران ببارد» به نقل خاطره ای از دوران اسارت خود به این شرح می پردازد:
پس از 25 روز بستری بودن، عراقی ها تصمیم گرفتند ما را از بیمارستان به زندانی در بغداد منتقل کنند.
رییس بیمارستان «عبدالله» را خواست و گفت: مواظب باش در زندان بغداد، استخبارات عراق هستند، اگر در آنجا از این بحث ها کنی، بخششی در کار نیست و اگر دست از پا خطا کنی اعدامت می کنند.
پس از مرخص شدن از بیمارستان ما را روانه زندان بغداد کردند، زندانی که از قسمت های مختلفی تشکیل شده بود.
یکی از این قسمت ها با در ورودی بزرگ و دیوارهای بسیار بلند و پوشیده از سیم خاردار و کف پوش سیمانی بود.
تابش آفتاب سوزان بغداد آن قدر داغ بود که نمی شد حتی برای لحظه ای در یک نقطه ایستاد، به خصوص که کفش پای ما نبود و همه پابرهنه بودیم.
در آنجا با دیدن بقیه اسرا متوجه شدم که در جمع بچه هایی هستم که همگی با هم به اسارت در آمده بودیم، خوشحال شدم در دل گفتم، خدا را شکر باز دور هم جمع شدیم.
دیدن بچه ها روحیه تازه ای به من داد؛ روحیه ای که در غربت اسارت کارساز بود و رنج و شکنجه و حرمان را کم می کرد، ناگهان متوجه شدم هیچکدام از بچه ها ریش ندارند.
آنها به دستور عراقی ها به اجبار با تیغ، صورت هایشان را تراشیده بودند، خنده ام گرفت؛ خنده ای تلخ از سر ناچاری بر لبم نشست. یک مرتبه علی از لابلای اسرا خود را به من رساند و گفت: مواظب باش.
گفتم: چرا؟
گفت: خودت را به اسم حقیقی معرفی نکن.
حیرت کردم.
گفت: روزهای اول افسران عراقی مدام شما را به اسم صدا می زدند.
گفتم: من.
گفت: آره می خواستند تو را ببرند.
لبخند زدم و از اینکه علی اخبار را به من داده بود، تشکر کردم. آخر سر گفت: یک چیزی.
دست روی شانه او انداختم و گفتم خبر دارم.
گفت: آره دیگر باید ریشت را با تیغ بزنی، عراقی ها با ریش مخالف هستند و اذیتت می کنند.
درون بندهای زندان جایی برای تازه واردها نبود. در هر اتاق 9 متری 30 نفر را جا داده بودند.
زینعلی به طرفم آمد و گفت: در این مدت 25 روز که اینجا بودیم، نتوانستیم دراز کش بخوابیم، اگر چرتی زدیم، نشسته و بهم چسبیده بود.
محیط زندان آلوده بود و بوی بد توالت های پرشده فضا را انباشته بود، بدن بعضی از بچه ها کرم افتاده بود، حمامی در کار نبود و بوی بدن کثیف و کرم افتاده بچه ها دلم را می لرزاند.
سرگردانی ام زیاد طول نکشید، عاقبت اتاقی را نزدیک یکی از دستشویی ها پیدا کردم و جاگیر شدم، به دلیل لو نرفتن بعضی از بچه ها از نزدیک شدن به من خودداری می کردند.
«برات»، «ابراهیم»، «علی آقا» و «عبدالرضا مزاری» و چند نفر دیگر دورم جمع شدند و اتفاق های روزهای گذشته را برایم تعریف کردند.
در 27 خرداد سال 67، روحیه تازه ای بین بچه های اسیر پیدا شد، قرار بود، ما را از زندان به اردوگاه منتقل کنند.
با اینکه اطلاعی از وضعیت اردوگاه نداشتیم، انگار خبر ورود به بهشت را به ما داده بودند.
با خود گفتم هر جا باشد از این خراب شده بهتر است.
بهشت در اسارت جایی است که شاید از جای دیگر کمی بهتر باشد، صبح زود ما را سوار اتوبوس ها کردند و دست ها و چشم هایمان را بستند و ماشین ها به حرکت درآمدند.
در طول راه گاه گاه دور از چشم نگهبان های مسلح به زحمت پارچه جلوی چشم هایم را کمی پایین می آوردم و اطراف را نگاه می کردم، تابلوهایی که در کنار جاده نصب شده بود، نشان از این داشت که ما به سمت موصل در حرکتیم، پس از چند تغییر مسیر تابلوها رسیدن به «تکریت» زادگاه صدام را نوید دادند.
در پایان راه در سمت راست ما پادگان نظامی بسیار بزرگی نمایان شد، اتوبوس ها از یکی از درهای پادگان وارد شدند، قرار شد در قسمتی که مملو از سوله بود، جاگیر شویم.
زندگی جدید با سرنوشتی جدید.
محوطه ای که در آن مسقر شدیم دورتادورش سیم خاردار کشیده شده بود، زمین محوطه خاکی و ریگزار بود، سوله ها بتونی بودند و از کف تا سقف با ابعادی حدود یکصد متر مربع جمعیتی بین 80 تا 150 نفر را در خود جا می دادند.
من به همراه عده ای دیگر در یکی از سوله ها رفتیم، رفتیم تا برای ماندن و مبارزه برای بقا جا گیر شویم، با روزهایی در پشت سر و روزهای سخت تری که شاید از راه می رسید.
لبخند تلخی بر لبهایمان نشست و محو شد و جای خود را به اندوهی می داد که جان را ریش ریش می کرد.
اجتمام ** 1880 ** 1071


20/07/1393





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 26]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن