تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 18 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):عريف بيش از استحقاق، چاپلوسى و كمتر از استحقاق، از ناتوانى در سخن و يا حسد است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827112299




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

واکنش احمد شاکری به اولین شب داستان‌خوانی در برج میلاد مجری برنامه پرسید شما هم کتاب ممنوع دارید؟


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: واکنش احمد شاکری به اولین شب داستان‌خوانی در برج میلاد
مجری برنامه پرسید شما هم کتاب ممنوع دارید؟
مجری جوان جلسه کنارم می نشیند دارد رزومه کاری‌ام را می‌نویسد. کتابها، داوری‌ها، جوایز... . اما اینها کافی نیست. همه اینها برای اینکه نویسنده باشی کافی نیست. می‌پرسد: «شما هم کتاب ممنوع دارید؟!»

خبرگزاری فارس: مجری برنامه پرسید شما هم کتاب ممنوع دارید؟



به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، احمد شاکری نویسنده و پژوهشگر حوزه ادبیات، از جمله نویسندگانی بود که در اولین شب‌های داستان‌خوانی برج میلاد به داستان‌خوانی پرداخت. وی در یادداشتی به موضوعاتی درباره این برنامه اشاره کرده و آن را در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است. بسم الله الرحمن الرحیم خانمها، اقایان، از شما عذر می خواهم ... چرا نباید از شما عذر خواهی کرد؟ ایا قلبتان را جریحه دار نشده است؟ ان هم در ساعاتی که منتظر اجرای برنامه ای جذاب بودید. امده بودید نویسندگان محبوبتان را ببینید و از دردهای مشترکتان بشنوید. اما درست بین ساعت 6 تا 8 بعد از ظهر روز شنبه اول شهریور 1393 اتفاقی افتاد که انتظارش را نداشتید. نه دقیقا باید گفت ان اتفاق دهشتناک بین ساعت 6 و پانزده دقیقه تا 6 و چهل و پنج دقیقه رخ داد. در چهارمین دوره از برنامه شبهای داستان. درست در کنار بلندترین برج مدرن شهر. می دانم چقدر برایتان دشوار بود که این راه امده را بازگردید. و از ان دشوارتر اینکه شاهد سخنانی باشید که عرق شرم را بر پیشانی می نشاند. می فهمم با چه اندوهی صندلی های سالن سعدی را ترک کردید. البته نه همه تان. شاید نیمی تان. شاید اندکی بیشتر یا کمتر. اما لازم است از شما که برای حفظ ادبیات از جای خود برخاستید و صندلی تان را ترک کردید و از کسانی که به حرمت ادبیات همچنان بر جای خود نشستند عذرخواهی کنم. خانمها، اقایان از شما عذر می خواهم... وقتی پای انصاف در میان باشد، وقتی با خود مرور می کنم می بینم شاید حق با شما باشد. تا به حال انقدر از نزدیک برج میلاد را ندیده بودم. نه برج بلندش را که سینه اسمان را می شکافد. نه مرکز خرید مجللش را. نه کنسرت های امروزی اش را و نه رستوران گردان اش را... . می دانم. شما از جنس ادبیات هستید. از جنس مردم شهرمان. همان مردم عادی کوچه بازار. شما را در سالنی در طبقه 2- دیدم. البته بگذارید به حقیقتی اعتراف کنم. جز نگاه نخست که هنگام ورودم به جمعیت انداختم هیچ کدامتان را به درستی ندیدم. مثل بچه های خجالتی سرم را پایین انداختم.  تنها به این دلیل که اسایش شما را سلب نکنم. قرار بود دومین نویسنده ای باشم که برای شما داستان می خواند. اما شاید از بخت بد شما بود که میهمان اول برنامه یک ساعت پیش گفته بود به برنامه نمی رسد. من هیچ گاه در زندگی نخواسته ام اول باشم. همیشه ترجیح می دهم دوم یا سوم باشم. چون همه نگاهها به نفر اول است. وقتی اول باشی اغاز با تو است. میهمان سوم هم گرچه امده بود اما قرار نبود چیزی بخواند. مجری جوان برنامه با مکث گفت خانم نویسنده کتابش را در خارج چاپ کرده است و به خاطر بعضی "ناهماهنگی ها" داستان اش را در این مراسم نخواهد خواند. نه، گمان نکنید ذهن من دنبال چیزی در چاپ داستان فارسی در کشوری دیگر می گردد. هر کسی می تواند داستان اش را در هر جای جهان چاپ کند. ایا گمان می کنید چاپ کتابی در کشوری دیگر به معنای ممنوعیت چاپ ان کتاب در ایران باشد؟ چرا به احتمالات دیگر فکر نمی کنید؟ اینکه مخاطبان داستان در کشور ما انقدر کم مطالعه اند که اساسا به ادبیات داستانی اعتنایی ندارند، یا اینکه تعداد مخاطبان فارسی زبان در کشوری اروپایی بیش از ایران است، یا بالاخره بر کسی پنهان نیست که کشورهای غربی قدر و ارزش ادبیات ناب را از مردم ما بیشتر می دانند و جشنواره های غربی عیار ادبیات ناب را بهتر از جشنواره های دولتی و سفارشی تشخیص می دهند. بگذارید به این مسائل حاشیه ای ادبیات توجهی نکنیم. این تنها یک "ناهماهنگی" است و پشت این پرده چیزی پنهان نیست. احتمالا دعوت کنندگان این خانم نویسنده محترمه نمی دانسته اند ایشان کتابشان را در خارج چاپ کرده اند. شاید گمان می کرده اند با رویکرد جدید ارشاد یکی از همین ناشران داخلی اثر را چاپ کرده است. می بینید این خیالات واهی نمی گذارد به صورت تمام و کمال از شما عذرخواهی کنم. مجری جوان جلسه کنارم می نشیند دارد رزومه کاری ام را می نویسد. کتابها، داوری ها، جوایز... . اما اینها کافی نیست. همه اینها برای اینکه نویسنده باشی کافی نیست. می پرسد: «شما هم کتاب ممنوع دارید؟!»  یاد گفته ای در رمان نویسنده ای می افتم که می گوید: «پای ادمی که یک گناه کرده باشد می ایستم.» مجری جلسه کتاب ممنوعی دارد که چند سالی است مجوز نگرفته است. همین خانمی که ان سوی سالن نشسته است و به دلیل برخی ناهماهنگی ها داستانش را نخواهد خواند کتاب ممنوعی دارد. شاید خطای من از همانجا بود. اینکه نویسنده شدن بیش از چاپ کتاب به ممنوعیت کتاب در ممیزی نیاز دارد. بله حق با شماست. مگر کسانی که کتاب چاپ کرده اند چه گلی به سر ادبیات کشور زده اند؟ اما شما حتی با تنها کتاب چاپ نشده تان می توانید بگویید قلم تیز و تندتان را مهار کرده اند. من از این نعمت محروم بوده ام که کتابهایم ممنوع شوند. قبول کنید که این گناه ارتباطی به من ندارد. تا به حال از دفاع مقدس نوشته ام. به نظر شما بسیجی های پاک 15- 16 ساله چه گناهی داشته اند که من باید ان را نشان می داده ام؟ گناه من نیست که رمان ام درباره حوزه علمیه و شیخ فضل الله نوری است. ان شیخ بزرگوار نه فاسق بود نه دروغگو. من چه خطایی مرتکب شده ام که درباره واقعه تف و عاشورای 61 نوشته ام؟ آیا به نظر شما کودک شش ماهه ای که گلویش بریده می شود می تواند نکته تاریکی داشته باشد؟ می دانم که می گویید اینها ادبیات نیست. اینها داستان ندارند. اینها شعار گویی است. اینها مجوز می گیرند. برای همه اینها، و تمامی انچه بعد از این خواهم نوشت، خانمها، اقایان از شما عذر می خواهم... . مجری پس از اینکه از ممنوع الچاپ بودن کتابهایم نا امید می شود راهی را مقابلم می گشاید. اما این فرصت هم از دست می رود. مجری پیشنهاد می کند درباره ممیزی صحبت کنیم. باور کنید. گناه من چیست که دو نفر از میهمانانتان داستان خوانی ندارند؟ این مجری بود که به جای بیست دقیقه وقت، سی دقیقه را به من اختصاص داد تا با سخنانم دل شما را به درد بیاورم و بیفتد ان اتفاقی که نباید بیفتد! موسیقی قطع شد. از آن بالا، روی سن باید به چشمهای شما خیره می شدم. نباید چشمم را به زمین می دوختم. شاید دراین صورت چشمهای شما سخن می گفت. لباسهای رنگارنگ شما من را متوجه خطایم می کرد. شالهای اویخته‌تان من را سر عقل می‌اورد. اما همه چیز دست به دست هم داد. و من گفتم قاطعانه به "ممیزی" معتقدم. خانمها، اقایان سوء تفاهمی پیش امده. صبر کنید. در کنار گوش هم پچ پچ نکنید. چند نفر چند نفر سالن را ترک نکنید. می دانم اگر منظورم را از ممیزی بدانید اینگونه سالن را ترک نمی کنید. من موافق ممیزی ای هستم که اروتیک و شهوت جنسی را در داستان نمی پذیرد. من موافق ممیزی ای هستم که توهین به خدا و پیامبر و معصومان را در داستان بر نمی تابد. من موافق ممیزی ای هستم که قومیت گرایی و جدایی طلبی را غیر قانونی می داند. می بینید چقدر نگاه ما با شما نزدیک است؟ می دانم شما طرفدار داستانهای اخلاقی و دینی هستید. شاید همین خانمی که به دلیل برخی "ناهماهنگی ها" داستانش را نخوانده داستانی عرفانی نوشته باشد. شاید داستانش راجع به مقاومت غزه و کودکان و زنان اواره و شهید باشد. شاید همین مجری محترم، داستانی درباره فتنه 88 نوشته باشد که در ان نقش سران فتنه با حقایق تاریخی نمایش داده شده است. اما شما بر افروخته تر از انید که بایستید. شاید حق با شماست. این ناراحتی بدلیل ممیزی و اعتقاد من راجع به آن نیست. بلکه دلیلش ان است که از مجری خواسته ام جریان خاطره نویسی و نویسندگان ان را که آبروی ادبیات روایی در کشورمان اند در این جلسات معرفی کند. اما شما هم بد نمی گویید. آخر کدام اثر مدرن است که روایت خطی پرملال تاریخی را دنبال کند؟ از سوی دیگر، چرا زمانی که می شود از تکثر واقعیت و نسبیت اندیشی گفت و ذهن مخاطب را درگیر سئوال و شبهه کرد، بر طبل حقایق مطلق بکوبیم؟ ایا روایت جریان سیال ذهن که پریشانی های انسان مدرن را روایت می کند مسئله مردم است یا ارمان گراییهای کسانی چون معصومه اباد در "من زنده ام"؟ بله می دانم می گویید ادبیات متعهد مرده است. تعهد نویسنده تنها به خودش است. می فهمم این درجه ارتجاع ادبی در کلام من برای شما قابل هضم نیست. اما بگذارید این حرفها را خاتمه دهیم. می خواهم برایتان داستان بخوانم. ما درباره هر چیز با هم اختلاف داشته باشیم همه مان از داستان لذت می بریم. چرا باید لذت داستان را با این حرفها به خشم و کینه بدل کنیم؟ بخش از رمانم را برایتان انتخاب کرده ام که در ان راوی از فرنگ امده داستان به داخل حجره مدرسه علمیه ای در تهران قدیم می رود. در ان حجره شاهد پرده ای است که روایت عاشورا بر ان نقش شده است. صاحب حجره از راوی می خواهد آماده مواجهه با پرده شود: « ـ مرحمت کنید پشت در را بیندازید! بلند می‌شوم. از پشت سوراخ‌های حصیر من را زیر نظر دارد. شاید چشمان کسانی که با او هستند من را می‌بینند. نگاهشان از پشت همین دیوار دوذَرعی پوست تنم را می‌سوزاند. ـ آن روشنایی را هم برای خودتان بیاورید. پیه‌سوز را برمی‌دارم. ـ مراقب حواستان باشید! نیت کنید. برای ارواح مقدسة وادی تَف فاتحه‌ای ختم کنید. سرتان را پایین بیاورید. بیایید داخل.» دارید می روید. تقریبا نیمی از سالن خالی شده است. چرا باید از این سالن مجهز ان هم در کنار گران قیمت ترین فروشگاهها و رستورانهای تهران به حجره ای نمور بیایید؟ ان هم برای دیدن نقاشی قهوه  خانه ای که رنگش را زمان به تاراج برده است و بوی صمغ می دهد؟ اما صبر کنید. بگذارید نقشهای این پرده جان بگیرند: « امام نگاهش به آسمان است. فرشته‌هایی که آن بالا جمع شده‌اند چشم در چشم او دوخته‌اند. پیشانی‌اش بلند و سفید است. دست‌هایش سرخ و پُر‌خون. قنداقة خون‌چکانی را روی دست گرفته. آن را تا مقابل دیدگانش بالا آورده است. گویا می‌خواهد به فوج دشمن نشان دهد که چگونه حلقوم طفل شیرخواره‌اش به مویی بند است. لشکری از جنیان میان آسمان و زمین به فرمان امام ایستاده‌اند. چشم‌ها‌‌ی سرخ بی‌تاب و ریش‌های دوشاخه دارند. با گرزهای پنج‌منی. فرشته‌ها آن بالا عزا گرفته‌اند. شیون و شین می‌کنند. یکی‌شان مشک آب به بغل دارد. دیگران قرابه‌ای را از خونی سرخ پُر کرده‌اند و روی دست‌ها آن را به جایی در بالای پرده می‌برند... » حالا دیگر کسی از شما نمانده است. انها که باید بروند رفته اند. انها که ماندنی بودن مانده اند. می دانم تصویر این لحظات سخت که بر امامتان رفته است دلهای شما را به درد اورده است. امام شما کسی نیست که در هیچ ظرفی بگنجد. شاید زمانی که قندانه خون چکان را تصور کرده اید اختیار از کف داده اید. شاید بغضتان را در گلو نگاه داشته اید و ان را به خارج از سالن برده اید. شاید بیرون سالن طاقت از کف داده اید و برای کودک شش ماهه امام زانو به بغل گرفته اید. شاید... داستان خوانی تمام می شود. داستان نخوانده ام. با داستان برایتان روضه خوانده ام. روضه مال اخر مجلس است. اما من، اولین گوینده چهارمین دوره شبهای داستان برج میلاد برایتان روضه خوانده ام. روضه اقایتان را. داستان تمامی تاریخ را. داستان مردم وطنم را. داستانی که مانند شما خانمها و اقایان محترم نگران ممنوع بودن چاپش نیستم. جوانی از ان سوی سالن می اید. می گوید:« ببخشید که سالن .... اینطور.... ناراحت نشوید!» می دانم چه می خواد بگوید. اما مگر می شود من از شما ناراحت باشم؟! می گویم:« اتفاقا خوشحالم. این نشان دهنده تاثیر حرفهایم بود.» خانمها، اقایان، از شما عذر می خواهم... . انتهای پیام/و

93/06/02 - 14:39





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 73]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن