تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):شمار قطره هاى آبها و ستارگان آسمان و ذرات گردوغبار پراكنده در هوا وحركت مورچه برسنگ ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815748788




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

در حریم بزرگترین عشق عالم آرمید.


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان:
کربلا
در حریم بزرگترین عشق عالم آرمید...از روزى كه شنیده بود یكى از فرماندهان عالى سپاه اسلام براى زیارت به كربلاى معلى آمده، در پوست خود نمى‏گنجید؛ مى‏خواست خاطره‏اى را كه سال‏ها بر دل و روح او نقش بسته بود، به صاحبانش بسپارد. با این فكر، خود را به كربلا رسانده و با آن فرمانده، درخواست ملاقات كرد. لحظات در انتظار اجازه ملاقات، به سختى مى‏گذشت. او كه یكى از نیروهاى نظامى ارتش عراق در سال‏هاى جنگ بود، ابتدا نتوانست اجازه ملاقات بیابد؛ سرانجام وقتى به حضور فرمانده رسید، از او پرسید مرا مى‏شناسى؟ فرمانده پاسخ داد: بله، شما «ابوریاض» از نظامیان سابق رژیم عراق و اكنون نیز جزء مردان سیاسى این كشور هستید؛ به همین خاطر، ملاقات با شما براى من سخت بود. فاتحه‏اى خوانده، در حالى كه بر صدام لعنت مى‏فرستادم، بر آن پیكر مظلوم، خاك ریختم و او را تنها رها كردم. ابوریاض گفت: اما من حرف سیاسى با شما ندارم. سال‏هاست كه خاطره‏اى را در سینه دارم و انتظار چنین روزى را مى‏كشم تا با گفتن آن، دین خویش را ادا نمایم و بعد این گونه خاطره‏اش را آغاز كرد:در جبهه‏هاى جنگ جنوب، دقیقاً در مقابل شما در حال جنگ بودم كه با خبرى از پشت جبهه، مرا به دژبانى جبهه فرا خواندند. وقتى با نگرانى در جلو فرمانده خود حاضر شدم، او خبر كشته شدن پسرم را در جنگ به من داد.از این خبر، بسیار ناراحت شدم. من امید داشتم كه پسرم را در لباس دامادى ببینم؛ اما در نبردى بى‏فایده و اجبارى، جگر گوشه‏ام را از دست داده بودم. وقتى در سردخانه حاضر شدم، كارت و پلاك فرزندم را به دستم دادند؛ آنها دقیقاً مربوط به پسرم بود؛ اما وقتى كفن را كنار زدم، با تعجب توأم با خوشحالى گفتم: اشتباه شده، این فرزند من نیست!
شهید
افسر ارشدى كه مأمور تحویل جسد فرزندم بود، به جاى تعجب یا خوشحالى، با عصبانیت گفت: این چه حرفى است كه مى‏زنى؛ كارت و پلاك، قبلاً بررسى شده و صحت آنها تأیید شده است. وقتى بیشتر مقاومت كردم، برخورد آنها نگران كننده‏تر شد. آنها مرا مجبور كردند تا جسد را به بغداد انتقال داده، او را دفن نمایم. رسم ما شیعیان عراق، این بود كه جسد را بر بالاى ماشین گذاشته، آن را تا قبرستان محل زندگى‏مان حمل مى‏كردیم و من نیز چنین كردم؛ اما وقتى به كربلا رسیدم، تصمیم گرفتم، زحمت ادامه راه را به خود ندهم و او را در كربلا دفن نمایم؛ هم این كه كار را تمام شده فرض مى‏كردم و هم این كه ضرورتى نمى‏دیدم كه او را تا بغداد ببرم. چهره آرام و زیباى آن جوان كه نمى‏دانستم كدام خانواده انتظار او را مى‏كشد، دلم را آتش زده بود. او اگر چه خونین و پر زخم بود، ولى با شكوه آرمیده بود. فاتحه‏اى خوانده، در حالى كه بر صدام لعنت مى‏فرستادم، بر آن پیكر مظلوم، خاك ریختم و او را تنها رها كردم. سال‏ها از آن قضیه گذشت، اما هرگز چیزى از فرزندم نیافتم. دوستانش جسته و گریخته مى‏گفتند كه او را دیده‏اند كه اسیر ایرانى‏ها شده است.«من دو یا سه ساعت دیگر به شهادت مى‏رسم و قرار است مرا در كربلا، در جوار مولایم حضرت امام حسین علیه‏السلام دفن كنند؛ با این كار، مى‏خواهم مطمئن شوم كه تا روز قیامت، در حریم بزرگ‏ترین عشقم خواهم آرمید».با پایان یافتن جنگ، خبر زنده بودن فرزندم، به من رسید. وقتى او در میان اسیران آزاد شده، به وطن بازگشت، خیلى خوشحال شدم. در آن روز، شاید سؤالم از فزندم این بود كه چرا كارت و پلاكت را به دیگرى سپرده بودى؟ وقتى فرزندم خاطره‏اش را برایم مى‏گفت، مو بر بدنم سیخ شد؛ پسرم گفت: من توسط یك جوان بسیجى و خوش سیما اسیر شدم و او با اصرار از من خواست كه كارت و پلاكم را به او بدهم و حتى حاضر شد پول آنها را بدهد. وقتى آنها را به او سپردم، اصرار مى‏كرد كه حتماً باید راضى باشم.
کربلا
من به او گفتم: در صورتى راضى هستم كه علتش را به من بگویى و او با كمال تعجب به من چیزهایى را گفت كه در ذهنم اصلاً جایى برایش نمى‏یافتم. آن بسیجى به من گفت: «من دو یا سه ساعت دیگر به شهادت
شهید
مى‏رسم و قرار است مرا در كربلا، در جوار مولایم حضرت امام حسین علیه‏السلام دفن كنند؛ با این كار، مى‏خواهم مطمئن شوم كه تا روز قیامت، در حریم بزرگ‏ترین عشقم خواهم آرمید».وقتى صداى ابوریاض با گریه‏هایش همراه شد، این فقط او نبود كه مى‏گریست، بلكه فرمانده ایرانى نیز او را همراهى مى‏كرد. منبع: هفته‏نامه صبح صادق، ش 246، 85.1.21، ص 4.تنظیم برای تبیان: شریعتمدار





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 146]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن