محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1843753310
رفتار عجیب یک شهید با مادر یکی از اعضای منافقین +تصاویر
واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
رفتار عجیب یک شهید با مادر یکی از اعضای منافقین +تصاویر
همسر شهید می گوید: يك بار كه از مدرسه برمی گشتم از كنار محل كار محمد داشتم رد می شدم كه ديدم محمد جلوی در ايستاده و زنی هم روبه رويش. از همان دور معلوم بود كه آن زن دارد با عصبانيت با محمد حرف می زند.
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، شهادت در فرهنگ دینی و بومی ما مقام بزرگی است و شهدا با نحوه مرگ خود به این مقام دست پیدا کردند اما بدون تردید نحوه زندگی آنها به گونهای بوده که این نوع مرگ را برای آنها رقم زده است. یکی از بهترین افرادی که در خصوص نحوه زندگی شهدا اطلاع دارند و واجد این شایستگی هستند که زندگی عملی شهدا را حداقل در بعد خانوادگی آن به تصویر بکشند همسرانشان هستند. شهید اصغری خواه در تاریخ 2 خرداد سال 1340 متولد شد و در 3 بهمن 1359با سیده نساء هاشمیان ازدواج کرد. وی در 9 فروردین ماه سال 1367 به شهادت رسید.
همسر شهید اصغری خواه در خاطرات خود از زندگی با وی میگوید: - يك سال عقد بوديم و بعد رفتيم سر خانه و زندگيمان. محمد نتوانست انتقالي بگيرد براي قم، يعني سپاه قم با انتقالش موافقت كرد ولي سپاه لنگرود نه. گفته بودند ما اين جا به تو احتياج داريم. محمد هم دوست نداشت از هم دور باشيم. ديگر نگذاشت بروم قم. يك خانه خانه كه چه عرض كنم يك اتاق دوازده متري از يك خانه اجاره كرديم. خانواده محمد آمدند كمك و جهازم را برديم؛ يك موكت سبز شش متري يك فرش به همين اندازه يك گازه سه شعله بدون فر كه برادرم برايم خريده بود و خدا ميداند محمد چه قدر ناراحت شد و فكر ميكرد خيلي تجملي است و ظرف و ظروف پلاستيكي و ملامين. مادرم تمام مدت فقط ساكت نگاه كرد و اشك ريخت. چيدنشان يك صبح تا ظهر بيشتر طول نكشيد پدر محمد براي ناهار نان سنگك و كره و مرباي آلبالو و هندوانه خريد و دور هم خورديم. بعد آنها رفتند. حسابي تنها شده بودم. از پدر و مادرم دور بودم و محمد هم كه هيچ وقت نبود. تنها توي يك اتاق مينشستم و كتاب ميخواندم يا نوار گوش ميكردم. كم كم كلافه ميشدم. دوازده روز بود كه محمد از پادگان نيامده بود. آمادهباش بودند ولي اعزام هم نبود. بلند شدم رفتم خانه همسايهمان كه تلفن داشتند. پاسدارها ميخنديدند و به هم ديگر سقلمه ميزدند. انگار همسر يكي از پاسدارها به فرمانده زنگ زده بود و گله كرده بود. يكي زير لب دم گوش اصغريخواه كه جلويش ايستاده بود گفت: «محمد خانم تو بوده كه اين قدر حراف بودهها...» و خنديد. اصغريخواه همين طور كه فرمانده را نگاه ميكرد با پشت پا زد تو ساق پاي پشت سري، ولي نتوانست جلوي خندهاش را بگيرد. فرمانده گفت «حالا برادرها برن پرسنلي. بسته به مسافتي كه خونههاشون از اين جا دوره مرخصي ساعتي بگيرند ولي فراموش نكنيد فردا راس ساعت هفت صبح همگي صبحگاه حاضر باشيد». در پادگان باز شد و پاسدارهاي موتور سوار دسته دسته از پادگان بيرون آمدند و رفتند سمت خانههاشان. خيلي سعي كردم كه به روي خودم نياورم كسي كه زنگ زده بوده من بودم ولي نشد؛ جلوي خندهام را نتوانستم بگيرم. محمد مشكوك شد و بالاخره از زير زبانم كشيد بيرون. آن شب چه قدر خنديديم. تا خود صبح نشستيم چاي خورديم و حرف زديم. ديگر حتي مهماني هم كه ميرفتيم يك گوشه مينشستيم و دوتايي حرف ميزديم. دوربريها صداشان درميآمد ولي محمد اهميت نميداد. دوست داشت با هم باشيم. انگار وقت زيادي نداشت. انگار قرار بود من را ازش بگيرند. - يك بار كه از مدرسه برميگشتم ازكنار محل كار محمد داشتم رد ميشدم كه ديدم محمد جلوي در ايستاده و زني هم روبهرويش. از همان دور معلوم بود كه آن زن دارد با عصبانيت با محمد حرف ميزند. نزديكتر كه رفتم ديدم بله. هر چه از دهانش درميآيد نثار محمد ميكند و محمد هم سرش را انداخته پايين و لام تا كام حرف نميزند. حسابي جوش آورده بودم. دلم ميخواست بروم و حق زنك را بگذارم كف دستش. از ساكت ماندن محمد بيشتر حرصم گرفته بود. وقتي رفت دويدم سمت محمد. محمد چشمش افتاد به من و گفت: «نساء تويي؟» گفتم: «اين كي بود؟ چرا گذاشتي هر چي دلش ميخواد بهت بگه؟ چرا جوابش رو ندادي؟» محمد دست به سينه تكيه داد به ديوار و با محبت نگاهم كرد و گفت: «چرا بايد جوابش رو ميدادم. مادر فلانيه.» مادر يكي از همكلاسيهايم كه عضو گروهك منافقين بود. محمد گفت: «هفته پيش بچهها دخترش رو گرفتن و الان توي زندونه. فكر ميكرد تقصير منه كه دخترش رو گرفتن. گفتم عيب نداره. اگه با فحش دادن به من دلش خالي ميشه بذار هر چي ميخواد بگه. بالاخره مادره. دلواپس بچهش شده». گفتم: «يعني چي محمد؟» گفت: «باشه بذار اون آروم بشه. با چهار تا فحش از ما چيزي كم نميشه».
محمد اين طور بود. حالا من نقطه مقابلش بودم. هر چه قدر كه او صبور بود، من زود عصباني ميشدم. با هم كه حرفمان ميشد من داد و هوار ميكردم. يك دفعه ميديدم محمد از خنده غش كرده بيشتر عصباني ميشدم. يك بار كه ديگر كفرم درآمد. گفتم: «محمد ميشه بگي به چي ميخندي؟ كجاي حرف من خندهدار بود». زود خندهاش را خورد و گفت: «ببخشيد ديگه نميخندم». دوباره ريسه رفت. اين طور كه ميكرد من هم خندهام ميگرفت و غائله ختم ميشد. ميگفت: «نساء تو سيدي. فكر كن اگه من هم مثه تو جوشي باشم چي ميشه». راست ميگفت. اگر قرار بود محمد هم مثل من زود عصباني شود نميتوانستيم با هم زندگي كنيم. هميشه بهم ميگفت: «باور كن نساء يه روز ميآد كه به همين دعوا كردنها افسوس ميخوري». - تا مدتها روابط مادرم با محمد سرد بود. ميرفتيم خانهشان مامان من را ميبوسيد ولي محمد را نه. محمد ميفهميد و ناراحت ميشد. وقتي برميگشتيم به من ميگفت. يك بار گفتم: «خب او تو رو نميبوسه تو برو جلو». همان شد. ديگر هر وقت مادرم را ميديد كاري ميكرد كه مامان اگر ميخواست هم نميتوانست بياعتنا باشد. مادرم را بغل ميكرد و با سر و صدا ميبوسيد يا بلندش ميكرد ميچرخاندش. هيكل محمد درشت بود و مامان ريزه. خيلي خندهدار ميشد. مامان غش غش ميخنديد و ميگفت: «پسر من رو بذار زمين». با اين كارهاي محمد كم كم مادرم بهش علاقهمند ميشد. وقتي محمد ميخواست برود جبهه ميرفتيم خانه مادرم كه محمد با پدر و مادرم خداحافظي كند. موقعي كه ميخواستيم برويم مادرم گريه ميكرد و كتف محمد را ميبوسيد و ميگفت: «اينجا جاي تفنگ يك رزمنده ست». بعد تا وقتي كه ما برسيم سر كوچه و مامان ديگر ما را نبيند ميديديمش كه ايستاده و دستهايش را به سمت آسمان بلند كرده و محمد را دعا ميكند يا اينكه چهارقل ميخواند و فوت ميكند به سمت محمد.
- از عملیات رمضان که برگشت، گاهی حالتهای عجیبی پیدا کرده بود. مرتب میگفت: «نساء حالم بده....». گاهی میرفت توی خودش، انگار کر میشد. صدا میکردم، جواب نمیداد. بلندتر که صدایش میکردم، عصبی میشد. به صدای بلند حساسیت پیدا کرده بود. میگفت انگار توی مغزم یک چیزی منفجر میشود. وقت گرفتم و رفتیم دکتر؛ دکترهای مختلف، همه بی فایده. هر بار که میرفت جبهه و بر میگشت، بدتر از دفعه قبل بود. تهران هم رفتیم. ساعت نه شب میرسیدیم تهران و از ترس این که صبح وقتمان نگذرد، همان جا پشت در مطب پتو میانداختیم و مینشستیم. باز هم فایده نداشت. آزمایشها و عکسهای رادیولوژی هیچ چیز نشان نمیداد. محمد سالم سالم بود، ولی حالا درد قلب و شکم هم پیدا کرده بود و دردش هر روز شدیدتر میشد. دیگر مانده بودم مستأصل که آخرین دکتر دردش را تشخیص داد؛ محمد جانباز اعصاب و روان بود. دکتر میگفت بدنش طاقت انفجارهای کرکننده را نداشته. جبهه رفتن را برایش قدغن کرد. باید میماند توی خانه یا کاری پیدا میکرد که به اعصابش فشار نیاورد. مسئولیت سپاه لنگرود را بهش دادند. یک بار که مانور داشتند، صدای انفجار باز هم اعصابش را ریخت به هم. از آن جا هم آمد بیرون. رفت آموزش و پرورش و توی واحد قرآن مشغول شد. حالا باید همه جا باهاش میرفتم. من که ماه تا ماه محمد را نمیدیدم و صدایش را نمیشنیدم، حالا نباید به حال خودش رهایش میکردم؛ حتی یک لحظه. هر روز از روز قبل بدتر میشد. برای دل دردش چاره داشتم. یک چادر نماز را چنان دور شکمش میپیچیدم که شکمش به پشتش میچسبید و نیم ساعت بعد دردش کمتر تر میشد. ولی درد قلب؟ همیشه توی کیفم آمپول مسکن داشتم؛ اسپاسلار، نوالژین، وریدی میزدم، اما باید یک مرد نگهش میداشت تا تکان نخورد. قوی هیکل بود و دست تنها حریفش نمیشدم. مدتها طول کشید تا علایم حملههای عصبیش را بشناسم و بدانم که چه لازم دارم و چه کار باید بکنم. زمان و مکان هم نداشت. گاهی این طرف و آن طرف مهمان بودیم که یک دفعه شروع میشد. بدتر این که دوست نداشت کسی در آن وضع ببیندش. خانه پدرش هم که بودیم. نمیگذاشت حتی مادرش نزدیک بشود. ناله میکرد: «نساء در رو ببند». مادر و خواهرهایش پشت در گریه میکردند و من گریه میکردم. به حال که میآمد، میگفت: «نساء تو بهترین پرستار دنیایی. دلم میخواهد همیشه مریض باشم و تو ازم مراقبت کنی». - حالا زیر و بم شخصیتش را شناخته بودم. چنان یکی شده بودیم که وقتی کاری داشت یا از چیزی خوشحال بود یا ناراضی، اصلاً احتیاج به حرف زدن نبود. نگاهم میکرد و من میفهمیدم چه میخواهد بگوید. نامههایش با کلماتی مثل «همسرم» یا «مشوق من» شروع میشد. به هم اعتماد داشتیم؛ اعتماد صددرصد و مدام میخواست این را همه بفهمند. میخواست وصیت کند. به من میگفت: «نساء بیا تو بنویس، من امضا میکنم» یا میگفت: «اگر کسی اومد و گفت از من طلبکاره، اگه نساء تأیید کرد، درسته». میخواست برود سخنرانی کند، جای خاصی یا به مناسبت خاصی، مینشستیم دوتایی متن حرف هایش را مینوشتیم. بعد از سخنرانی نوارش را برایم میآورد، میگفت: «بگیر نگه دار، برای شبهای تنهاییت».
یادم هست عملیات آزادسازی ماووت بود. عملیات پیروز شده بود و مردهامان داشتند برمیگشتند؛ بچههای گردان کمیل که قرار بود مردم شهر بروند استقبالشان. توی آن عملیات حتی یک شهید هم نداده بودند. همه خانوادهها توی خانه ما که خانه فرمانده گردان بود، جمع بودند. من کنار همسر شهید صنایع نشسته بودم. شوهرش چند ماه قبل توی کربلای پنج شهید شده بود. بی قرار بودم. دلم عجیب برای محمد تنگ شده بود. پدر محمد آمد دنبالم. گفت: «سید پاشو بیا. اومدند». به خانم صنایع نگاه کردم. چند وقت پیش خانم صنایع درددل کرده بود و گفته بود که وقتی زنی شوهرش از جبهه میآید، نمیتواند ببیند. طفلک بغض کرده بود. خیلی دلم سوخت. گفتم: «نمیآم. شما برید». او هم زیاد ننشست و زود بلند شد و رفت خانهشان. بلند شدم. قلبم چنان میزد که صدایش را میشنیدم. مردم محمد و چند نفر از بچههای گردان را سردست بلند کرده بودند و گردنشان حلقه گل انداخته بودند. محمد حلقه گل را مرتب بر میداشت و میگفت گردن بچهها بیندازید. چشمم که به محمد افتاد، از بی قراری دستهایم بی حس شد. مردم انگار که داماد میآورند. تا دم در خانه ما همراهیش کردند و بعد محمد آمد تو. دستش یک کادو بود. آمد سمت من. گفت: «بفرمایید. این مال شماست» و خم شد که بند پوتینهایش را باز کند. کادو یک رادیو ضبط بود. توی استانداری بهش هدیه داده بودند. بعد از این، به خاطر خانوادههای شهدا خیلی کمتر میآمد. همان موقع هم که میآمد، سعی میکرد کمتر ما را بیرون با هم ببینند. وقتی بهش اعتراض میکردم، میگفت: «از روی خانوادههای شهدا خجالت میکشم. جوونهای مردم که من فرماندهشون بودم شهید شدهاند، اما من هنوز زندهام. خب چی کار کنیم. خدا ما رو نمیخواد». باشگاه خبرنگاران
۰۵/۰۶/۱۳۹۳ - ۱۳:۰۴
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 54]
صفحات پیشنهادی
دیدار اعضای ستاد کنگره ملی ده هزار شهید اصناف و بازار کشور با رهبر معظم انقلاب +تصاوير
دیدار اعضای ستاد کنگره ملی ده هزار شهید اصناف و بازار کشور با رهبر معظم انقلاب تصاوير بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اعضای ستاد کنگره ملی ده هزار شهید اصناف و بازار کشور که در تاریخ 26 خرداد 1393برگزار شده بود صبح امروز در نشستی که به همین منظور در سالن همایشهای صدا و ستاثیر عجیب تغذیه و رفتار مادر بر روی شخصیت جنین
تاثیر عجیب تغذیه و رفتار مادر بر روی شخصیت جنین مطالعات اخیر محققان نشان می دهد سبک زندگی و نحوه تغذیه مادران باردار نقش زیادی در شکل گیری عادت ها در جنین دارد به این مطلب امتیاز دهید به گزارش سرویس علمی جام نیوز به نقل از باشگاه خبرنگاران اولین آثار تغذیه ای در دوران بارداری اشرم مادر شهید از یک مادر چشم انتظار +تصاویر
شرم مادر شهید از یک مادر چشم انتظار تصاویر مادر شهیـد مهرایی می گفت پس از شناسایی محل دفن پسرم از ملاقات با مادر شهیـد مددی که فرزندش همچنان مفقود بود شرم داشتم به این مطلب امتیاز دهید به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز امیر خورشیـدی فرد تهیه کنندۀ برنامه های تلویزیونی ضمنشناسایی فرزند یکی از مادران چشم به راه شهید 18 ساله بعد از 32 سال شناسایی شد
شناسایی فرزند یکی از مادران چشم به راهشهید 18 ساله بعد از 32 سال شناسایی شدپدر و مادر من قبلا خواب دیده بودند که از سعید خبر میآید و گویا آماده شنیدن این خبر بودند چند ساعت اول خیلی احساساتی شدند اما بعد از دیدن قدردانی باشکوه مردم از خانواده ما آرامش پیدا کردند به گزارش گروهفارس گزارش میدهد گریه مادران چشمانتظار بدرقه راه 29 شهید در ارومیه
فارس گزارش میدهدگریه مادران چشمانتظار بدرقه راه 29 شهید در ارومیهاینجا میدان انقلاب ارومیه در بین این شهدای تازه تفحص شده هر کس برای خود یعقوب است و بوی پیراهن یوسف را میبیند گریه مادران چشمانتظار بدرقه راه 29 شهید در ارومیه است به گزارش خبرگزاری فارس از ارومیه تا به ساعتحضور بازیگر سینما در خانه یک مادر شهید +فیلم
حضور بازیگر سینما در خانه یک مادر شهید فیلم او در لحظه ورود به خانه مادر شهید علی کدوئی دستان مهربان مادر شهید را بوسید و سپس ساعت ها به گفتگوی شیرین با این مادر شهید پرداخت به این مطلب امتیاز دهید به گزارش جام نیوز بعد از انتشار خبر «روزهایی تنهایی یک مادر شهید ددادستان عمومی و انقلاب قوچان خبر داد بازداشت یکی از اعضای شورای شهر قوچان به اتهام اختلاس
دادستان عمومی و انقلاب قوچان خبر دادبازداشت یکی از اعضای شورای شهر قوچان به اتهام اختلاسدادستان عمومی و انقلاب قوچان گفت یکی از اعضای شورای شهر متهم به برخی از جرائم از جمله شروع به اختلاس و جعل است که متهم پس از تکمیل تحقیقات و تبدیل قرار بازداشت موقت وی به وثیقه درحال حاضر بآخرین خاطره مشترک آرمیتا و پدر و مادر +تصاویر
آخرین خاطره مشترک آرمیتا و پدر و مادر تصاویر آخرین دیدار من و داریوش با دردناک ترین خاطره در ذهن من و دخترم نقش بسته شده است همسرم بیگناه و ناجوانمردانه در مقابل دیدگان من و دخترم به رگبار گلوله بسته شد و حتی فرصت خداحافظی هم پیدا نکردیم به این مطلب امتیاز دهید به گزارمدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگان خراسان جنوبی: ترویج فرهنگ ایثار و شهادت یکی از رسالت خبرنگارن است
مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگان خراسان جنوبی ترویج فرهنگ ایثار و شهادت یکی از رسالت خبرنگارن استمدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان جنوبی گفت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و معرفی و شناسایی آنچه میتواند در راستای ترویج این فرهنگ مثمره ثمر باشد دو رسالت مهم خبرنگارن این حوزهمهمترین اخبار رسانههای مجازی کشور وزیر اصلاحطلب چگونه استاد دانشگاه شد؟/ علت حذف شدن شهید آیت از تاریخ انقل
مهمترین اخبار رسانههای مجازی کشوروزیر اصلاحطلب چگونه استاد دانشگاه شد علت حذف شدن شهید آیت از تاریخ انقلاب اسناد جاسوسی تلفنی منافقینوزیر اصلاحطلب چگونه استاد دانشگاه شد علت حذف شدن شهید آیت از تاریخ انقلاب و اسناد جاسوسی تلفنی منافقین از مهمترین اخبار رسانههای مجازیفرزند یکی از «مادران چشم به راه» شناسایی شد
فرزند یکی از مادران چشم به راه شناسایی شد پدر و مادر من قبلا خواب دیده بودند که از سعید خبر میآید و گویا آماده شنیدن این خبر بودند به این مطلب امتیاز دهید به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز حجتالاسلام شهاب مرادی در این مراسم با اشاره به اجرای برنامه گسترده «ماپیکر مادر شهید سلطانعلی هوشیار در قرچک تشییع شد
استانها مرکز تهران با حضور مردم شهید پرور پیکر مادر شهید سلطانعلی هوشیار در قرچک تشییع شد قرچک - خبرگزاری مهر با حضور مردم ولایتمدار و همیشه در صحنه قرچک پیکر ام سلمه سلیمان پور مادر شهید سلطانعلی هوشیار تشییع و در امامزاده ابراهیم ولی آباد قرچک به خاک سپرده شد به گزارش خعجیب ترین لباس جهان +تصاویر
عجیب ترین لباس جهان تصاویر کالن هافمن هنرمندی است که یک درخت دقیقا به مانند ریشه درختان درست کرده است او این لباس عجیب و غریب که رنگ طبیعی و بی نظیری هم روی آن خورده شده است با استفاده از فوم های لوله ای شکل ساخته است پوشیدن لباسی از طلا شاید حرکتی عجیب باشد اما نمی توان ایندعوای شدید صادقی با یکی از اقوام قلعهنویی+تصاویر
دعوای شدید صادقی با یکی از اقوام قلعهنویی تصاویرپس از پایان دیدار استقلال و سایپا و درگیری لفظی بین امیرحسین صادقی با امیر قلعه نویی یکی از نزدیکان سرمربی استقلال با مدافع ملی پوش این باشگاه درگیر شد سایت جام نیوز نوشت در پایان دیدار تیمهای استقلال و سایپا امیرحسین صادقی درموزههایی مدرن در مکانهایی عجیب+تصاویر
موزههایی مدرن در مکانهایی عجیب تصاویردو خواهر عکاس از چند موزه مدرن که در مکانهای عجیب قرار گرفتهاند عکس گرفتهاند به گزارش گروه دانستنیهای خبرگزاری فارس ویتالی و النا واسیلیه وا دو خواهر عکاس هستند که عکسهایی از موزههای مدرن انداختهاند و آنها را با موزههای سنتی و قآیا پیرترین مادر شهید را می شناسید؟
آیا پیرترین مادر شهید را می شناسید مراسم تجلیل از پیرترین مادر شهید کشور در روستای حصه گاه از توابع شهرستان مانه و سملقان در استان خراسان شمالی برگزار شد به این مطلب امتیاز دهید به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز بعد از انتشار خبر نیاز پیر ترین مادر شهید کشور به پرستاردیدار اعضای ستاد کنگره ملی ده هزار شهید اصناف و بازار کشور با رهبر معظم انقلاب
دیدار اعضای ستاد کنگره ملی ده هزار شهید اصناف و بازار کشور با رهبر معظم انقلاب بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اعضای ستاد کنگره ملی ده هزار شهید اصناف و بازار کشور که در تاریخ 26 خرداد 1393 برگزار شده بود صبح امروز در نشستی که به همین منظور در سالن همایشهای صدا و سیما برگ-
گوناگون
پربازدیدترینها