تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 25 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):هر كس فكرش به جايى نرسد و راه تدبير بر او بسته شود، كليدش مداراست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829622615




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

هنرمندان از روزهای مدرسه می‌گویند....+ تصایور


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی:
هنرمندان از روزهای مدرسه می‌گویند....+ تصایور با هنرمندان تا روزگار ترکه و املاء و انشاء سفر می‌کنیم. حتی اگر شیطنت روزگار وضعیتِ علوم حساب و کتاب را در این روزها، برای همه ما بحرانی کرده باشد!

انتظار به سر آمد و روز اول مهر از راه رسید تا بچه‌های قد ونیم قد کیف‌هایشان را روی شانه بیندازند و از پی مدرسه بدوند دنبال هم.
 امروز هم با هنرمندان تا روزگار ترکه و املاء و انشاء سفر می‌کنیم. حتی اگر شیطنت روزگار وضعیتِ علوم حساب و کتاب را در این روزها، برای همه ما بحرانی کرده باشد!مهران رجبی: ترکه را کشیدم و فرار کردم!
 هنرمندان از روزهای مدرسه می‌گویند
مهران رجبی، مدیر ترکه به دست که در سینما و تلویزیون، بزرگترین و همیشگی‌ترین دغدغه‌اش تربیت پسربچه‌های پر شر و شور دوره راهنمایی و دبیرستان است، خودش کتک‌ها خورده است.او از آن دانش آموزان پر از شیطنت بوده که مدام با نوشتن مشق‌های رنگی(هر کلمه با یک رنگ) تنبیه می‌شده و روزی که تنبیه رنگی‌اش را انجام نداده بود و می‌خواست کتک بخورد، ترکه را از دست آقا مدیر می‌کشد و فرار می‌کند.تا کلاس چهارم ابتدایی فکر می‌کرده آسمان روی نوک کوه‌های روبروی خانه‌شان سوار است و حالا خودش می‌گوید؛ « بچه‌های امروز انگار کلاس پنجمی به دنیا می‌آیند؛ اینقدر که زمانه عوض شده و همه چیز پیشرفت کرده است».آن روزها که "آقا مدیر" برایش نام همه معلم‌ها بوده است، مرحوم اسماعیل زمانی – آقا مدیر کلاس اولشان - روز اول مدرسه برایشان گیتار می‌زند و این را هنوز که هنوز است به یاد دارد؛ « آقای زمانی یک تا 10 را یادمان داده بود. باید مشقش را می‌نوشتیم.هادی و مهدی دو قلوهای همکلاسی‌ام بودند. معلم که صدایشان کرد برای نوشتن اعداد روی تخته سیاه، هادی یک تا 5 را نوشت و مهدی 5 تا 10 را. هادی رو به معلم گفت: آقا اجازه! ما توی یک خانه هستیم و با هم فرقی نمی‌کنیم. 5 تای اول را من یاد گرفته‌ام‌، 5 تای دوم را مهدی». این خنده دارترین خاطره بکر روزهای کلاس اولی بودنش است.می‌گوید: « تا دوران راهنمایی بچه درسخوانی نبودم. همیشه تابستان‌هایم به گذراندن درس‌های تجدیدی طی می‌شد. سال‌های دانش آموزی‌ام در روستای واریان کرج زندگی می‌کردیم و از آنجا که پدر و مادرم هر دو بیسواد بودند، آنطور که باید اشتیاق درس خواندن برایم ایجاد نمی‌شد، یعنی شرایطی که باید، از جانب خانواده، مدرسه و محیط اجتماع اطراف فراهم شود تا پسربچه‌ای مثل من درسخوان شود، در روستا وجود نداشت».داستان زیاد می‌خوانده و از بین آن همه، "امیر ارسلان نامدار" را بیشتر دوست داشته است. به قول خودش « وقتی آدم همسایه‌ای داشته باشد که از در و دیوار خانه‌اش کتاب ببارد، درس نمی‌خواند که، کتاب‌های داستان می‌خواند».رضا فیاضی: برای یک زندانی حبس ابد نامه عاشقانه نوشتم!پدر امیر آقای جمالی را که یادتان هست؟! همبازی بامزه « زی زی گولو آسی پاسی درا کوتا تا به تا » را می‌گویم؛ یک شخصیت جدی اما زودباور که چشمانش همیشه از زور مصیبت‌های غیر منتظره از حدقه بیرون زده است.رضا فیاضی توی همه سر و کله زدن‌هایش با بچه‌ها به دنبال رؤیای کودکی‌اش می‌گردد؛ چیزی که خودش می‌گوید هیچ وقت نداشته است؛ « مجبور بودم کار کنم. بعد از مدرسه هم در مغازه پدرم مشغول می‌شدم و هیچ فرصتی برای بازی نداشتم. بازی برایم همیشه یک آرزوی دست نیافتنی بوده است».اگر بدانید شیطنت آن روزهای رضا فیاضی چه بوده است! با اسم "نگین" برای آدم‌های خاص نامه‌نگاری می‌کرده؛ « نگین اسم روزنامه دیواری بود که دوره دبیرستان درست کرده بودم».فکرش را بکنید! نامه عاشقانه پدر امیر آقای جمالی با اسم نگین می‌رسد به دست یک زندانی حبس ابد. اولین قصه‌ای که از معلم کلاس اولش شنیده است، ماجرای رابینسون کروزئه بوده است و جذابیتی که از این داستان یادش مانده باعث می‌شود بنای گله و شکایت از نوجوانان امروزی را بگذارد؛ « برعکس بچه‌های امروزی، ما حلقه‌های نقد کتاب تشکیل می‌دادیم. دور هم جمع می‌شدیم. می‌خواندیم و نقد می‌کردیم. با نظریات فروید و هگل هم همان روزها آشنا شدم».رضا فیاضی چهره آشنای سیمای کودک و نوجوان است اما می گوید؛ « بهترین و به یاد ماندنی‌ترین کارم برگردان کتاب شازده کوچولو روی نوار کاست بود». سال 68 در آن نوار نقش تاجری را گفت که برای صرفه‌جویی در وقت، قرص آب می‌فروخت؛ وقتی 47 ساله بود.فیاضی جالب حرف می‌زند. لذت می‌بری از شنیدن شور و هیجان و قهقهه‌های گاه و بیگاهش؛ حتی از خاطره‌های عجیب و غریبش آنجا که می‌گوید: « وقتی به دنیا آمدم "ملی" صدایم می‌زدند. چون سال ملی شدن صنعت نفت به دنیا آمدم. پدرم کارمند شرکت نفت بود و یادش رفته بود تا یکی دو سالگی یعنی تا سال 1332 که صنعت نفت ملی شد و شرکت نفتی‌ها حق اولاد بگیر شدند، برایم شناسنامه بگیرد».وقتی می‌پرسم اگر کسی بخواهد در تمام زندگی‌اش فقط یک کتاب بخواند شما چه کتابی را پیشنهاد می‌کنید، می‌گوید: « بی تردید شازده کوچولو »!محمد شیری: از آن روز انشاء هنرمند شدم!شاید پنج سالم بود. می‌گویم پنج سال چون دورترین خاطراتی که به یاد می‌آورم مربوط به همان سن و سال است.این را طبق تقویم و قاعده می‌گویم. یکی از این خاطرات سیاه و سفیدِ دور، مربوط به تماشای یک نمایش عروسکی است که بعدها فهمیدم کار " اکبری مبارکه " بوده و یکی از بازیگران آن محمد شیری است. شاید اسمش " گربه سیاه دم دراز " بود. نمی‌دانم.اما مهم‌ترین کار او برای گروه کودک و نوجوان که پنج سال روی آنتن بود " آخرین روز تابستان " است که در آن نقش کارتن‌خوابی را بازی می‌کرد. حال و احوال با شیری به دلیل مهربانی مفصلش، همیشه طول می‌کشد! فاکتور می‌گیرم و سریع می‌روم سر اصل مطلب؛ « مهم‌ترین خاطره من از زمان دانش آموزی مربوط به درس انشاست که موجب شروع فعالیت هنری‌ام شد. معلم از انشای من خوشش آمد و بچه‌ها تشویقم کردند. از آن روز مدام مجری‌گری و بازیگری را تمرین کردم تا در مدرسه و محله عضو گروه نمایش شدم و همین طور ادامه پیدا کرد».می‌گوید: « هر دوره، شیطنت خاص خودش را دارد، اما چون از 12،13 سالگی به دنیای هنر کشیده شدم، مجبور به خودداری بودم». او بیشتر مجلات سینمایی و هنری را می‌خوانده اما کتاب " بازیگری در سینما" را خوب به خاطر دارد که کهنه، از یک دستفروش کنار خیابان خریده، اما آرزوی خوبش را از زبان خودش بخوانید: « برای دانش آموزان و نوجوانان آرزوی موفقیت می‌کنم و امیدوارم شیطنتشان جوری باشد که گیر شیاطین نیفتند؛ شیاطین مریی و نامریی، چرا که باید این کشور را جوان‌ها بسازند و تشکر می‌کنم از شما که موضوع به این ظریفی را دنبال کرده است».شیری برای گروه کودک و نوجوان چند سریال بازی کرده است؛ « کار کردن با نوجوانان برای من سخت و شیرین است. وارد دنیای آنها شدن یک فلاش بک است » و حرفش تمام می‌شود.محسن قاضی مرادی: یک خانم با شخصیت را به من ترجیح دادند!وقتی می‌بیند پای مصاحبه و پرونده و گزارش در میان است، کار را بهانه می‌کند که حرف نزند اما تا می‌گویم " فقط یک خاطره از شر و شور نوجوانی! " سر خاطره گفتنش وا می‌شود. محسن قاضی مرادی از آن دانش آموزان بازیگوش بوده و خودش معتقد است بیشتر از آنچه که قابل تصور باشد شیطنت می‌کرده؛ « بچه که بودم زیاد به کتابخانه میدان بهارستان سر می‌زدم.یک روز هرچه دنبال کتابی گشتم پیدا نکردم. به خانم کتابدار که گفتم، با دست خانم آراسته و با شخصیتی را نشانم داد و گفت: این کتاب را ایشان می‌خواهند ببرند. من که بدجوری توی ذوقم خورده بود به رئیس کتابخانه شکایت کردم. او هم چیزی گفت که اصلاً انتظارش را نداشتم، اما به هر حال پذیرفتم. فکرش را بکنید، او گفت: وقتی یک خانم با شخصیت چیزی را بخواهد نسبت به یک بچه ارجحیت دارد».اولین کتابی که خوانده " ماجرای رابینسون کروزئه " بوده است و وقتی از دنیای کتابخوانی نوجوانان امروز می‌پرسم، افسوس می‌خورد و می‌گوید: « نوجوان‌های امروزی مثل ما قدیمی‌ها نیستند، به آنها باید اساس کتاب خواندن را توصیه کرد نه فلان کتاب را ».شهرام ممتحن: شیطنت هایم موسیقیایی بود!هنوز بهترین کتاب دوران نوجوانی‌اش را نگه داشته. کتاب چهار قسمتی "زندگی بتهوون" آنقدر رویش تأثیر گذاشته که تمام جزئیاتش را به یاد می‌آورد.او بیشتر کتاب‌های موسیقی را مورد مطالعه قرار می‌داده و از اعتبار امروزش معلوم می‌شود که علاقمندی آن سال‌ها بی‌نتیجه نبوده است. خاطره عمده او از دوران مدرسه با شکل‌گیری شخصیت هنری‌اش بی‌ربط نیست؛ «حدود سی و پنج سال پیش، یکسری مسابقات، هر ساله بین دانش آموزان به صورت کشوری برگزار می‌شد که از مقاطع ناحیه و شهر و استان به مسابقات کشوری معرفی می‌شدیم.اولین سالی که در این مسابقات شرکت کردم، مقام کشوری بدست آوردم. از آن به بعد جایگاه ویژه ای پیدا کردم و در مدرسه یک شکل خاصی با من برخورد می شد. این وجه تمایز بین دانش آموزان، یکی از انگیزه‌هایی بود که موجب شد موسیقی را حرفه‌ای دنبال کنم‌».ممتحن نمی‌تواند خاطر جمع بگوید که در دوران نوجوانی شیطنت نمی‌کرده، اما معتقد است: « معلم‌ها را اذیت نمی‌کردم. شیطنت‌های من آزار دهنده نبودند. بیشتر موسیقیایی بود و سر و صدا داشت. حالا موقع تدریس، این حرکات را در بعضی از هنرجوها و دانش آموزان نوجوان می‌بینم و تذکر می‌دهم که خودم سال‌ها پیش این کارها را کرده‌ام، فکر نکن از من زرنگ تری».او سال هاست در زمینه ساخت و اجرای موسیقی کودک و سرودهای دانش آموزی فعالیت می‌کند. در سایت آموزشگاهش – آبنوس- بخش بازی و موسیقی را برای اولین بار در کشور طراحی کرده که حافظه شنیداری، میل به موسیقی و آموزش نت خوانی را در کودکان تقویت کند.اول مهر، این‌بار بهانه‌ای شد تا پای خاطرات دوران مدرسه کسانی بنشینیم که اکنون در زمینه‌های مختلف فرهنگی و هنری به مرتبه‌ای رسیده‌اند که لازم است کنار نامشان " استاد" بگذاریم.گفت‌وگوها کوتاه است و اصرار داشتیم تاثیرگذارترین کتابی را که استادان امروز عرصه‌های هنر و فرهنگ، در کودکی خوانده‌اند، توصیه کنند، تا به روز 24 آبان نیز که با نام و کتاب و کتابخوانی نامگذاری شده است، ادای احترامی کرده باشیم!بعضی از این گفت و گو ها پیش‌تر انجام شده، اما مناسبت انتشار آنها ماند تا مهرماه 93.بهزاد فراهانی: به خاطر لهجه‌ی روستایی‌ راهم ندادند!
هنرمندان از روزهای مدرسه می‌گویند
"همیشه یک پای بساط لنگ است‌! " وقتی بهزاد فراهانی با آن صدای دلنشین این جمله را از زبان روباهی گفت که می‌خواست اهلیِ شازده کوچولو بشود، هیچوقت تصور نمی‌کردم توی هنرمندشدنش هم یک پای بساط لنگ بوده باشد!منظورم روزهایی است که معلم موسیقی‌شان – برادر مجید محسنی، از بازیگران مطرح تئاتر و سینما - برای اجرای یک نمایش، با همکاری یکی از دوستانش کلاسی در مدرسه راه می‌اندازد، اما بهزاد را به خاطر ته لهجه روستایی‌اش به جلسات تمرین راه نمی‌دهد. این می‌شود که پسربچه کلاس چهارمی هر روز روی لبه پنجره می‌نشیند و زل می‌زند به تمرین بچه‌ها. ماجرا هر روز تکرار می‌شود، اما در نهایت معلم جلوی سماجت دانش‌آموز کم می‌آورد و به کلاس راهش می‌دهد.تصور کنید اگر روزی چای به دست، جلوی عده‌ای میهمان وارد شوید، پایتان به جایی گیر کند، سینی چای از دستتان بیفتد و شما بتوانید با یک تردستی ماهرانه، سینی را بین آسمان و زمین بگیرید، بعدش چه اتفاقات جالبی ممکن است برایتان پیش بیاید؟ « برای اینکه دلم نشکند و من هم نقشی توی آن نمایش داشته باشم، قرار شد زمان اجرا بین میان پرده‌ها، برای تماشاچیان چای ببرم. شب اول، درست لحظه ورود به سالن، پایم به چارچوب دکور گیر کرد و زمین خوردم. تشویق تماشاچیان همان و تحسین معلم همان که وادارم کرد هرشب زمان عوض شدن هر پرده، چای به دست وارد شوم، زمین بخورم و سینی را روی هوا نگه دارم !»آن زمان که خواندن کتاب‌های هدایت ممنوع بود، از پنجره اتاق دایی جانش – که دنیایی کتاب داشته – خودش را داخل می‌کشد و " صادق گوژپشت " را دزدکی می‌خواند. خودش می‌گوید این قصه تأثیر زیادی رویش گذاشته است اما بهترین و تأثیرگذارترین کتابی که در دوران کودکی‌اش خوانده " دوران کودکی " نوشته "ماکسیم گورکی" است و آنچه برای خواندن نوجوان‌های امروز توصیه می‌کند " داستان‌های پداگوژیکی " ویکتورماکارنکو است.محبوبه بیات‌: جرأت نداشتم روبان به موهایم بزنم!محبوبه بیات با کتاب " سگ ولگرد " – برای اولین بار – فهمیده است که موجودات جاندار رنج می‌کشند. فرق نمی‌کند انسان باشند، حیوان‌ یا گیاه. شاید برای همین است که مدت‌ها از دو سگ نگهداری می‌کرده که یکیشان ناخوش بود و احتیاج به مراقبت و البته هزینه داشت. پیش‌تر از سگ ولگرد، کتاب " وغ وغ ساهاب " را از هدایت خوانده، اما برایش قابل درک نبوده است.این نسل کتابخوان‌ها خاطرات جالبی دارند از کتاب‌های اجاره‌ای‌، از قراری، شبی یک قرآن! و اولین رویارویی‌شان با مطالعه آزاد برمی‌گردد به داستان‌های کیهان بچه‌ها.اما برای محبوبه بیات " پر " نوشته ماتیسن، تأثیر گذارترین کتاب دوران نوجوانی بوده است. او می‌گوید: « این کتاب را در 12 سالگی خواندم. بسیار عاشقانه و رمانتیک بود و تا مدت‌ها بعد از خواندنش قاطی بودم ». خاطرات او از دوران مدرسه کمی آدم را دمغ می‌کند. جای شکرش باقی است که آخرش خوب تمام می‌شود.‌می‌گوید: «پدر من تمام اموالش را به برادرش سپرد، چون مادرم بسیار جوان بود. خانواده عمو هم به رویشان نیاوردند و هنوز هم اموال پدر مرا استفاده می‌کنند. این باعث شد از گذشته، زندگی نسبتا مشکلی داشته باشیم. آن روزها هم در مدرسه، بین پولدارها و کسانی که ضعف مالی داشتند – مثل ما - فرق می‌گذاشتند.بچه پولدارها هر کار که می‌خواستند می‌کردند، اما ما جرأت نداشتیم مثلاً یک روبان به موهایمان بزنیم. از کلاس 11 با برادرم به شیراز مهاجرت کردم و چه خاطرات خوبی از آن سال‌ها دارم. چه معلم‌ها، چه مدیر و چه بچه‌ها، همه خوب برخورد کردند و رسم میهمان نوازی را به بهترین شکل بجا آوردند. آنها بودند که امکانات مناسب تئاتر در اختیارمان گذاشتند تا آن سال در شیراز برنده باشیم‌».بیات قبل از انقلاب یکی از داستان‌های کلیله و دمنه را برای گروه سنی نوجوان کار کرده است.رضا رویگری: دخترها برایمان هو می‌کشیدند!
هنرمندان از روزهای مدرسه می‌گویند....+
رضا رویگری در عرصه فرهنگ شفاهی زحمات زیادی کشیده است. هنوز کاست‌هایی که او در گروه بیژن مفید قصه خوانی کرده است، نسل به نسل ارث می‌رسند و حالا هم طراوت و تازگی آنها، علاقمندان اینجور قصه‌ها را شگفت زده می‌کند." شاپرک خانوم‌" و " کو تی موتی " از بهترین قصه خوانی‌ها محسوب می‌شود که در هر دوی آنها، رویگری نقش‌های مهم و حساسی را گفته است. جالب است بدانید هیچکدام از اینها اما اولین کتاب یا قصه‌ای نیست که روی او تأثیر گذاشته است. " پر‌" نوشته ماتیس به ترجمه میمنت دانا آنقدر احساساتی‌اش کرده است که پس از سال‌ها هنوز هم از یادآوری آن احساساتی می‌شود. از کتاب‌های قاضی سعید که اغلب ترسناک و پلیسی بودند نیز تاثیر فراوانی گرفته است. خاطره او از دوران مدرسه خیلی دراماتیک و سینمایی است، می‌گوید: «زمستونا در تجریش برف شدیدی می‌بارید. سرما بیداد می‌کرد. آنقدر برف می‌آمد که وقتی بوم‌ها را پارو می‌کردن و در کوچه می‌ریختن، تا لب پشت بوم بالا می‌آمد. وضع مالی ما خوب نبود. مادرم روی کُتم، کُت دیگری می‌پوشاند. وقتی از مدرسه می‌آمدم خونه، کفشم پُر آب بود و مادر انگشت پاهایم را که خیلی یخ کرده بودن در دست می‌گرفت و گرم می‌کرد».و یک دفعه صدایش را بالا می‌برد، « من نمی‌دانم بچه‌ها و نوجوان‌های امروزی چه می‌خواهند؟ دیگر آنقدر پرتوقع شده‌اند که خدا می‌داند. آن زمان اغلب جوراب‌ها و سر زانوها وصله می‌خورد، اما هیچکس به این چیزها فکر نمی‌کرد».خاطره او از سال اول دبستان جالب است؛ مدرسه‌شان آتش می‌گیرد و مجبور می‌شوند بعد از ظهرها در مدرسه‌ای دخترانه درس بخوانند و قابل پیش بینی است که توسط دخترها گاهی «هو» می‌شدند!تا یادم نرفته این را هم بگویم که رویگری قبل از کلاه قرمزی و پسرخاله در برنامه‌ای با آقای مجری‌(‌ایرج طهماسب‌) به جای عروسک، نقش سیب زمینی پشندی را می‌گفت. سریال " محله بهداشت " و فیلم سینمایی " رانده شده " از دیگر کارهای گروه کودک و نوجوان رضا رویگری است. کدامشان را به خاطر دارید؟منوچهر والی‌زاده: دیر آمدم، ترکه خوردم، منضبط شدم!ما نسبت به نسل قبل از خودمان خوش شانس‌تریم چون بخشی از خاطرات خوشمان مربوط به پخش کارتون لوک خوش شانس در سال‌های نوجوانی‌مان است.‌خوانندگان این گزارش هم نسبت به دیگران خوش شانس‌ترند که منوچهر والی‌زاده - گوینده نقش لوک خوش شانس - برایشان از شکل گیری انضباطش می‌گوید؛ «کلاس پنجم دبستان به دلیل دیر آمدن، ترکه خوردم و از آن به بعد با انضباط شدم‌».کهنه کار واحد دوبلاژ در مدرسه برزویه در محله عرب‌های ناصر خسرو – که یکسرش به پامنار می‌خورد – درس خوانده و کتاب تأثیر‌گذاری که هیچ ‌گاه از یادش نمی‌رود " تصویر دوریان‌گری" است.ابوالقاسم فقیری: پولم را از جیبم زدند!‌اگر یک نوجوان عشق سینما باشید که هیچوقتِ خدا هم پولی برای سینما رفتن و فیلم دیدن به‌شما تعلق نگیرد، آن‌وقت مجبور می‌شوید از اول تا آخر هفته پول تو جیبی مدرسه را سر هم کنید که یک بلیط از تویش در بیاید.حالا تصور کنید درست جلوی در سینما متوجه شوید پول را از جیبتان زده‌اند. چه حالی به شما دست می‌دهد؟ پای خاطرات ابوالقاسم فقیری که بنشینید پر است از این قصه‌های تلخ دوران شیرین بچگی؛ آن روزهای کلاس سوم دبستان که قیمت بلیط سینما پارس – همین سینما پرسیای خودمان – فقط 6 ریال بوده است.او می‌گوید: « از اول تا آخر هفته پول تو جیبی مدرسه را جمع کرده بودم و خوشحال از محله لب آب پیاده راه افتادم تا سینما، اما درست دم بلیط خریدن دست به جیب خالی بردم‌.»توی خانه قصه نویس هیچ چیز اگر نبود، تا بود کتاب و روزنامه پیدا می‌شد.اولین کتابی که خوانده نسخه چاپ سنگی " امیر ارسلان نامدار " بوده است‌، به لطف شوهر عمه‌ای که سواد نداشت اما یک عالمه کتاب‌های چاپ سنگی دور و بر خودش جمع کرده بود و عاشق این بود که کسی کنارش بنشیند و آنها را بلند بلند برایش بخواند." شما که غریبه نیستید " هوشنگ مرادی کرمانی را بسیار می‌پسندد و می‌گوید؛ « این کتاب یک زندگی قشنگ است. یک زندگی که طنز شیرین واقعیت‌ها را به نوجوانان هدیه می‌کند.»استاد عاشق لودگی "استنلی لورل" و "عصبیت الیور هاردی" است.مرتضی احمدی: هرگز دوست نداشتم معلم باشم!اگر حتی برای یک لحظه دلتان خواسته باشد مثل پینوکیو سکه‌هایتان را بکارید به امید آنکه درخت سکه از آن بروید، پس ‌نمی‌توانید گربه نره و به خصوص روباه مکار را با آن صدای پر مکر و حیله‌اش فراموش کرده باشید.صداقت و مهربانی مرتضی احمدی به همه چیز می‌برد جز به روباه!او از بچه‌های دوران مکتب و مکتب خانه است. به همین دلیل وقتی برای اولین بار اسم دبستان را می‌شنود، انگار که دنیای دیگری را نشانش بدهند، ذوق زده می‌شود و به قول خودش حالا هم که پیرمرد است، هنوز لذت آن ذوق و شوق روزهای دبستان را حس می‌کند.هرچه عاشق ادبیات بوده از عربی و ریاضیات بدش می‌آمده است؛ « به غیر از عربی و ریاضیات توی همه درس‌ها به خصوص ادبیات نمره‌های خوب می‌گرفتم. ساکت و درسخوان بودم و همه معلم‌ها دوستم داشتند. من هم عاشق معلم‌ها بودم اما هرگز دوست نداشتم معلم شوم، شاید به این دلیل که در خانواده معلم زیاد داشتیم! »البته استاد به جز معلم‌ها یک عشق کوچولوی دیگر هم دارد؛ پرسپولیس زلزله!اصغر بیچاره: کدام مکتب؟ کدام ملا؟ دلت خوش است!وجود اصغر بیچاره در این پرونده یکجور غافلگیری حساب می‌شود. او از هیچ ملاباشی در هیچ مکتبی نیاموخته است؛ « از اینکه سواد ندارم، خجالت نمی‌کشم. فقط پدرم الفبا یادم داد تا کارم راه بیفتد‌».نکته ظریف اینجاست که پیر عکاسی و سینمای ایران، شعر هم می‌گوید. خودش معتقد است: « سواد ندارم ولی با شخصیت‌های بزرگی رو به رو شده‌ام که از آنها یاد گرفتم چطور فکر کنم و چه بگویم. شفاهی شنیده‌ام. چطور می‌شود با شاملو، شهریار، بهار، حالت و سهیلی نشست و برخاست کرد اما دوبیتی نگفت؟»استاد خودش را تربیت شده سینما می‌داند و چون از نوجوانی برای امرار معاش و هزینه خانواده مجبور بوده کار کند، فرصت رفتن به مکتب و مدرسه را نداشته است.او زمانی به صورت حرفه‌ای عکاسی تئاتر می‌کرد که سینما در ایران هنوز رونق چندانی نداشت.عکس‌های فیلم " دختر لُر " - اولین فیلم ناطق ایرانی - را او گرفته است. باورتان می‌شود؟!علی اصغر بهرامی: ‌در نوشتن جریمه هم تقلب کردم!نمی‌دانم فرهنگ‌نامه کودکان و نوجوانان را دیده‌اید یا نه؛ کتابی جامع و آموزنده.علی‌اصغر بهرامی - مترجم - چندی پیش در سرای اهل قلم برای مقاله‌هایش در این فرهنگ‌نامه، جایزه گرفت و تقدیر شد.او بازنشسته آموزش و پرورش است، 30 سال معلم بوده اما هیچ ادای معلمی ندارد.خاطره‌ای که بی‌درنگ از زمان نوجوانی‌اش به یاد می‌آورد، بر می‌گردد به کلاس هفتم و هشتم؛ « یک انشای خوب نوشتم. یک قصه کوتاه و قابل قبول، اما معلم گفت از روی مجله ترقی برداشته‌ای و جالب اینکه معلم ما اصلاً مجله ترقی را نمی‌خواند و نمی‌شناخت. اهل مجله و کتاب نبود. رقیب من که پسر دایی‌ام بود(حالا که پیر شده‌ام می‌گویم) این را به معلم گفته بود و ذهنش را بیراه کرده بود. زخم این ماجرا سال‌ها در دلم ماند‌».او زیاد اهل شیطنت نبوده و هیچوقت معلمی را سبک نکرده اما این دلیل نمی‌شود کلک نزده باشد؛ « یک بار تقلب کردم. معلم گفت جریمه بنویس که مقدار آن زیاد هم بود. من هم دو، سه صفحه رو و زیرش را نوشتم و لایش کاغذ خط خطی گذاشتم. آن بنده خدا هم بی آنکه ورق بزند، پذیرفت و برگرداند‌».او را هیچکس تشویق نکرده است؛ در هیچ دوره‌ای‌ و می‌گوید که خود رو بار آمده؛ «هیچکس مرا راهنمایی نکرده، مسخره چرا، ولی راهنمایی نه‌».این را می‌گوید برای نوجوانانی که زیادی گله می‌کنند از بی‌توجهی بزرگترها.و اما مهم‌ترین داستانی که در زمان نوجوانی خوانده و شگفت‌زده مانده « اسرار دریاچه بختگان » است که گویا در مجله ترقی به صورت پاورقی چاپ شده و موضوع آن راجع به مردی است که با یک پری دریایی ارتباط عجیب و غریبی برقرار می‌کند.گویا علی‌اصغر بهرامی در آن دوران به مسائلی جدا از مسائل گروه سنی خودش توجه داشته است!چنگیز جلیلوند: ‌به خاطر لهجه شیرازی‌ام بزن بزن داشتیم!«کلاس اول دبستان در یک مدرسه ملی ثبت نام کردم که شوهر عمه‌ام مدیرش بود. تازه از شیراز به تهران آمده بودیم و چون لهجه شیرازی داشتم بچه‌های کلاس – تهرونی‌ها – مسخره‌ام می‌کردند و مدام بزن بزن داشتیم. کوچولو بودیم دیگه»!آنقدر با شنیدن این خاطره حالم گرفته شد که یادم رفت اولش بنویسم. او یکی از بهترین دوبلورهای سینمای ایران است و بسیاری از بازیگران نامدار سینمای جهان با لحن استادانه‌اش به زبان مادری ما حرف زده‌اند.کتاب‌هایی که بسیار روی او تأثیر گذاشته " پر‌" نوشته ماتیسن است و " جنایات و مکافات " اثر داستایوفسکی.البته پیش‌تر از آنها کتابی را دوست داشته که مربوط به دوره خوارزمشاهیان بوده است.او به مطالعات تاریخی علاقه بسیاری داشته است. تاریخ با صدای جلیلوند؛ شاید مثل صدای استیفن بوید در " بن هور "‌ یا شون کانری در‌" مردی که می‌خواست سلطان باشد‌".آدم کیف می‌کند! گفت و گو از: امیر عفاف، خبرنگار ایسنا، منطقه فارس‌ مطالب مرتبط:عکس: خاطره تلخ بهاره رهنما از اولین روز مدرسهعکس : تی شرت های خاطرات دبستانعکس : روز اول مدرسه با پستونک!پسر شقایق دهقان با لباس مدرسه +عکس

سه شنبه 1 مهر 1393 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن