واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عشق از ديدگاه اديان ومکاتب نويسنده: مهدي اختر محّققي عشق در مکاتب چيني وتفکّر بودايي:در فرهنگ چين، از واژه «اي( ai)»براي توصيف عشق استفاده مي شود. اين کلمه را « موزي ( Mozi) » ـ فيلسوف چيني ـ در واکنش به فرهنگ کنفوسيوسي رواج داد. در آيين بودايي،عشق زميني «کاما(kama)» ناميده مي شود که عشقي خودخواهانه است ومانعي براي رسيدن به کمال وغايت هستي شناخته مي شود. در اين آيين، از کلمات ديگري نيز براي بيان عشق استفاده مي شود. به عنوان مثال،«کارو(karu)» واژه اي است که در مقابل کاما قرار مي گيرد و به معناي مهرباني و بخشندگي، به همراه کوشش براي کم کردن درد ديگران است. همچنين «مايتي(maiti)» هم به معناي عشق بي قيد وشرط، استفاده مي گردد.عشق در تفکّر يهودي:در فرهنگ يهود وزبان عبري، عشق، مترادف کلمه «اهاوا(ahava)» است و به طور يکسان، هم در مورد عشق به خدا و هم عشق زميني به کار مي رود. عرفان يهود، منبع معرفت و زندگي را عشق مي داند ومعتقد است که عشق انسان به خدا، بايد از طريق عشق به همنوعان ابراز شود. عرفان يهود، هدف نهايي عشق ميان انسان و خدا را «تيفون» مي داند که به معناي اصلاح جهان، پيشرفت انسان و تبديل زمين به چيزي شبيه بهشت است.(1)عشق در مکاتب يوناني و مسيحيت:در مکاتب يوناني وآيين مسيحيت کلمه عشق، داراي معاني متفاوتي است، به طوري که در متون يوناني باستان، چند نوع عشق وجوددارد:1ـ اروس(EROS) : يکي از انواع عشق در زبان يوناني ونام فرزند «ونوس» (الهه عشق) است. اروس، بيشتر به عشق احساسي وبا تمايلات زميني اطلاق مي شود. در واقع، اين عشق، همان عشق غريزي وشهواني (فاقد منطق) است که واسطه جذّابيت وکشش هاي جسماني و يا ابراز آن به طور فيزيکي، نمايان مي گردد که مي توان آن را با «عشق در نگاه اوّل» که با شدّت آغاز مي شود و به سرعت فروکش مي کند، يکي دانست. شکل اروس، مانند نوزاد بالداري است که معمولاً همراه با تير وکمان نشان داده مي شود.2ـ لودوس(LUDUS) : همان عشق تفنّني ورمانتيک زود گذري است که بيشتر متعلّق به دوران نوجواني است. در واقع، لودوس همان ابراز ظاهري عشق است و رابطه دراز مدت در آن، بعيد به نظر مي رسد.3ـ فيلو(PHILO): عشقي برادرانه، که مبتني بر وحدت و همکاري بوده وهدف آن، دستيابي به منافع مشترک است. اين عشق، در حقيقت، همان عشقي است که ما نسبت به عزيزانمان داريم که عشقي دوسويه است. تنها عيبي که حکماي يوناني بر آن وارد مي آورند، اين است که فرد، تنها به اين دليل عشق مي ورزد که به او عشق بورزند.4ـ استورگ( STORGE): عشقي دوستانه و وابسته به احترام ونيز نگراني نسبت به منافع متقابل است. در اين عشق، همنشيني وهمدمي بيشتر نمايان است ودر واقع، عشقي است که بر اساس صميميت وتعهّد وبه دور از شهوت و غريزه جنسي، بين دو نفر شکل مي گيرد ومعولا پايدار وبادوام است.5ـ پراگما(PRAGMA) : عشق منطقي و مبتني به منافع و دورنماي مشترک است. از آن جا که اين نوع عشق، بر پايه ر سيدن به اهداف ومنافع مشترک شکل مي گيرد، معمولاً در بين افرادي ديده مي شود که نگران اين موضوع اند که آيا فرد مقابلشان در آينده پدر و مادر خوبي براي فرزندشان خواهد شد يانه!6ـ مانيا (MANIA): عشق افراطي، انحصار طلب وحسادت بر انگيز است که در آن، شيفتگي شديد به معشوق، اغلب به احساسات مبالغه آميز افراطي منجر مي گردد. مانيا را معمولا عشقي دردسر ساز و وسواس گونه تعريف کرده اند.7ـ اگاپه(AGAPE) : اين نوع عشق که از ديگر عشق ها برتر است، عشقي الهي، فداکارانه و از خود گذشته است که در آن بيشتر، حالت نوع دوستي ( تمايل به انجام دادن کاري براي ديگران بدون چشمداشت) ديده مي شود و به نوعي به معناي خير خواهي وهمدلي براي همه انسان هاست. در اگيپ يا آگاپه، هيچ چيزي در عوض عشق، مطالبه نمي شود وهنگامي که فردي به اين مرحله مي رسد، عشق او به ديگران به دليل ارزشمند بودن آنها يا وجود ويژگي اي بخصوص در آنها نيست؛ بلکه علت اصلي آن اين است که خداوند به آنها عشق مي ورزد.عشق در نظر متفکّران مسلمان:در اسلام، کهن ترين منبع در موضوع عشق، قرآن مجيد است؛ امّا در قرآن لفظ عشق نيامده و به جاي آن، از واژه هايي چون: «حبّ» و«محبّت» و «ودّ» و... استفاده شده است. به عنوان مثال، قرآن در سوره يوسف، شدت عشق زليخا به يوسف را به «شغفها حبا» ( يعني خاطر خواهي وعشق شديد اورا کور کرده بود) تعبير کرده است.(2)از سويي در عرفان اسلامي نيز، عشق، جايگاه ويژه اي دارد، به طوري که از نظر عرفا بنياد هستي، بر عشق، بنا نهاده شده است؛ عشقي که نوعي جنب وجوش است وسراسر وجود را فرا گرفته است. (3)از نظر ملاصدرا، عشق، دوگونه است:« عشق حقيقي» و«عشق مجازي(غير حقيقي)». او عشق حقيقي را محبت به خدا و صفات و افعال او مي داند ومي گويد: «چون ذات حق تعالي، بالفعل، جامع جميع کمالات است، احق است که معشوق ومطلوب ومقصود کل و مطلق باشد». امام جعفر صادق(ع) دراين مورد مي فرمايد: «هرگاه مؤمن از دلسپردگي به دنيا بپرهيزد، بلندمرتبه مي گردد وشيريني محبت خدا را در مي يابد. آن گاه نزد دنيا پرستان، ديوانه مي نمايد؛ در حالي که شيريني عشق خدا با وجود او در آميخته وبدين روي،دل خويش جز به خدا مشغول نمي دارد».(4)ملاصدرا،عشق مجازي را عشق به غير خداوند تعريف مي کند وآن را هم به دو گونه کوچک تر تقسيم مي نمايد:«عشق نفساني»و«عشق حيواني». ملاصدرا معتقد است که عشق نفساني،بدون مقدّمه وغافلگيرانه وغير اختياري است ومي توان آن را نتيجه توجّه وعنايت الهي به بنده دانست وحادثه وآزموني است که به ناگاه، انسان را از خود پرستي بيرون مي برد وحصار ومحدوديتي را که انسان در اثر خود پسندي وخود خواهي به دور خويش کشيده، مي شکند و وجود عاشق را توسعه مي دهد وکانون هستي اش را عوض مي کند. اين نوع عشق،نفس و روح را نرم، آرام، مهربان،صاحب وجد و بهجت شادي و شعف و سخاوت و نرمي دل مي کند. در اين نوع عشق،عاشق شيفته،تصويري متعالي متکامل از معشوق براي خود ترسيم مي کند وحواس خود را بر آن متمرکز مي نمايد،به طوري که حواس او ديگر در مقابل غير محبوبش،حساسيتي ندارد.ملاصدرا، عشق حيواني را نتيبجه مقدّماتي اختياري و ناپرهيزگارانه( همچون: بي پروايي، حضور در محيط معاصي، معاشرت و مراوده با بي پروايان) مي شمرد. او همچنين مبدا عشق حيواني را شهوات بدني وغريزه مي داند وهدف آن را نيز کسب لذّت حيواني و ارضاي تمايلات جسمي معرّفي مي کند ومعتقد است که از اين نوع عشق،خشونت وجنايت وبخل واندوه وافسردگي بر مي خيزد. به نظر ملاصدرا، انسان تا وقتي که تحت تاثير شهوات خويش است، از خود، بيرون نرفته است وشخص وشيء مورد علاقه را تنها براي خود مي خواهد واگر به او مي انديشد بدين صورت است که چگونه از وصال او بهره مند شود وحداکثرتمتّع راببرد واگر نسبت به او غيرت مي ورزد، غيرتش حيواني است ومانع رشد وتکامل محبوب خويش مي شود. او هرگز تکامل وتعالي معشوق را نمي خواهد؛ زيرا همواره نگران از دست دادن اوست. هميشه ملتهب و افسرده خاطر است و دائم به فکر تصاحب وتملّک محبوب است وگاه رفتارهاي ناشايست و خلاف عقل از او سر مي زند. او تا آنجا پيش مي رود که از آزردن معشوق خود باکي ندارد. چنين عشقي با وصول به معشوق وگذشت ايّام، رو به سردي مي گذارد وگاهي هم به کينه و نفرت تبديل مي شود وتا جايي پيش مي رود که چه بسا معشوق، دشمن ترين دشمنان او مي گردد.آنچه از ملاصدرا نقل کرديم ـ ومربوط به کتاب «اسفار اربعه» اوست ـ ، جامع و شامل آراي پيشينيان او، همچون بو علي سينا در کتاب «اشارات» وسهروردي در «رساله في حقيقه العشق» ومولوي وحافظ نيز هست. متفکّران اسلامي، به وضوح براي عشق، مراتبي را ذکر کرده اند که هم شامل عشق دنيوي مي شود وهم عسق الهي وهم براي هر يک، مراتبي را در نظر گرفته اند که جايگاه افراد را در آن مشخص مي کند. انديشمندان کمتر دين يا مکتبي به مانند متفکّران عالم اسلام، درباره مقوله عشق،اين قدر بحث و تفکّر نموده اند و اين، نشان از جايگاه رفيع عشق در نزد آنان دارد که به منزله نردباني براي رسيدن به معبود است.در پايان، مقاله را با سخني حکيمانه از خواجه عبد الله انصاري به پايان مي رسانيم: «عشق،آتش سوزان است وبحر بيکران است. همه، جان است وقصه بي پايان است. عقل وادراک در وي حيران است ودل در يافت وي ناتوان است. نهان کننده عيان است وعيان کننده نهان. روح روح است وفتوح فتوح.اگر خاموش باشد، دلش چاک کند و از غير خود پاک کند واگر بخروشد وي را زير وزبر کند و شهر را خبر کند. هم آتش است،هم آب؛ هم ظلمت است هم آفتاب. عشق درد است؛ ليکن به درد آرد وچنان که علّت حيات است، سبب ممات است. هر چند مايه راحت است، پيرايه آفت است».پی نوشت ها :1. «عشق در عرفان يهود»،شيوا کاوياني،افق بينا(ماه نامه)،شماره 15 (دي 1380)،ص25.2. سوره يوسف،آيه30.3. «عشق الهي در منظر قرآن کريم »،رحمت الله شريتي،صحيفه مبين(ماه نامه)،شماره 22،ص54.4. منتخب ميزان الحکمه، ج1،ص226، ح1332. 5. «فلسفه عشق»، الکساندر موزلي، مترجم: فرشاد مزدراني، مدرسه (فصل نامه)، ش3(ويژه عشق)،ص10.6. «عشق زميني»،عبدالکريم سروش،مدرسه (فصل نامه)،ش3(ويژه عشق)،ص7.منبع:حدیث زندگی - شماره45 /خ
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 455]