واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاری موج:
۲۷ شهريور ۱۳۹۳ (۱۱:۱۱ق.ظ)
به مناسبت روز بزرگداشت استاد سيدمحمدحسين شهريار؛ شهريار شاعري متعهد به انقلاب و دفاع مقدس گروه فرهنگي
به گزارش خبرگزاري موج، سيد محمدحسين بهجت تبريزي (زاده ۱۲۸۵ - درگذشته ۱۳۶۷) متخلص به شهريار (پيش از آن بهجت) شاعر ايراني اهل آذربايجان بود که به زبانهاي ترکي آذربايجاني و فارسي شعر سروده است. وي در تبريز بهدنيا آمد و بنا به وصيتش در مقبرةالشعراي همين شهر نيز به خاک سپرده شد. روز درگذشت اين شاعر معاصر در تقويم کشورمان، «روز شعر و ادب فارسي» نامگذاري شده است.
مهمترين اثر شهريار منظومه حيدربابايه سلام (سلام به حيدربابا) است که از شاهکارهاي ادبيات ترکي آذربايجاني بهشمار ميرود و شاعر در آن از اصالت و زيباييهاي روستا ياد کردهاست. اين مجموعه در ميان اشعار مدرن قرار گرفته و به بيش از ۸۰ زبان زندهٔ دنيا ترجمه شده است.
شهريار در سرودن انواع گونههاي شعر فارسي مانند قصيده، مثنوي، غزل، قطعه، رباعي و شعر نيمايي- نيز تبحر داشتهاست. از جمله غزلهاي معروف او ميتوان به «علي اي هماي رحمت» و «آمدي جانم به قربانت» اشاره کرد. شهريار نسبت به علي بن ابيطالب(ع) ارادتي ويژه داشت، همچنين شيفتگي بسياري نسبت به حافظ از خود نشان مي داد.
اين شاعر ارجمند، پس از انقلاب ۱۳۵۷ شعرهاي بسيار زيبايي در خصوص نظام جمهوري اسلامي ايران سرود.
وي اولين دفتر شعر خود را در سال ۱۳۱۰ با مقدمه ملکالشعراي بهار، سعيد نفيسي و پژمان بختياري منتشر کرد. بسياري از اشعار او به فارسي و زبان ترکي آذربايجاني جزو آثار ماندگار اين زبانهاست. منظومه حيدربابايه سلام که در سالهاي ۱۳۲۹ تا۱۳۳۰ سروده شدهاست، از مهمترين آثار ادبي ترکي آذربايجاني شناخته ميشود.
اينک يکي از زيباترين غزل هاي وي در مدح حضرت امير(ع)
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ماسوا فکندي همه سايه هما را
دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم من به خدا قسم خدا را
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علي گرفته باشد سر چشمه بقا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو اي گداي مسکين در خانه علي زن
که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را
بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من
چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا
بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهداي کربلا را
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان
چو علي که مي تواند که به سر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را
بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت
که ز کوي او غباري به من آر توتيا را
به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت
چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم
که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيام آشنايي بنوازد آشنا را»
ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاری موج]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 48]