-
ساعتی در مرکز پزشکی قانونی کهریزک سفر به گرای مرگ
دلشوره افتاده به جانمان. انگار پیرزنی در تشت دلمان رختهایش را چنگ میزند. چشم در چشم هم دوختیم و از هم نگاه برنمیداریم. از نشستن اکراه داریم و از ایستادن فراری. چاره چیست؟ در راهرو سفید تنگ و بیصدا روبهروی هم به دیوار سرد تکیه میزنیم. او دوربین در دستانش خشک شده و من قلم در انگشتانم یخ زده. ناگاه دو روپوش سفید، ماسک به صورت مثل