تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 17 آبان 1403    احادیث و روایات:  انبر مناسب دستگاه تسمه کش اگر نگاهی به یک یخچال یا اجاق گازی که در کارتن است بیندازید، تسمه هایی د...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826768780




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سفر به گرای مرگ


واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین:


ساعتی در مرکز پزشکی قانونی کهریزک سفر به گرای مرگ
دلشوره افتاده به جانمان. انگار پیرزنی در تشت دلمان رخت‌هایش را چنگ می‌زند. چشم در چشم هم دوختیم و از هم نگاه برنمی‌داریم. از نشستن اکراه داریم و از ایستادن فراری. چاره چیست؟ در راهرو سفید تنگ و بی‌صدا رو‌به‌روی هم به دیوار سرد تکیه می‌زنیم.‌ او دوربین در دستانش خشک شده و من قلم در انگشتانم یخ زده. ناگاه دو روپوش سفید، ماسک به صورت مثل«اجل معلق» روبه‌روی من ظاهر می‌شوند. با چشم به پایین پاهایم اشاره می‌کنند. آسانسور جنازه منتظر تخلیه است.


جام‌جم‌سرا:پشتم به دیوار مرگ بود. پشتم می‌لرزد. چشم‌هایم با آن برانکارد تا انتهای سالن می‌رود، از آن در سفید منقش به ورود ممنوع، عبور می‌کند، بین دری که یکی‌ از آن باز و دیگری بسته می‌شود تاب می‌خورد، بعد خیره می‌شود به آن کاور سبز روی برانکارد و دیگر اینجا چشم‌هایم جایشان را به گوش‌ها می‌دهند... صدای آرام باز شدن زیپ کاور را می‌شنوم. انبوهی از تصاویر به مغزم حمله می‌کنند.
چشم‌هایم را به سرعت از تصویرها فراری می‌دهم. باز به همکار عکاسم نگاه می‌کنم، اما ذهنم هنوز توی اتاق تشریح است. زن و مردی با عجله وارد سالن می‌شوند، از کنار همکارم عبور می‌کنند، تشویش و اضطراب در صدای کفش‌هایشان راه می‌رود. وارد اتاق تشریح می‌شوند و در کمتر از 30 ثانیه خودشان را به بیرون پرت می‌کنند. مرد جلوی پای همکارم به زمین می‌خورد. دستانش روی دهانش است... و باز هم همان تصاویر... اینجا کهریزک است. 50 کیلومتر خارج از زندگی پرهیاهوی پایتخت‌نشین‌ها. درست روبه‌روی گورستان بزرگ تهران. فاصله زندگی تا مرگ و از مرگ تا گور فقط یک بزرگراه پرسرعت است. وارد اتاق معاون پزشکی قانونی می‌شویم. می‌گوید باید چند دقیقه‌ای در اتاقش منتظر باشیم تا دکتر علی‌محمدی از اتاق تشریح برگردد. می‌نشینیم روبه‌رویش. دسته بلند پرونده‌های روی میز کمی به سمت ما خم شده و با یک حرکت بی‌جا قطعا روی سرمان آوار می‌شود. بی‌توجه به ما با یکی از پزشکان متخصص، سر درگریبان یک پرونده کرده و اصطلاحات پزشکی را پشت‌سر هم ردیف می کند. کسی نگاهش به ما نیست. سوالی از ما نمی‌پرسد. همه با یک پرونده می‌آیند و با یکی دیگر می‌روند. نقل، نقل مُرده‌هاست، اینجا گویا کسی با زنده‌ها کاری ندارد.

حالا نفس‌هایمان بوی تند مرگ گرفته، با هر دمی بوی تن یکی به ریه‌هایمان سلام و با بازدمی از ما خداحافظی می‌کند. معاون، هر پرونده‌ای را که باز می‌کند، ذهن من به سرعت داستان جدیدی می‌سازد. حتما شوهرش معتاد بوده چاقو را فرو کرده در شکمش. تکلیف بچه‌شان چه می شود؟ طفلکی. حتما وسط تقسیم ارث و میراث هلش داده‌اند به دیوار، سرش خورده به تیزی لب میز و همان جا خودش میراث یکی‌دیگر شده. حتما وسط زایمان آن همه درد را تاب نیاورده، دو نوزادش را تقدیم دنیا کرده و مادر شدن را برای همیشه فراموش. حتما وسط خیابان یاد بی‌پولی، یاد بدبختی، یاد شکم گرسنه زن و بچه‌اش افتاده، چراغ سبز را ندیده. از وسط چهارراه گذشته و خودش قرمز شده. حتما حتما حتما... این پرونده‌ها هر کدام میلیاردها ثانیه تاریخ‌اند. میلیاردها صدم ثانیه زندگی‌اند. این پوشه‌های سفید و زرد کجا گنجایش این همه میلیاردها را دارد؟ دکترعلی‌محمد علی‌محمدی می‌آید. ما را با خوش و بش می‌برد به اتاق پزشکان و رزیدنت‌ها. میزهای بزرگ و عریانی که کنار هم جا خوش کرده‌اند و هر کدام پذیرای چهار پنج نفر پزشک و رزیدنت‌اند. سرها همه در پرونده‌هاست. خودکارها به سرعت روی ورق‌های سفید از راست به چپ می‌روند. گویا امروز سرتان حسابی شلوغ است؟ «ما همیشه سرمان شلوغ است. فوتی‌ها هیچ وقت کم نمی‌شوند.» الان که ما اینجا نشستیم چند تشریح را عقب انداختید؟ «تقریبا یکی، که همکاران پرونده را به عهده گرفتند تا من صحبتم با شما تمام شود.» ظاهرا پرونده متعلق زنی است که به صورت ناشناس در یکی از بیابان‌های اطراف تهران پیدا شده و نسبتا هم جسدش فاسد است. «ما باید تشخیص هویت و علت مرگ او را دنبال کنیم. تا الان هم یک نمونه دی‌ان‌ای از او گرفتیم و یک قسمت از عضله‌اش را هم برای نگهداری برداشتیم تا اگر خانواده‌اش بعدها پیدا شدند از آنها هم نمونه دی‌ان‌ای بگیریم و مطابقت بدهیم تا تکلیفش روشن شود، ضمن این که لباس‌ها، فرم دندان‌ها، قد و وزن‌ را هم می‌نویسیم. گرچه برای ایشان به علت فساد جسد خیلی روشن نیست. چون در فضای بسته هم بودند. تمام اجسادی که علت مرگ آنها غیرطبیعی است، به پزشکی قانونی منتقل می‌شوند. حادثه کار، تصادف، مسمومیت، قتل، خودکشی، برق‌گرفتگی، سقوط از بلندی، حوادث منزل. همچنین افرادی که علت مرگشان مشخص نیست و به یکباره و اتفاقی از زندگی خداحافظی کردند. حتی افرادی که مرگشان طبیعی، اما محیطی که در آن فوت کردند مساله‌دار بوده، مثلا فردی در بیمارستان و زیر دست پزشک فوت می‌کند یا افرادی که در زندان یا پادگان نظامی و آسایشگاه می‌میرند. دانشجو یا دانش‌آموز و معلمی که در مدرسه فوت می‌کند. همچنین تمامی اتباع بیگانه حتی اگر علت مرگشان طبیعی و کاملا مشخص بوده چون در خاک کشور خودشان نیستند باید به پزشکی قانونی آورده شوند. گاهی اوقات هم علت مرگ معلوم است، اما هویت فرد مشخص نیست که باید جنازه باز هم به اینجا بیاید. اجسادی که اطرافیان فرد می‌خواهند به خارج از کشور بفرستند و نیاز به مومیایی کردن دارد، در اینجا کارهایشان را انجام می‌دهیم که مثلا امروز مومیایی کردن را داشتیم». اجسادی که علت مرگ آنها غیرطبیعی است، به پزشکی قانونی منتقل می‌شود. حادثه کار تصادف، مسمومیت قتل، خودکشی، برق گرفتگی، سقوط از بلندی، حوادث منزل. همچنین افرادی که علت مرگشان مشخص نیست و به یکباره و اتفاقی از زندگی خداحافظی کردند. از پنجره کنار دکتر به حیاط نگاه می‌کنم. آمبولانسی به آرامی در سراشیبی حیاط و به سمت پارکینگ در حال حرکت است. نه چراغ قرمزی بالای سرش می‌چرخد و نه آژیری می‌کشد. اینجا ایستگاه آخر است. عجله‌ای برای رسیدن نیست. پشت این درد دیگر درمانی نیست. آمبولانس‌ها دو تا می‌شوند. «روزانه بین 30 تا 40 متوفی وارد پزشکی قانونی می‌شوند. ما از ساعت 8 صبح تا 30: 2 بعدازظهر تمام کارهای مربوط به متوفیان را که گفتم با تیم پزشکی که شامل 11 پزشک متخصص و تعداد زیادی رزیدنت هستیم، انجام می‌دهیم و بعد از آن به عنوان پزشک کشیک در محل کار حضور داریم که اگر قتلی در سطح شهر اتفاق افتاد با تیم عازم شویم و جنازه را معاینه کنیم. همچنین ما هنگام اعدام‌ها هم به زندان می‌رویم، قبل از اعدام فرد را چکاب می‌کنیم و بعد از مراسم اعدام هم همین طور.» شب باشد. سکوت باشد. کهریزک باشد و تنها باشی و کشیک باشی و در کنار ده‌ها جنازه که هر کدامشان داستانی مرموز روی مرگشان سایه انداخته... حتی فکرش هم آدم را به هراس می‌اندازد، خیلی ترسناک است، نه؟ «نه این طور نیست. شب‌ها اینجا خیلی آرام و خلوت است. اصلا ترسناک نیست.» در سال متوسط ده هزار جسد وارد پزشکی قانونی می‌شود که هفت تا ده پزشک متخصص مسئول بررسی وضع آن هستند که با این حساب هر پزشک در سال حدود 1300 متوفی را ارزیابی و پرونده مرگ آنها را ثبت تاریخی می‌کند. «من با سابقه نزدیک به پنج سال تا به امروز نزدیک هفت هزار جنازه را تشخیص، تشریح و مومیایی کرده‌ام. حوزه‌های ما اینجا تخصصی نیست و در هر زمینه فعالیت می‌کنیم ولی کمتر پزشکی دوست دارد وارد این حوزه بشود، شاید من چون ذهنم ماجرا‌جو بود به اینجا آمدم. ما نگاه علمی به این شغل داریم و اصلا دید مردم عادی در فرآیند کاری‌مان دخیل نیست. مثلا این که می‌گویید روح مرده‌ای به سراغ من آمده باشد؟ برای من اصلا این طوری نبوده چون به ماجرا این طور نگاه نمی‌کنم. اما خب، دروغ چرا، چون در روحیه من تاثیر ناخوشایند زیادی گذاشته، ترجیح می‌دهم که دیگر ادامه ندهم و به محیط دانشگاه برگردم.» هر چقدر هم که علمی به ماجرا نگاه کنی، هرچقدر هم که موجود زیر دستت تنها یک جسم باشد و تو در آن متون آکادمیک از بَر شده را جستجو کنی، اما باز هم بعضی از صورت‌ها در ذهن می‌ماند. باز هم بعضی از نگاه‌ها در نگاهت خشک می‌شوند. «معمولا جنازه کودکانی که مورد اذیت و آزار جنسی واقع شده برای من بسیار آزاردهنده است. سال گذشته یک دختر بچه‌ای را آوردند که از سوی یکی از اقوام مورد تجاوز واقع شده بود و... و هنوز هم بعد از یک سال نگاه معصوم و وحشت‌زده‌اش جلوی چشمم می‌آید. موارد این چنینی موجب حساسیت می‌شود و بر زندگی شخصی‌ام تاثیر می‌گذارد و حتی ممکن است همسر و فرزندم به علت این نگاه من به اطرافیان اذیت شوند.» رزیدنت‌ها بالای سر دکتر هستند، می‌گویند جسد زن ناشناس، ابروهایش تتو دارد، ریشه موهای رنگ شده‌اش مشکی است، اما دندانی در دهن ندارد، آثار جرمی هم روی بدن فاسدشده‌اش مشخص نیست، دکتر باید خودش برای تشخیص وارد شود، علائم پیچیده است. خداحافظی می‌کنیم. بوی تند عفونت و جسد فاسد شده ریه‌هایمان را هر لحظه بیشتر و بیشتر احاطه می‌کند. مقنعه‌هایمان را روی بینی‌مان فشار می‌دهیم؛ قدم‌های تندمان تبدیل به دویدن می‌شود. صبحانه‌ درون معده‌ام تا دهانم بالا آمده. خط قرمز حیاط کهریزک را به سمت در می‌دویم. آمبولانسی از گیت دم در با آرامی عبور می‌کند و از پیچ تند کهریزک می‌گذرد. مرگ همین جاست؛ تا آرام گرفتن جسم به کالبد خاکی فقط یک بزرگراه پرسرعت فاصله دارد. (ضمیمه چمدان) فهیمه سادات طباطبایی


جمعه 31 مرداد 1393 10:15





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 41]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن