تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 4 فروردین 1404    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دوست ندارم كه در كودكى از دنيا مى رفتم و وارد بهشت مى شدم و بزرگ نمى شدم تا پروردگارم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید پرینتر سه بعدی

سایبان ماشین

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

بانک کتاب

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

خرید از چین

خرید از چین

خرید محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

خودارزیابی چیست

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

مهاجرت به استرالیا

ایونا

تعمیرگاه هیوندای

کاشت ابرو با خواب طبیعی

هدایای تبلیغاتی

خرید عسل

صندوق سهامی

تزریق ژل

خرید زعفران مرغوب

تحصیل آنلاین آمریکا

سوالات آیین نامه

سمپاشی سوسک فاضلاب

بهترین دکتر پروتز سینه در تهران

صندلی گیمینگ

سررسید 1404

قفسه فروشگاهی

چراغ خطی

ابزارهای هوش مصنوعی

آموزش مکالمه عربی

اینتیتر

استابلایزر

خرید لباس

7 little words daily answers

7 little words daily answers

7 little words daily answers

گوشی موبایل اقساطی

ماساژور تفنگی

قیمت ساندویچ پانل

مجوز آژانس مسافرتی

پنجره دوجداره

خرید رنگ نمای ساختمان

ناب مووی

خرید عطر

قرص اسلیم پلاس

nyt mini crossword answers

مشاوره تبلیغاتی رایگان

دانلود فیلم

قیمت ایکس باکس

نمایندگی دوو تهران

مهد کودک

پخش زنده شبکه ورزش

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1869181547




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

جهان‌بینی متضاد دو غول ادبیات واقع‌گرای ایران


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: جمعه ۱۷ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۰:۵۷




1-3421.jpg

یک پژوهشگر با مقایسه نخستین داستان‌های احمد محمود و اکبر رادی، از جهان‌بینی متضاد این دو نویسنده در پایان‌بندی نخستین داستان‌های‌شان نوشته است. به گزارش بخش ادبیات خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در مطلب «جهان‌بینی متضاد دو غول ادبیات واقع‌گرای ایران در پایان‌بندی نخستین داستان‌های‌شان» به قلم باقر رجبعلی آمده است: «اکبر رادی و احمد محمود در شروع کار و نخستین داستان‌های‌شان با دو دیدگاه متفاوت و کاملا متضاد نویسندگی را آغاز کرده‌اند. احمد محمود 23 ساله‌، بعد از این‌که کارگرِ اولین داستانش از محل کار اخراج می‌شود،‌ او را در حالی که بیلش را به دوش گرفته‌، همراه با صدای «الله اکبر» که از گلدسته مسجد به گوش می‌رسد، ‌راهی خانه می‌کند. اما اکبر رادی 17 ساله‌، بعد از این‌که کارگر اولین داستانش از محل کار اخراج می‌شود، ‌او را ویلان و سرگردان راهی خیابان‌ها می‌کند تا در کنار پیاده‌رو از بی‌کاری و گرسنگی جان بدهد و بمیرد! **** داستان کوتاه «موش مرده» اولین اثر نویسنده و نمایشنامه‌نویس نام‌دار ایران «اکبر رادی» است که در روزنامه کیهان، ششم آذر سال 1335 چاپ شده است. این داستان بعد از چاپ در این روزنامه‌، در هیچ کجای دیگر نقل نشده و حتی خود نویسنده هم آن را در تنها مجموعه داستانش «جاده» نگنجانده است. او در مصاحبه‌ای این داستان را «موش مرده بی‌اندام» خوانده و آن را محصول «تاتی‌کنان» خود در آن سال‌ها دانسته است. در آن متن چاپ‌شده روزنامه‌، بالای داستان در یک کادر (و دقیقا به همین شکل) نوشته شد: در دبیرستان رازی تحصیل می‌کنم. اولین نوولیکه نوشتم موش مرده است. ولی آنطوریکه دلم می‌خواست نتوانستم عقده احساسات خود را از نوک قلم بیرون بکشم. داستان موش مرده صدای من است‌، پنبه افکار و احساسات خودم را رشته کرده و بصورت این داستان درآورده‌ام. اکبر رادی» خلاصه داستان: نخستین سطرهای این داستان حدودا دوهزار و پانصدکلمه‌ای با این جمله‌ها آغاز می‌شود: «ویلان و سرگردان رفت تا سر از میدان فردوسی درآورد. ایستاد. آب دهنش را قورت داد،‌ نگاهش،‌ نگاه احمقانه‌اش آن طرف بزاویه خیابان افتاد...» این آدمی که وضعیت او توصیف شده و چند ساعت از شب گذشته‌، سر از میدان فردوسی درآورده‌، مردی است به نام «مراد» که: (کلمات عین متن چاپ شده است) «تنگ غروب بهوای خرید نان از خانه بیرون آمده به نانوایی سر محل رفت. پول نداشت‌، شاطر هم به او نان نداد. گفت: آخه مرد حسابی 12 تا نون گرفتی و پول ندادی باز هم نون می‌خوای...» چشمان مراد سیاهی می‌رود و دلش نمی‌خواهد به خانه برگردد از قیافه زن و بچه‌هایش شرم دارد. راه می‌افتد تا می‌رسد به میدان فردوسی: «پنج سال پیش در یکی از روزهای گرم تابستان جل و پلاس خود را جمع کرده و با زن و بچه به تهران آمده بود. به او گفته بودند توی خاکروبه‌های تهران پول پیدا می‌شود و او هم در رویای شیرین سیر می‌کرد...» طی این سال‌ها خانواده‌اش سختی‌ها و گرسنگی‌های مرگ‌آوری را از سر گذراندند. حتی یکی از بچه‌ها از بیماری تلف می‌شود. مراد حتی از مردم هم بیزار شده است: «چه توفیری داشت‌، اینها هم مانند کارفرمای کارخانه‌ای بودند که تا یک هفته پیش توی آن کار میکرد. مثل او عاطفه و انسانیت از وجودشان رخت بسته. مراد از همه اینها بیم داشت. از همه میترسید. مانند آهوئیکه از دست شکارچی فرار کند...» او برای این‌که حرف حق زده‌، از کارخانه اخراج شده. گفته بود: «چرا ده روز از برج گذشته پول نمی‌دهند‌، آخر من عیالوارم... فردای آن روز کارفرما حکم معاف از کار را برایش خوانده بود... طبق ماده... چون دست بیک اخلال‌گری زدید از کار محروم خواهید بود...» مراد بی‌کار می‌شود: «از یکسال پیش به این طرف در روز چند مرتبه تب خفیف سرتاپایش را میگرفت،‌ سرش داغ می‌شد‌، قیافه‌اش گل می‌انداخت ولی او بروی خودش نمی‌آورد تا اینکه این علائم شدیدتر شد... او خودش را همینطور سرپا میکشاند...» اما این بار‌، در پیاده‌رو میدان فردوسی تهران‌، مثل این که اجل واقعا به سرش نازل شد: «می‌خواست گریه کند،‌ چشمانش بهم آمد،‌ مژه‌هایش توی هم رفت. شقیقه‌اش آماس کرد‌، چشمانش را مثل اینکه درآورده و در آب زردچوبه شسته‌اند... مثل اینکه روحش عجله داشت هرچه زودتر این جسم‌، این صفحه متحرک را ترک کند... نفسها بشماره افتاد، ‌داشت سرد می‌شد. گونه‌ها بی‌رنگ می‌شد‌، لبها سرخ نبود، ‌سینه‌اش تکان نمی‌خورد‌، دیگر غم زندگی روی این جعبه اسکلتی فشار نمی‌آورد‌، جرزی لای لبهایش نمایان شد. مرده بود،‌ چند لحظه پیش ... شب وحشت کرد‌، بغضش ترکید‌، گریه کرد. جسد مراد را شستشو داد. یک سگ ولگرد از دست قهر طبیعت فرار کرده میگشت تا جای دنجی را گیر آورد‌، مثل اینکه او هم از آدمها بیزار بود. بکنار جسد مراد رسید،‌ جسدش را بو کشید. عروس آسمان با کرشمه خاصی چادر سیاه حجاب را پس زد‌، خودش را بمردم نشان داد. مردم دسته دسته از سینما «رویال» بیرون می‌آمدند،‌ یک زن و یک مرد هم از کنار جسدش گذشتند. -ببین بیچاره را‌، این وقت شب در این گوشه کز کرده! -ول کن تن لشو‌، خودشو زده به موش مردگی» *** داستان با همین گفت‌وگوی کوتاه به پایان می‌رسد و نگاه اینجانب در بررسی این اثر در کتاب «آنتولوژی اولین داستان‌های نویسندگان ایران» روی این نکته متمرکز است که چرا نویسنده جوان هفده ساله (که سال‌ها بعد، دردانه ادبیات و اقای نمایشنامه‌نویسی ایران شد) چنین وضعیت ناامیدکننده‌ای را برای شخصیت اولین داستان خود رقم زده است‌، در حالی که دقیقا دو سال قبل از او احمد محمود در وضعیتی مشابه‌، پایان‌بندی اولین داستانش را طوری رقم زده بود که طنین الله اکبر از گلدسته مسجد برمی‌خاست و ندای امید و حرکت را به جامعه منتقل می‌کرد. این البته برای هیچ کدام‌شان نقطه ضعف یا قوت به حساب نمی‌آید‌، چون هر دو در آثار بعدی و مهم‌شان تغییراتی در این رویکرد دادند و دیدگاه‌های طرفه‌ای را مطرح کردند اما به هر حال توجه به این فرایند در کار نویسندگی می‌تواند برای جوان‌ها‌، نوعی «درس» باشد و آنان را در داستان‌نویسی به نتایج کارآمدی رهنمون شود. سوالی که برای یک داستان‌نویس‌، منتقد و یا پژوهشگر پیش می‌آید این است که چرا وقتی احمد محمود در آن مقطع زمانی به آینده امیدوار بوده و داستانش را به آن صورت بسته، (رجوع به ایسنا‌، مطلب‌ پیش‌بینی انقلاب در اولین اثر احمد محمود) اکبر رادی هیچ امیدی به آینده نداشته و چنین فرجام تلخی را برای قهرمان داستانش رقم زده است. آیا تثبیت رژیم کودتا،‌ سست شدن پایه‌های دموکراسی وعده داده‌شده‌ و تمهیدات موذیانه برای استحکام بخشیدن به پایه‌های قدرت و تسلط خزنده بر تمامی زوایای جامعه و زندگی مردم باعث شده که رادی جوان در اولین داستانش،‌ برعکس احمد محمود، آیه یاس بخواند و دم از ناامیدی و مرگ بزند؟ فراموش نکنیم که داستان احمد محمود یک سال بعد از کودتا نوشته شده و داستان اکبر رادی سه سال بعد از آن. آیا در آن دو سال رژیم کودتا‌، تا آن حد در چنگ انداختن بر مقدرات مردم و جامعه پیشروی کرده بود که چنین تلخی آزاردهنده‌ای گریبانگیر نویسندگان معترض بشود؟ و محصل جوانی به نام اکبر رادی را وادارد که در نخستین داستان کوتاهش چنین روحیه منفعلی از خود نشان دهد؟ نتیجه آن که احمد محمود با آن پایان‌بندی مقتدرانه‌، امیدوارانه و از نظر روان‌شناسی امروز مثبت‌گرا در اولین اثرش‌، به هیچ وجه تحت تاثیر روشنفکران وازده زمانه نبوده و خود حقیقی‌اش را در آن پایان‌بندی به نمایش گذاشته‌، اما اکبر رادی جوان احتمالا تحت تاثیر نغمه‌های ناکوک‌، افسرده و «هیچ راهی وجود ندارد جز مرگ» قرار داشته که این‌طور نوشته‌، گو این که این تاثیر خیلی زود دست از سر نویسنده جوان برداشت و او را برای آفرینش آثاری که آرام آرام روشنگری ایجاد کند، تنها گذاشت. انتهای پیام








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 90]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن