تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 12 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):مؤمن از اندك خدا خشنود مى شود و بسيارش او را ناراحت نمى كند و منافق از اندك خدا نا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1836963360




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

برشی کوتاه از رمان منتشر نشده مسعود کیمیایی


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین:


برشی کوتاه از رمان منتشر نشده مسعود کیمیایی فرهنگ > ادبیات - بخشی از رمان تازه مسعود کیمیایی که هنوز روانه بازار کتاب نشده، در شماره دوم «کتاب هفته خبر» منتشر شد.

به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، مسعود کیمیایی کارگردان 73 ساله سینما، در کنار نگارش فیلمنامه و کارگردانی، هم رمان می‌نویسد و هم شعر می‌سراید. خالق «گوزن‌ها» تا به حال رمان‌هایی چون «جسدهای شیشه‌ای» و «حسد» را روانه بازار کتاب کرده است و رمان جدید او هم در دست انتشار است. هفته نامه «کتاب هفته خبر» که با تازگی انتشارش را آغاز کرده، در شماره دوم خود بخشی از این رمان را منتشر کرده است. بر اساس این بخش رمان که منتشر شده، ماجراهای رمان تازه کیمیایی در تهران می‌گذرد، شهری که زادگاه اوست و خالق «قیصر» در آثار مختلفش به این شهر و آدم‌هایش پرداخته است.
با هم قسمت کوتاهی از این بخش را می‌خوانیم: سرودهای مخالف

تهران، شهر بزرگ قدیمی داشت فرسوده می‌شد. بی‌تاب شده بود. هجوم رنگ‌های تازه در جدال با قدیم‌ها جنگی زشت ساخته و به شهری که داشت جایش می‌آمد حسادت داشت. آدم‌های دیگر شهری دیگر را می‌ساختند. ساختمان‌ها، باغ‌ها و درختان را شکست می‌دادند. صداهای اره‌برقی در شب‌های شمیران بیداد می‌کرد و در کوه می‌پیچید و تا لواسان می‌رفت. آدم‌های شب زیاد شده بودند. کلانتری‌ها تا صبح شلوغ بود. اورژانس‌ها و داروخانه‌ها پر رفت و آمد شده بود. بچه‌های گم‌شده مهمان کلانتری‌ها بودند. بازار التماس در کلانتری‌ها به‌راه بود. راهروهای دادگستری پر از صف‌های گناهکاران بود که خود را بی‌گناه می‌دانستند. قرارشان سه‌راه امین‌حضور بود. کنار بستنی‌فروشی ممدریش شصت سال پیش که حالا یک جوان در آن بستنی می‌فروخت. گاراژ فولادی روبه‌روی آن بود. معروف و ستون‌ریخته. دو برادر به هم رسیدند. لبخندی زدند و راه افتادند. لبخندی که از هر دو سو تلخ بود. نگاه مشترک، لبخند مشترک، تنها رابطه‌ی مشترک آنها با هم بود. در سکوت راه را با هم ادامه دادند. تشخص تنهایی فضلی که هیچ حسی از پیدا کردن خواهرش در آن نبود، تبدیل به یک خستگی شده بود. سرخوشی ناشی از یک مأموریت در کودکی، شادابی آن حتی رفتن برای انتقامی که خانواده تأییدش کرده، در چهره و اندام آنها نبود. پیاده‌رو را به سمت سرچشمه رفتند. باید از جای دیگری شروع می‌کردند. نه این وقت روز و نه این مغازه‌های خلوت. معلوم نبود خواهر فرار کرده بود. گاهی فضلی برمی‌گشت و آرام به مرتضی نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد که فقط صدای یک موتورسیکلت می‌توانست آرامش آنها را به هم بزند. موتورسیکلت اسبی بود در ذهن مرتضی که شراره با آن تاخت کرده و رفته بود.
آن اسب زیبای سراسری وجود فضلی بود. این سراسر را دوست داشت. سراسر زد و خورد، سراسر عاشقانه، سراسر عشق در ویترین سینماهای لاله‌زار، روی کاغذهای آبی و زرد، خوب بریده شده و خوب نوشته شده. می‌نشست در راهروی سینما در سئانس آخر و نوشتن‌ها را تماشا می‌کرد. فیلم‌ها در چهارشنبه عوض می‌شد. سه‌شنبه‌ها سردری و ویترین‌ها نوشته می‌شد. سراسر خطر و سراسر انتقام، تخته‌ای که روی آن عکسی از فیلمی بود و نوشته بود «سراسر حادثه» با چوب پشه‌بندی به کمربند بسته می‌شد و پسربچه‌ای این تبلیغ را در پیاده‌روها راه می‌برد. گاهی پسربچه پیش‌پرده‌ی فیلم را خودش می‌خواند. «امشب و هر شب، صاعقه، سراسر حادثه و عشق...». فضلی سینما رفتن را زیاد دوست نداشت، اما میان فکرهایش در تنهایی جایی برایش پیدا می‌شد. خیلی‌ها بودند خیال می‌کردند سینما را دوست دارند. اسم هنرپیشه‌ها را بدانند، موسیقی آن فیلم را با سوت بزنند، در بحث‌های کافه‌ای شرکت کنند. اینها عاشق نبودند، معتاد به عشق بودند. اعتیاد به این بحث‌ها داشتند، همانطور که اعتیاد به یک کافه و حتی یک میز داشتند.
فضلی حواسش به یک جعبه‌ی بزرگ تخته شیلاتی بود که بار ماهی‌اش را در ظرف فلزی براقی ریخت. یکی دوتا ماهی بیرون افتادند که بی‌اختیار فضلی نگران آنها شد. ماهیان مرده و لزج سر می‌خوردند و روی هم در ته ظرف تلنبار می‌شدند. مرتضی دید فضلی ایستاده و نگاه می‌کند. او هم ایستاد. دو لاشه ماهی بیرون‌افتاده را برداشت به میان ماهیان دیگر انداخت. ماهیان در هم شده بودند. مغازه‌دار و شاگردش برای سوا کردن آنها آمدند و شاگرد که فریاد زد:
ماهی! ماهی تازه!
مرتضی ترسید و تکانی خورد و دید فضلی ندید، راحت‌تر شد و به فضلی گفت:
این که صدا کرد ماهی، اون دوتا رو که نجات داده بودم و انداخته بودم تو بقیه، گم کردم. نشونشون کرده بودم. عجب کارایی آدم تو بی‌کاری می‌کنه. اما خوشگل بود. فضلی حرکت کرد. از هر طرف خودش را بی‌کار دید. برای تصمیم و اجراهایشان شوق می‌خواست، شوق و شادابی در همان خون پنهان اولی که ریخته بود، از روح و تنش برود. چه آسان هیچ‌کس نفهمید خائن را کشتن قانون را از اعتبار دور کرده در گوشه‌ای از اطاقی قدیمی نفس می‌کشیده و سیگار پشت هم می‌گیرانده و گاهی هم بغض‌های کوتاه می‌کرده. گم شده بود. اما کم‌شده‌اش سخت پیدا می‌شد. زندگی‌اش را حتی خودش به ردیف نمی‌دانست. روز به روز نفس می‌کشید. فردا را از خودش نمی‌دانست. تقویم را موجود زائدی می‌دانست. شنبه‌ها و یک‌شنبه‌ها و دوشنبه‌ها چه فرقی با هم داشتند. 5757

کلید واژه ها: ادبیات - مسعود کیمیایی - رمان -




پنجشنبه 10 مهر 1393 - 20:02:56





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن