تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 10 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مردم را با غیر زبانتان بخوانید تا از شما پارسایی و کوشش و نماز و خوبی را ببینند...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835893490




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حکایت حاجی و جن


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حکایت حاجی و جن
حکایت حاجی و جن
در زمان های قدیم مردی زندگی می کرد که از سال های سال پیش آرزوی رفتن به خانه خدا و به جای آوردن مراسم حج را داشت. سال های زیادی از پی هم آمده بودند و رفته بودند و او نتوانسته بود به این سفر دور و دراز برود و آرزوی قلبی اش را جامه عمل بپوشاند. هر بار که تصمیم می گرفت به سوی خانه خدا حرکت کند، اتفاقی می افتاد و او نمی توانست برود اما بالاخره پس از سال ها انتظار و اشتیاق، مشکلاتش حل شد و او خود را آماده سفر کرد.مرد، به تنهایی بار سفر بست و از بیابان و دشت های بسیاری گذشت. دشت هایی که هیچ جنبده ای جز او در آن ها دیده نمی شد. او یکه و تنها در بیابان ها و دشت ها راه می پیمود و می رفت. هوا گرم بود و خورشید فروزان نیز از آسمان بر سر او می تابید و او را بی حال می کرد. رهروی روی به تنهایی کردبهر حج، بادیه پیمایی کرد
حکایت حاجی و جن
مسافر حج قصه ما، راهی بس دراز در پیش داشت و بیابانی که او در آن راه می پیمود. دشتی صاف و هموار بود و خالی از درخت و بوته و خالی از هر گونه نشانه زندگی. تا چشم کار می کرد، بیابان بود و بیابان و سنگلاخ بود و سنگلاخ فقط در بعضی جاها، خارهای کوچکی روییده بود. راه، سنگلاخی و آن بوته های خار، راه رفتن را برای مسافر قصه ما سخت می کرد. در آن بیابان بی آب و علف، پرنده ای حتی پر نمی زد. راه رفتن در آن بیابان، به راستی سخت و خسته کننده بود. گرما نیز تاب و تحمل از او می گرفت.بعد از مسافتی طولانی که می رفت. در جایی می نشست و استراحتی می کرد. جرعه ای آب می نوشید و لقمه ای نان و پنیر می خورد. پس از ساعتی استراحت دوباره به راه خود ادامه می داد. او می دانست که شاعری گفته است:در بیابان، گر به شوق کعبه خواهی زد قدمسرزنش ها گر کند خار مغیلان، غم مخورآری مرد مسافر قصه ما، بی توجه به راه سنگلاخی و آزار و سرزنش خار مغیلان* همچنان پیش می رفت. روزها و هفته ها بود که در راه بود و در این مدت، نه به کاروانی برخورده بود و نه جانوری وحشی یا اهلی اما...روزی از دور یکی شخص غریبشد پدیدار به دیدار مهیبآری مرد مسافر قصه ما، پس از مدت ها یک نفر را در بیابان دید که داشت از رو به رو به سوی او می آمد او از همان دور، مردی را که داشت به سویش می آمد. موجودی غیرطبیعی و عجیب و غریب دید. اگر چه او مثل آدم ها روی پاهایش راه می رفت اما هیکلی بسیار بزرگ و مهیب داشت و هر چه بیشتر جلوترمی آمد، مهیب تر و بزرگ تر به نظر می رسید.آن مرد عجیب و غریب، بالاخره آمد و رسید به مسافر قصه ما مسافر با دیدن چهره عجیب و ترسناک او از ترس شروع به لرزیدن کرد.
حکایت حاجی و جن
هر کس دیگری هم به جای او بود و در آن بیابان خلوت. چنان موجودی را در پیش روی خود می دید، دچار ترس و وحشت می شد. او با تمام وجود کوشید تا ترس خود را پنهان کند و به آن مرد عجیب سلام کند، سلامی که بیشتر از روی ترس بود تا از روی ادب و احترام و سپس پرسید: «تو کیستی؟ در این بیابان چه می کنی؟ به نظر نمی رسد که مسافر باشی! چون نه کوله باری داری و نه ره توشه ای! چیز عجیبی در تو هست که مرا به وحشت می اندازد. نمی دانم تو آدمی هستی یا جن و پری! ولی هر چه هستی. تو به راه خودت برو و بگذار من هم به راه خود بروم. من مسافر خانه خدا هستم و می خواهم به مکه بروم! شاید هم، تو راهزنی هستی که جلو مسافران را می گیری و با این شکل عجیب و ترسناک. آنها را می ترسانی و بعد هم اموالشان را غارت می کنی وی بدان که من چیزی که به درد تو بخورد، همراه ندارم. خواهش می کنم راه خودت را بگیر و برو. هر کس دیگری به جای من بود، با دیدن تو حتی از ترس سکته می کرد. هر چند که من هم بسیار ترسیده ام. دیدار تو احساس امنیت را از بیننده می گیرد و از من هم آرامش و امنیت را گرفت.»گوهر ایمنی از من بردیبه کف خایفی ام بسپردیو ادامه داد: «تو هر چه هستی، راهزن، یا جن و پری و یا آدمی، در کار خودت کاملاً موفق بودی. تو می خواستی مرا بترسانی که ترساندی! حال، از جلو من برو کنار تا بتوانم به راهم ادامه دهم!»مرد عجیب و غریب، خنده ای وحشتناک کرد. خنده ای که مو بر اندام مرد مسافر راست کرد. او پس از آن خنده بلند، قدمی رو به مرد مسافر برداشت و...*خار درخت ام غیلانادامه دارد.....برگرفته از کتاب هفت اورنگ جامیگروه کودک و نوجوان _تصویر: مهدیه زمردکارمطالب مرتبطتابستان در تهران جان محترم! پروازسلیم پهلوان یک جمجمه و دو سنگعموجان با هدیه آمد! یک درس تازهرزمنده ی فداکار





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 469]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن