محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان می‌شوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستوران‌ها و کافه‌ها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیه‌های کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1828941834
خوردن سیب از دست حورالعین!
واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
خوردن سیب از دست حورالعین!
هنگامى که به کنار او رسيدم مشاهده کردم بلافاصله بعد از اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسيده است و مقدارى از سيب در دهان او مانده و نصف دیگر آن در دست او دیده مى شود.
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز: در منطقه عملياتى فاو، در خط مقدم بيرون از سنگر با شهيد غلامعلى آخوندى که پيرمرد ۶٠ ساله اى از اهالی روستاى «بابا عرب» جهرم و مسؤول تدراکات گردان تازه تأسيس فاطمة الزهرا از لشكر المهدى بود ایستاده بودیم و صحبت مى کردیم. برادران رزمنده دیگرى هم به نام هاى «مسيح کریمی» و «محمد دودمان» کنار ما بودند. شهيد آخوندى بين بچه هاى گردان سيب تقسيم کرده بود. در دست خود او هم سيبى بود. وى به رغم کهولت سن، بسيار شوخ و بذله گو بود، در حالى که لبخندى به لب داشت در حين خوردن سيب گفت: بچه ها نگاه کنید من جلوى شما نصف این سيب را مى خورم ولى تا چند لحظه دیگر نصفش را در آن دنيا از دست یك حورالعين مى گيرم و مى خورم. نزدیك اذان ظهر بود. بچه ها پس از شنيدن این جملات طبق معمول به او نگاهی کردند و لبخندى زدند. ناگهان صداى سوت خمپاره اى به گوش رسيد. هریك از بچه ها براى در امان ماندن از ترکش خمپاره در گوشه اى دراز کشیدند. پس از انفجار خمپاره متوجه شدیم آن پيرمرد پاك نهاد روستایى بر روى زمين افتاده است. به سرعت خودمان را به او رساندیم. هنگامى که به کنار او رسيدم مشاهده کردم بلافاصله بعد از اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسيده است و مقدارى از سيب در دهان او مانده و نصف دیگر آن در دست او دیده مى شود. براى اینكه سيب در دهان که قفل شده بود گندیده نشود به زحمت دهان او را باز کردم و آن مقدار سيب را که نجویده بود از دهان او بيرون آوردم. * راوی: غلامرضا عارفیان
۱۷/۰۵/۱۳۹۳ - ۰۷:۳۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[مشاهده در: www.jamnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 43]
-
گوناگون
پربازدیدترینها