-آرمیدن در جوار امام حسین
پسرم گفت: من را یك جوان بسیجی و خوش سیما به اسارت گرفت و با اصرار از من خواست كه كارت و پلاكم را به او بدهم. حتی حاضر شد پول آنها را بدهد، وقتی آنها را به او سپردم اصرار می كرد كه حتماً باید راضی باشم. از روزی كه شنیده بود یكی از فرماندهان سپاه برای زیارت به كربلا آمده، در پوست خود نمی گنجید، می خواست خاطره ای كه سال ها بر دل و روح او نقش بسته بود، به صاحبانش بسپارد. با این فكر خود را به كربلا رسانده و درخواست ملاقات با آن فرمانده را كرد. ا