واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا:
بانوی جانبازی که سکوت دادگاه لاهه را شکست ارومیه - ایرنا - شهر مرزی سردشت در جنوب آذربایجان غربی، در هفتم تیرماه 27 سال پیش به عنوان اولین شهر در جهان بر اثر بمباران شیمایی هواپیماهای عراقی، زخمی عمیق برداشت.
هفتم تیر یادآور روزی است که بمب های خردلی رها شده از هواپیماهای عراقی، نشانی از تاول های سنگین بر سینه های مردم شهرستان سردشت نشاندند، نشانی که تا امروز آثار دردآور و فراموش ناشدنی آن باقی مانده است.
در بین قربانیان بمباران شیمیایی سردشت نام بانوی جانبازی به چشم می خورد، بانویی دلاور که توانست قدم به دادگاه لاهه بگذارد و از حقانیت مردمی مظلوم دفاع کرده و تصویری گویا از فاجعه وحشتناک بمباران شیمیایی برای مردم دنیا به تصویر بکشد.
او را صحنه های هشت سال دفاع مقدس و پیروزی انقلاب اسلامی به خوبی می شناسند.
مطالب ارسالی اش را ورق می زنم و سپس به سراغ شماره تلفنش می روم و پای صحبتش می نشینم.
پای صحبت بانویی که با روایتگری حادثه تلخ و ناگوار بمباران شیمیایی سردشت در لاهه، کاخ ظلم را به لرزه درآورده بود و آن حادثه را به عنوان جنایتی بزرگ بر علیه بشریت در تاریخ جهان ثبت کرد.
** ساعت 4 بعد از ظهر سردشت در آتش خردل سوخت
او می گوید: آنچه می گویم بیان مظلومیت مردم بی دفاع یک شهر در برابر حرکت مغرورانه بزرگترین جنایتکار تاریخ است کسی که به خود لقب فرمانده قادسیه ثانی نهاد.
این بانوی جانباز شیمیایی این گونه شروع می کند. نامم لیلا شهرتم معروف زاده و جانباز 40 درصد هستم.
هفت تیر سال 66 بود هنوز 20 سال از بهار عمرم نمی گذشت کارمند بنیاد شهید بودم تازه از سرکار به منزل آمده بودم، مشغول نماز خواندن بودم که صدای هواپیماهای عراقی به گوشم رسید.
حدود ساعت 4 عصر بود هواپیماهای عراقی بر فراز شهر سردشت مشاهده شدند برای هشدار دادن به برادرم که در آن زمان سرباز وظیفه سپاه در پایگاه عملیاتی شهید دادکوش بود سراسیمه بیرون دویدم، هوای شهر تمیز و آفتابی بود و هواپیماها به خوبی دیده می شدند.
وقتی چشمانم به هواپیماهای عراقی افتاد شیء نارنجی رنگی را دیدم که از آسمان به طرف شهر می آید، همراه برادرم خود را به داخل جوی خیابان انداختم بعد از بیرون آمدن از جوی آب به طرف خانه رفتم صدایی که در شهر پیچیده بود خفیف بود و این صحنه برایم خیلی عجیب بود به خودم گفتم چیز مهمی نیست.
به طرف خانه حرکت کردم صدای زنگ تلفن به صدا درآمد از سپاه تماس گرفته بودند باید برای مداوای مجروحان به نقاهتگاه می رفتم چون من مددکار و مسئول امور بنیاد شهید بودم.
به بیمارستان رفتم دو نفر مجروح را دیدم پس از مداوای آنها به خانه برگشتم که تلفن دوباره زنگ زد این بار سالن تربیت بدنی تختی را می گفتند به همراه راننده بنیاد شهید به محل حرکت کردیم به محل اصابت بمب ها سر زدیم و در این میان بویی که خیلی شبیه سیر گندیده بود به مشام می رسید بعد دیدم پودر سفیدی روی همه چیز نشسته، روی دمپایی هایم پودر را مشاهده کردم چیزی درباره بمب شیمیایی که مردم به آن آلوده شده بودند نشنیده بودم.
به سالن فعلی والیبال تختی رفتم جمع کثیری از زنان و مردان و بچه ها روی تخت ها دراز کشیده و ناله و سرفه می کردند به هرکدام از مصدومان که در سالن آه و ناله می کردند سرم و آمپول اتروپین تزریق می کردم و همه آنها را به دوش گرفته و به سوی آب می بردم مصدومان با چشمان پر از آب استفراغ می کردند، پوست بدنشان به شدت خارش داشت و مشکل تنفسی داشتند مصدومین بدنشان به شدت داغ می شد و می خواستند لباس هایشان را در بیاورند و بسیاری از آنها چهره هایشان سرخ و سیاه می شد و بعضی می گفتند سینه مان می سوزد از هر طرف صدایم می کردند و درخواست کمک می کردند و من تنها زنی بودم که به همراه برادران اعزامی به سالن تربیت بدنی (نقاهتگاه) برای کمک و مداوا رفته بودم.
حوالی ساعت 12 شب بود که احساس کردم خودم هم مجروح شده ام مشکل تنفسی، خارش بدن، سنگینی چشمانم و شدت ضعف حکایت از شیمیایی شدنم می داد مرا توسط یک ماشین به منزل رساندند دیدم حالم خیلی بد شده شروع به استفراغ کردم و هر دو چشمم نابینا شدند و با چشمان کور با یکی از دوستانم به نام مریم ابراهیم زاده که در منزل ما بود شماره تلفن بهداری سپاه را گرفتیم یک ماشین تویوتا از مرکز بهداری آمد، من، برادرم و سه عموزاده و چند نفر از همسایه ها را سوار کرده و به نقاهتگاه برد تا صبح در نقاهتگاه بودیم و بعد به همراه دیگر مصدومین با مینی بوس به شهر بانه سپس به شهر سقز و از سقز با هلی کوپتر به تبریز و سپس با هواپیما از تبریز به تهران اعزام کردند و در بیمارستان بوعلی تهران بستری شدم.
جالب این است که با برادرم هادی در یک مینی بوس بودیم ولی از حال همدیگر خبر نداشتیم فقط با صدای ناله اش ایشان را شناختم و با چشمان کور خود را به او رساندم در تهران هر یک از ما را به یک بیمارستان بردند.
روز بعد بیشتر اهالی سردشت که در تهران بودند و یا سکونت داشتند به کمک و دلجویی ما آمدند.
** حضور در دادگاه لاهه
با پیگیری های دفتر حقوق بین المللی و همچنین سفیر ایران در کشور هلند و با همکاری انجمن دفاع از مصدومین شیمیایی زمینه ای فراهم شد تا اکیپی متشکل از دادستان هلند آقای تیفن و پلیس آن کشور در سال 84 وارد سردشت شوند.
آنها با جانبازان شیمیایی سردشت به گفت و گو پرداختند با مشاهده حضور آنها بلافاصله به محل استقرار آنها که در فرمانداری بود رفتم و تمام حادثه را به طور کامل توضیح دادم.
آنها به من گفتند می توانی به عنوان شاهد در دادگاه لاهه حاضر شوی من بلافاصله اعلام آمادگی کردم پس از آن از بین جانبازان شیمیایی بنده و آقای قادر مولان پور که اعضای خانواده اش را در بمباران شیمیایی از دست داده بود برای محاکمه آقای فرانس فان رایت تاجر هلندی انتخاب شدیم.
فرانس فان رایت تاجر هلندی بود که با همکاری آقای تاناکا تاجر ژاپنی اقدام به تهیه مواد تی دی جی گاز خردل از کشورهای اصلی نموده و به عراق ارسال می کردند.
این دادگاه در یازدهم و دوازدهم آذرماه 84 تشکیل شد در این دادگاه من و آقای مولان پور به عنوان اولین شاهدان بمباران شیمیایی سردشت حاضر شده و به سوالات قضات حاضر در دادگاه پاسخ دادیم آنها از من پرسیدند آیا سردشت بمباران شیمیایی شد؟ این شهر نظامی بود؟ کودکان و زنان براستی کشته شدند؟ منافقین و احزاب کومله و دمکرات در این شهر حضور نداشتند؟ بنده در جواب آنها با صراحت گفتم کسانی که به شهادت رسیدند مردم عادی بودند که حتی توان دفاع از خودشان را نداشتند.
پس از من از آقای مولان پور با شرح وضعیت به شهادت رسیدن همسر باردار و دو فرزند پسرش دادگاه را متأثر ساخت.
پس از او دو باره حادثه شیمیایی را از اولین ساعات تا آخرین دقایق به طور کامل توضیح دادم عمق فاجعه به حدی بود که وکیل های فرانس فان رایت توان دفاع از متهم را نداشتند چنانکه وی به 15 سال حبس محکوم شد اما اعتراض های مجدد ما باعث شد در سال 86 در مرحله دوم دادگاه میزان حبس او به 17 سال افزایش یابد.
در این دادگاه با صدای رسا و با تحمل درد و مشقت، فریاد مظلومیت انسانهای بی گناهی را سردادم که غریبانه به شهادت رسیدند و پرده از چهره جنایتکارانی برداشتم که برای نابودی بشر تلاش می کردند.
معروف زاده آخرین حرفهای خود را اینگونه بیان می کند: یقین دارم نام ننگین جنایتکاران بزرگ جهان و خونخواران در دفتر تاریخ ثبت خواهد شد و تاریخ جهان و ایران هرگز مظلومیت زنان و کودکان بی گناه را فراموش نخواهد کرد امروز پس از گذشت سالیان متمادی هنوز بسیاری از زنان و کودکان عذاب می کشند جسم آنها آنقدر شکنجه دیده که دیگر تاب حرکت ندارند هنوز به سختی نفس می کشند و بسیاری در انتظار مرگ به سر می برند و هر از چند گاهی خبری تلخ در شهر می پیچد جانبازی دیگر طعم شهادت را چشید.
گزارش از شهین غریب بیداردرس
8135/581/ 1495
انتهای پیام /*
: ارتباط با سردبير
[email protected]
07/04/1393
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 82]