واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا:
اختصاصی ایرنا/ همسر و مادر سه شهید: هربار که به خاطر می آورم داغ دلم تازه تر می شود تبریز - ایرنا - همسر و مادر سه شهید ˈحمزه علی، ابراهیم و رضا ابراهیمیˈ هر بار که از همسر و دو فرزند شهیدم نامی برده می شود، داغ دلم تازه تر می شود.
فاطمه باقرزاده روز سه شنبه در گفت و گوی اختصاصی با خبرنگار ایرنا افزود: با گذشت سال ها از شهادت عزیزانم هر بار که سخنی از آنان به میان می آید، تنم می لرزد و روزها پس از آن در بستر بیماری می مانم.
وی در پاسخ به سوال که مگر شهدا وصیت نکرده اند پس از ما اشک نریزید؟ قاطعانه پاسخ داد: چرا آنها گفتند و رفتند ولی مگر حضرت زینب (ص) در سوگ عزیزانش اشک نریخت که من نریزم.
با ملاحظه حال مریض مادر سعی می کنم کمتر از وی سوال کنم تااذیت نشود و از اصغر ابراهیمی فرزند و برادر شهید می خواهم که از نحوه شهادت آنان بگوید.
وی اظهار کرد: پدرم حمزه علی ابراهیمی از همان ابتدای انقلاب در 29 بهمن 59 توسط اصابت چهار گلوله رژیم ستمشاهی به شکمش مجروح و 13 روز در بیمارستان بستری بود که پس از آن روانه زندان شد.
ابراهیمی ادامه داد: پدر 18 روز در زندان ماند و برادر بزرگم شهید ابراهیم توانست با فروش فرش ها و لوازم قیمتی موجود در منزل مقداری پول برای آزادی اش مهیا کند که پس از آزادی پدر او اشک می ریخت و ابراز نگرانی از حال کسانی می کرد که در زندان های رژیم ستمشاهی بسر می بردند.
وی افزود: در سال 59 در یکی از خطبه های نماز جمعه آیت الله شهید مدنی اعلام کرد که برای مقابله با دشمن نیازمند نیرو هستیم که پدر و دو برادرم نادر و ابراهیم با اولین نیروهای مردمی اعزامی از تبریز عازم جبهه شدند.
ابراهیمی با بیان اینکه آنها عضو نیروهای نامنظم شهید چمران در سوسنگرد بودند، گفت: گروه 25 نفره آنها در منطقه سوسنگرد در مقابل 650 نیروی بعثی به مدت سه روز برای محافظت از آب و خاک و ناموس ایران اسلامی ایستادگی کرد.
وی افزود: در این عملیات پدرم از ناحیه صورت ترکش خورده و مجروح می شود و برادرم ابراهیم در جلوی دیدگان پدر شهید می شود و جنازه اش در رود کرخه می افتد که پس از سه روز توسط یک لبنانی جنازه او پیدا می شود.
این برادر شهید گفت: جنازه برادرم که به تبریز رسید سه روز بعد از آن پدرم را به اجبار از جبهه به تبریز فرستادند تا در تشییع جنازه فرزند شهیدش شرکت کند، او آمد ولی آنقدر بی تاب جبهه بود که سه روز پس از مراسم رفت.
وی اظهار کرد: پدرم شهید حمزه علی در عملیات های زیادی حضور داشت و هشت بار به سختی مجروح شده بود بطوری که چندین بار به اشتباه خبر شهادتش را به ما رسانده بودند و بعد مشخص شده بود که او مجروح جنگی است و در بیمارستان بستری است.
ابراهیمی گفت: پدر در یکی از عملیات ها از ناحیه چشم ترکش خورده و بینایی خود را از دست داده بود و به همین دلیل اجازه نمی دادند در جبهه حضور پیدا کند ولی او در سال 62 با این بهانه که به جبهه می روم تا در آشپزخانه به رزمندگان خدمت کنم به جبهه رفت.
وی اضافه کرد: در فروردین سال 62 پدرم که در آشپزخانه جبهه حضور داشت بدون اطلاع گروهان و مسوولان همراه رزمندگان عملیات والفجر شده و به خط مقدم می رود و به خواسته چندین ساله خود می رسد و جام شهادت را سر می کشد.
از وی در خصوص برادرش نادر می پرسم که جواب می دهد او نیز پنج ماه در جبهه بود و در عملیاتی که قرار بود از رود کرخه عبور کنند به آب می افتد و 24 ساعت در آب می ماند که پس از برگشت به دلیل جراحاتی که وارد شده بود و مدت طولانی در آب مانده بود مورد جراحی های دیسک، معده و ریه قرار می گیرد و دیگر نمی تواند به جبهه برگردد.
ابراهیمی گفت: پس از یکسال از شهادت پدر در 16 سالگی دوره آموزشی بسیج را برای حضور در جبهه گذراندم که مسوولان در لحظه اعزام به دلیل اینکه پدر و برادرم شهید شده اند، مانع از حضور من در جبهه شدند.
وی ادامه داد: در اواخر جنگ در سال 67 برادر کوچکم که 17 سال داشت پنهانی بدون اطلاع ما و مسوولان بنیاد به جمع رزمندگان پیوست ولی چون به توپخانه اعزام شده بود برگشت و پس از مدتی دوباره به جبهه بازگشت.
این برادر شهید گفت: این بار رضا به منطقه شلمچه اعزام شده بود و در پاتک دشمن شبانه توسط سلاح های دوربین دار از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار می گیرد.
وی اظهارکرد: تن مجروح رضا مدتی در بیمارستان صحرایی مانده و سپس به بیمارستانی در مشهد منتقل می شود که پس از 35 روز بستری در بیمارستان او نیز جام شهادت را سر کشید.
مادر این سه شهید عزیز که اکنون کمی به خود آمده لب به سخن می گشاید و می گوید: فرزندم ابراهیم می دانست که شهید می شود طوری که به عکاس جبهه سپرده بود عکسش را بگیرد و برای مراسم تشییع عکس را آماده کند.
او ادامه داد: در خانه نیز بسته های خرما و قند و چای را انبار کرده بود و برای اینکه من ناراحت نشوم گفته بود اینها را وقتی شهدای تبریز را می آورند احسان کنید.
این همسر شهید افزود: همسرم هرگز راضی نشد که به جبهه نرود با وجود مجروحیت های بسیاری که داشت هربار با شور و شوق بیشتری برای حضور در جبهه آماده اعزام می شد.
وی از کوچکترین فرزندش رضا می گوید: وقتی ساک رضا را در خانه دیدم فهمیدم که نقشه رفتن در سر دارد و چون داغ دو عزیز در دلم بود ساکش را پنهان کردم تا پشیمان شود و نرود ولی او شبانه بدون ساک از منزل فرار کرده و رفته بود.
وی افزود: در مدرسه کسی نمی دانست که پدر رضا، شهید است و از او خواسته بودند تا پدرش به مدرسه بیاید و او قبل از رفتن در دفترش نوشته بود ˈ پدر می خواهم خود را به تو برسانمˈ.
باقرزاده اظهار کرد: موقعی که فهمیدم رضا می خواهد برود گفتم ˈدیگر تاب و توان ندارم قدرتی در من باقی نمانده دیگر نمی توانم اشک بریزم ˈ که شهید رضا در پاسخ گفت ˈ نه گریه نکن من در راه امامم حسین می روم برای دفاع از اسلام و تو حق نداری اشک بریزیˈ...
از این مادر شهید می پرسم خواسته این شهیدان از جوانان و مردم چه بود که او در پاسخ می گوید: حفاظت و پاسداری از انقلاب و آرمان های امام راحل (ره) مهمترین خواسته آنان بود آنها به جبهه رفتند تا مردم ایران سرافراز و سربلند زیر پرچم اسلام زندگی کنند و تن به بردگی دشمنان اسلام ندهند.
6120/587
انتهای پیام /*
: ارتباط با سردبير
[email protected]
10/04/1393
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]