تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):ما (اهل بيت) ستون هاى حق را استوار و لشكريان باطل را متلاشى كرديم.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820399911




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

داستانک/محمدحسن ابوحمزه «سرنوشت متجاوز»


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: داستانک/محمدحسن ابوحمزه
«سرنوشت متجاوز»
در کنار سرنوشت دیگر نظامیان ارتش بعث که می‌شنیدم در زباله‌دانی‌های خرمشهر پوسیدند یا رودخانه کارون آنها را با خود به خلیج فارس برده بود یا کسانی که به جرم فرار از میدان جنگ به جوخه اعدام سپرده شده بودند، از سرنوشت همسرم خشنود بودم که در کنارم باشد. فقط باید مراقب او بودم تا از خانه فرار نکند.

خبرگزاری فارس: «سرنوشت متجاوز»



به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، محمدحسن ابوحمزه نویسنده داستانک‌هایی همچون «آخرین آرزوی هالیوودی استیون جویل ساتلوف»، «آخرین لگد»، «غُصه آقا» و «قِصه‌ها و قُصه‌های جمیله» داستانکی درباره هشت سال دفاع مقدس با عنوان «سرنوشت تجاوز» نوشته و در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است که در ذیل آن را می‌خوانید: «سرنوشت متجاوز» نام خرمشهر را که می‌شنوم نفرت همه وجودم را فرا می‌گیرد، نه از خرمشهر، از کسانی که طمع کرده بودند آنجا را تصاحب کنند. ما به نام محمره می‌شناختیم. همسرم می‌خواست بعد از فتح شهر از مسئولین آنجا باشد. مدتی بود و خانه ما پر شد از لوازم مردم خرمشهر، مدرسه‌ای با بچه‌های بصره در آنجا تأسیس شد، روی دیواره نوشته بودند، آمده‌ایم که بمانیم. منتظر بودیم تا با پیشروی ارتش بعث، شهر امن شود ما به آن جا نقل مکان کنیم. انتظار زیاد طول نکشید. شبی که آمبولانس ارتش مقابل خانه ما توقف کرد و مردی نیمه جان را تحویلم دادند که می‌گفتند او همان سرلشگر جنگ، یعنی همسرم بود .اما نبود سوخته، مجروح با بدنی زخمی، نه مرا می‌شناخت نه بچه‌هایم را. در کنار سرنوشت دیگر نظامیان ارتش بعث که می‌شنیدم در زباله‌دانی‌های خرمشهر پوسیدند یا رودخانه کارون آنها را با خود به خلیج فارس برده بود یا کسانی که به جرم فرار از میدان جنگ به جوخه اعدام سپرده شده بودند، از سرنوشت همسرم خشنود بودم که در کنارم باشد. فقط باید مراقب او بودم تا از خانه فرار نکند، چون مجنون‌ها ناگهان سوار بر چوبی در کوچه و خیابان می‌دوید بچه‌ها دنبالش می‌دویدند و او خود را فاتح خرمشهر می‌دانست، فریاد می‌کشید: - پیش به سوی محمره. بدبختی من به اینجا ختم نشد، روزی همسرم که دیگر پیر شده بود از خانه بیرون رفت و دیگر بازنگشت. بازنگشت تا شبی دیگر، نیروهای نظامی که بعد از حمله آمریکا، ارتش کشور را تشکیل داده بودند با یک لنگه دمپایی خونی و چند تکه از لباس همسرم به سراغم آمدند، می‌خواستند من همسرم را شناسایی کنم. همسرم که همرزمان قدیمی‌اش از آن همه ذلت او هم نگذشتند و با بستن کمربند انفجاری، او را به میان مردم بیچاره‌ای فرستادند و او را منفجر کردند. انتهای پیام/

93/07/04 - 10:58





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 39]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن