واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳ - ۰۰:۴۲
دبیر انجمن نویسندگان کودک و نوجوان دویدنهای کودکانهاش برای جمعآوری چاقاله ترد حیاط مدرسه را که روزی باعث شده مثل موش آبکشیده شود، بهترین خاطره دوران مدرسهاش توصیف کرد. معصومه انصاریان در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، اظهار کرد: رفتن به دفتر یک جور سوسولبازی به حساب میآمد. حیفمان میآمد زنگ تفریحمان را با رفتن به دفتر مدرسه تلف کنیم. برایمان مهم نبود سر زانوی شلوارمان خاکی شده باشد یا زانویمان خراش برداشته و خون آمده باشد. اگر تمام زنگ تفریح را نمیدویدم خستگی کلاس درنمیرفت. او در ادامه گفت: دبستان «دی» ملایر ساختمانی داشت آجری و قدیمی با حیاطی بزرگ و بسیار زیبا و باصفا. ساختمان کلاسها وسط حیاط بزرگ مدرسه بود در حصاری از درختان جورواجور میوه. یکی از دوستداشتنیترین و هیجانانگیزترین جاهای مدرسه نهر پرآبش بود که از ضلع شرقی مدرسه میگذشت و همه را به طرف خودش میکشاند. مترجم «فروشگاه عروسک های جادویی» افزود: خوبی نهر این بود که از سطح مدرسه دومتری بلندتر بود. فاصله نهر تا کف مدرسه شیبدار بود. یک شیب نسبتا تند و خاکی که خیلی هم طرفدار داشت و جان میداد برای دویدن و سرسرهبازی. بعضی روزها توی نهر آب میافتاد و کنارش غلغله میشد. زنگهای تفریح کنار نهر مینشستیم و خوراکیهایمان را میخوردیم. وقتهایی هم که آب نمیآمد جای خوبی بود برای گشت و گذار. نرمی و رطوبت شن و ماسههای کف نهر را دوست داشتیم و از گُلهای زرد و بنفش بسیار ریز اطرافش دستههای کوچک گل درست میکردیم و میبردیم سر کلاس و میگذاشتیم روی میز معلم. توی لیوانهای پلاستیکی زرد و صورتی آبخوریمان. نویسنده مجموعه داستانی«کارنامهات را قایم کن» گفت: خدا میداند روزی چندینبار از روی شیب با سرعت میدویدیم از حیاط تا دم نهر و از آنجا سرازیر میشدیم توی حیاط. هیچکس نبود که از این لذت خودش را محروم کند. بعضی جاهای شیب بر اثر دویدنهای زیاد ما ناصاف شده بود و باعث میشد تلپ تلپ زمین بخوریم. زمین میخوردیم و بلافاصله بلند میشدیم و باز میدویدیم. انصاریان یادآور شد: ماههای اردیبهشت و خرداد شیب مدرسه خیلی مهمتر میشد. هزار برابر دوستداشتنیتر میشد. آن هم به خاطر درخت زردآلوی کهنسال کنار نهر و چاقالههای سبز و ترد و ترش خوشمزهاش. عاشق چاقالههای نوبرانهاش بودیم. با حسرت به چاقالهها نگاه میکردیم و دهانمان آب میافتاد. دستمان که به آن بالا بالاها نمیرسید. اجازه هم که نداشتیم از درخت برویم بالا. هرچند اگر هم اجازه میدادند نمیتوانستیم. بالا رفتن از آن درخت تنومند کار هر کسی نبود، ولی اگر شانس میآوردیم و شبها باد میزد چندتایی چاقاله میانداخت زمین برایمان. ما هم صبحهای زود خودمان را میرساندیم زیر درخت. اگر کسی زودتر از ما نیامده بود یکی دوتا چاقاله گیرمان میآمد؛ چاقالههای ترد و ترش و تازه که خیلی هم مزه میداد. اما کم کم دست زیاد شد. این نویسنده کودکان و نوجوانان گفت: هرروز بچههای بیشتری برای خوردن چاقاله صبحهای زود به مدرسه میآمدند. برای همین ما سعی میکردیم زودتر بیاییم. گاهی زودتر از بابای مدرسه میرسیدیم. پشت در مدرسه منتظر میماندیم تا در را باز کند و بچپیم تو و زودتر از بقیه خودمان را برسانیم زیر درخت. خدا میداند اول از همه هم که میرسیدیم چیزی گیرمان نمیآمد. از بس هول میشدیم و چشممان دنبال چاقالههای سبز دودو میزد؛ چاقالههایی که خودشان را لابهلای سبزههای کنار نهر پنهان کرده بودند. او افزود: آن روز پشت در صف کشیده بودیم. تعدادمان هم ای بد نبود. در که باز شد مثل اینکه در زندان باز شده باشد با آخرین سرعتی که میشد دویدیم تو. فکر هیچ چیز نبودیم. فقط میدویدیم با آخرین سرعتی که میتوانستیم. آنقدر که صدای آب را نشنیدیم. وقتی از شیب تند دویدیم بالا و چشممان افتاد به آب سرعتمان آنقدر زیاد بود که نتوانستیم خودمان را کنترل کنیم و چلپ چلپ چلپ افتادیم توی آب. بقیه آی جیغ کشیدند و ما سه نفر توی آب آنقدر دست و پا زدیم تا رسیدیم دم گنگ. معصومه انصاریان ادامه داد: همانجا گیر کردیم. دست بابای مدرسه درد نکند که جلوی گنگ مدرسه یک درپوش محکم آهنی میگذاشت، برای اینکه اگر چیزی از دست کسی افتاد آب با خودش نبرد و پشت توری گیر کند. درپوش برای لنگه کفش و لیوان و اینجور چیزها بود. آن روز درپوش آهنی ما را نجات داد. بابای مدرسه خودش را رساند و یکی یکی دستمان را گرفت و مثل موش آبکشیده کشیدمان بیرون. از سر و لباسمان آب شره میکرد و دندانهایمان به هم میخورد. خیس و تلیس برگشتیم خانه. چاقالههای آن روز خوشمزهترین چاقالههایی بودند که نخوردیم. انتهای پیام
کد خبرنگار:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]