تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  حضرت مهدی (عج):خدا با ما است و نيازمند ديگرى نيستيم، و حق با ما است و باكى نداريم كه كسى از...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829374738




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آرمیدن در جوار امام حسین


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آرمیدن در جوار امام حسین
امام حسین
پسرم گفت: من را یك جوان بسیجی و خوش سیما به اسارت گرفت و  با اصرار از من خواست كه كارت و پلاكم را به او بدهم. حتی حاضر شد پول آنها را بدهد، وقتی آنها را به او سپردم اصرار می كرد كه حتماً باید راضی باشم. از روزی كه شنیده بود یكی از فرماندهان سپاه برای زیارت به كربلا آمده، در پوست خود نمی گنجید، می خواست خاطره ای كه سال ها بر دل و روح او نقش بسته بود، به صاحبانش بسپارد. با این فكر خود را به كربلا رسانده و درخواست ملاقات با آن فرمانده را كرد. او كه یكی از نیروهای نظامی ارتش عراق در سال های جنگ بوده، ابتدا نتوانست اجازه ملاقات بیابد. سرانجام وقتی به حضور فرمانده رسید؛ از او پرسید: "مرا می شناسی؟ " فرمانده پاسخ داد: "بله شما ابوریاض از نظامیان سابق رژیم عراق و اكنون نیز جزء مردان سیاسی این كشور هستید. به همین خاطر ملاقات با شما برای من سخت بود. " ابوریاض گفت: "اما من حرف سیاسی با شما ندارم. سال هاست كه خاطره ای را در سینه دارم و انتظار چنین روزی را می كشیدم تا با گفتن آن دین خویش را ادا نمایم. "من را یك جوان بسیجی و خوش سیما به اسارت گرفت و او با اصرار از من خواست كه كارت و پلاكم را به او بدهم. حتی حاضر شد پول آنها را بدهد، وقتی آنها را به او سپردم اصرار می كرد كه حتماً باید راضی باشماو این گونه خاطره اش را آغاز كرد: "در جبهه های جنگ جنوب دقیقاً در مقابل شما در حال جنگ بودم كه با خبری از پشت جبهه مرا به دژبانی جبهه فراخواندند. وقتی با نگرانی در جلو فرمانده خود حاضر شدم؛ او خبر كشته شدن پسرم را در جنگ به من داد. بسیار ناراحت شدم. من امید داشتم كه پسرم را در لباس دامادی ببینم. اما در نبردی بی فایده و اجباری جگرگوشه ام را از دست داده بودم. وقتی در سردخانه حاضر شدم، كارت و پلاك فرزندم را به دستم دادند. آنها دقیقاً مربوط به پسرم بود. اما وقتی كفن را كنار زدم با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده این فرزند من نیست. افسر ارشدی كه مأمور تحویل جسد فرزندم بود، به جای تعجب یا خوشحالی، با عصبانیت گفت: این چه حرفی است كه می زنی، كارت و پلاك قبلاً چك شده و صحت آنها بررسی شده است. وقتی بیشتر مقاومت كردم برخورد آنها نگران كننده تر شد. آنها مرا مجبور كردند تا جسد را به بغداد انتقال داده و او را دفن نمایم. رسم ما شیعیان عراق این بود كه جسد را بالای ماشین گذاشته و آن را تا قبرستان محل زندگی مان حمل می كردیم. من نیز چنین كردم. اما وقتی به كربلا رسیدم، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه را به خود ندهم و او را در كربلا دفن نمایم. هم اینكه كار را تمام شده فرض می كردم و هم اینكه ضرورتی نمی دیدم كه او را تا بغداد ببرم، چهره ی آرام و زیبای آن جوان كه نمی دانستم كدام خانواده انتظار او را می كشد، دلم را آتش زده بود. او اگر چه خونین و پرزخم بود، ولی چه با شكوه آرمیده بود. من دو یا سه ساعت دیگر به شهادت می رسم و قرار است مرا در كربلا در جوار مولایم امام حسین(ع) دفن كنند.می خواهم با این كار مطمئن شوم كه تا روز قیامت در حریم بزرگ ترین عشقم خواهم آرامیدفاتحه ای خواندم و در حالی كه به صدام لعنت می فرستادم، بر آن پیكر مظلوم خاك ریختم و او را تنها رها كردم.اگر چه سال ها از آن قضیه گذشت، اما هرگز چیزی از فرزندم نیز نیافتم. دوستانش جسته و گریخته می گفتند او را دیده اند كه اسیر ایرانی ها شده است. با پایان جنگ، خبر زنده بودن فرزندم به من رسید. وقتی او در میان اسیران آزاد شده به وطن بازگشت، خیلی خوشحال شدم. در آن روز شاید اولین سؤالم از فرزندم این بود كه چرا كارت و پلاكت را به دیگری سپرده بودی؟ وقتی فرزندم، خاطره اش را برایم می گفت مو بر بدنم سیخ شد. پسرم گفت: من را یك جوان بسیجی و خوش سیما به اسارت گرفت و او با اصرار از من خواست كه كارت و پلاكم را به او بدهم. حتی حاضر شد پول آنها را بدهد، وقتی آنها را به او سپردم اصرار می كرد كه حتماً باید راضی باشم. من به او گفتم در صورتی راضی هستم كه علتش را به من بگویی و او با كمال تعجب به من چیزهایی را گفت كه در ذهنم اصلا جایی برایش نمی یافتم. آن بسیجی به من گفت: من دو یا سه ساعت دیگر به شهادت می رسم و قرار است مرا در كربلا در جوار مولایم امام حسین(ع) دفن كنند.می خواهم با این كار مطمئن شوم كه تا روز قیامت در حریم بزرگ ترین عشقم خواهم آرمید... وقتی صدای ابوریاض با گریه هایش همراه شد. این فقط او نبود كه می گریست بلكه فرمانده ایرانی نیز او را همراهی كرد.تنظیم: امیر مقیمی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 214]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن