واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا:
ˈسونا هدایتیˈ شاعر جوان اهل انزلی با بیماری سرطان مبارزه می کند انزلی - ایرنا - “ آدم هم که باشی، دیگر درختی نمانده که از آن سیب بچینی “ ، همین دو بند شعر زیبا و هوشمندانه کافی بود که مرا برای آشنایی با شاعرش ˈ سونا هدایتی ˈ مشتاق کند .
زمان رونمایی از کتاب ˈ کاملا اتفاقی ˈ کار مشترک او و بهروز ایرانی یکی دیگر از شاعران دیار دریا و باران با خودش هم آشنا شدم. پرشور بود و همچون لقبی که برای خود برگزیده بود ˈرهاˈ شعر می گفت و فارغ از پیش داوری ها و قضاوت های دیگران، افکار و زندگی اش را با کلمات می سرود.
اردیبهشت امسال بود که شنیدم این شاعر جوان از بیماری سرطان رنج می برد؛ باورکردنی نبود، جوانی با آن همه شادابی و نشاط و سرزندگی بیمار باشد.
ˈرهاˈ بیمار شد، اما خود را تسلیم بیماری نکرد، او با ذهن زیبای خود حتی از بیماری اش نیز سرود: این روزها خوشبختی را / ماهی چهار بار / همراه سرنگ / به رگ هایم تزریق می کنم.
و اطرافیان و حتی پزشکان معالجش را با روح زیبا و قدرتمند و جسورش به شگفتی و تحسین واداشت.
سونا هدایتی متخلص به رها متولد سوم آبان 1366 و دانشجوی حقوق است.
تاکنون یک کتاب به طور مشترک همراه ˈ بهروز ایرانی ˈ به نام ˈ کاملا اتفاقی ˈ منتشر کرده .
سونا علاوه بر شعر و ادب ، نقاشی می کند و سه تار و گیتار می نوازد و پیش از بیماری اش به طور مرتب به ورزش به ویژه شنا می پرداخت . وی امسال از سوی ارشاد انزلی بعنوان جوان نمونه فعال در زمینه های فرهنگی و هنری نیز معرفی شد.
می گوید : از دوم دبستان به نوشتن علاقمند شدم و نخستین قطعه ادبی ام را راجع به مادرم نوشتم، پس از آن تشویق های خانواده ، معلمان و اطرافیان مرا به ادامه کار واداشت تا این که سال 79 به صورت حرفه ای نوشتن را آغاز کردم .
انجمن های ادبی خمام، خاتم و حوزه هنری رشت و شیدا و پروین انزلی برای او محل خواندن اشعار، آشنایی با شعر دیگران و تبادل نظر و نقد و یادگیری و ارتقاء بوده است.
ادامه می دهد: با کتاب های فروغ و شاملو شروع کردم چراکه دیدگاهشان به شعر و زندگی برایم جذاب بود و بعد به خواندن اشعار سهراب پرداختم ، جهان بینی و ارتباط ساده اش با زندگی و طبیعت تحت تاثیر قرارم داد.
سونا سرشار از عشق به هنر است و این را نه تنها از شعرها بلکه از نقاشی ها و نوای سازش می توان فهمید.
در مورد نخستین کتابش می گوید: انتشار این کتاب مثل نامش کاملا اتفاقی بود ولی برای انتشار کتاب دوم منتظر پخته شدن شعرهایم هستم.
سه تار و گیتارش گوشه اتاق در انتظار انگشتان هنرمند او هستند و دفتر نقاشی اش مملو از تصاویر هنرمندان محبوبش از مهدی اخوان ثالث تا مشکاتیان است.
رها یک سال و نیم پیش از ابتلایش به سرطان آگاهی پیدا کرد. بیماری که برخلاف بسیاری، به راحتی از آن نام می برد. پزشکان گفتند باید سریع غده حلزونی داخل بینی اش را جراحی کند اما مردم آنقدر وقت برای عمل زیبایی گرفته بودند که او به سختی توانست یک نوبت جراحی بگیرد، سرانجام تحت عمل قرار گرفت و غده را خارج کردند و الان شیمی درمانی می شود.
توکل به خدا و حضرت ابوالفضل که به او ارادت بسیار دارد، نخستین تلاش این بانوی شاعر برای مقابله با بیماری بود . گلبول های سفیدش که سرناسازگاری گذاشتند با کلمات زیبا از آنها خواست که از بدنش در مقابل بیماری محافظت کنند.
به یاد می آورد که قبل از شیمی درمانی دکتر گفته بود : موهای سر، ابروها و مژه هایش می ریزند و پاسخ شنیده بود : این طور نخواهد شد و با این اراده قوی نه تنها موهای ابرو و مژه اش نریخت بلکه موهای سرش نیز خیلی زود در آمدند.
می گوید: پزشک معالجم تعجب کرده بود و به من بمب روحیه لقب داد.
وی اضافه می کند: وقت هایی هست که درد امانم را می برد اما مقاومت می کنم چون زندگی آن قدر زیبا و ارزشمند است که ارزش جنگیدن را دارد.
مقاومت را شاید از مادرش فراگرفته که با وجود بیماری قلبی ، محکم و استوار در کنار دخترش ایستاده و کمکش می کند.
همسرش نیز عاشقانه او را در مسیر مبارزه با بیماری همراهی می کند و از هیچ کوششی برای کمک به درمان همسر جوان و هنرمندش دریغ ندارد و از این رو قدردان محبت های اوست .
- پدرم و شوهرم بسیار مهربان اما حساس و دل نازکند و این من هستم که گاهی به آنها دلداری می دهم .
بعد از مشخص شدن بیماری بعضی اوقات آدم هایی می آمدند که گریه می کردند و به قول خودشان دلداری می دادند ولی من دوست دارم عادی دیده شوم، زندگی عادی داشته باشم و نمی خواهم کسی برایم دلسوزی کند.
وقتی دوستان شاعر و اهل ادب به دیدارم می آیند مثل همین الان خیلی حالم بهتر می شود .
سونا ، خوشبختی را در آرامش می داند و می گوید : با این که مریض هستم اگر یک سال اضافه تر زندگی کنم خوشحالم . در مدت یک سال و نیم گذشته خیلی چیزها را بهتر فهمیدم . ارزش زندگی ، خانواده ، دوستان واقعی .
- ˈبه آنهایی که سالم هستند و قدرش را نمی دانند و زندگی شان را بی خود و بی جهت به حسرت و غصه تلف می کنند و خودشان را یک سره به بطالت و کاهلی و نومیدی سپرده اند، می گویم که زندگی سیاه نیست تلخ نیست .ˈ
سونا می گوید: در این مدت شعر گفته ام ، حتی به مهمانی و جشن عروسی رفته ام چرا که می دانم لحظه لحظه عمرم را باید زندگی کنم .
زندگی آنقدر کوتاه است که حیف باشد آن را به اندوه و سکون از بین ببریم .
وی ادامه می دهد: خوشبختی همین لحظه است و روی شانه همه ما نشسته کافی است بخواهیم چشمهایمان را باز کنیم و آن را دریابیم .
می افزاید : در رنج و سختی همیشه به دیگرانی فکر کرده ام که از من گرفتارترند.
الان همسری دارم که هزینه های درمانم را تامین و علاقه اش را نثارم می کند، خانواده ای که به من محبت کرده و از من پرستاری می کنند . من کسانی را دیده ام که با همین مریضی نه توان مالی دارند و نه پرستار و غمخواری !
به خود تلقین بد نکنید . مشکلات و ناراحتی ها را برای خودتان بزرگ جلوه ندهید با آرامش برای رفعشان تلاش کنید و یک خواهش از هنرمندان و اصحاب فرهنگ و ادب دارم و آن اینکه ضمن نشان دادن واقعیت ، شادی ، امید و انگیزه تلاش و رویارویی با مشکلات را به مردم منتقل کنند.
در پایان مصاحبه از او می خواهم که برای گرفتن عکس آماده شود. ماسک سفید را از روی چهره زیبا و جوانش بر می دارد. در قاب عکس پشت سرش ، خورشید از لابه لای درختان در حال تابیدن است.
ای کاش خورشید سلامتی بر جان او و دیگر بیماران بتابد.ک/4
620/695
انتهای پیام /*
: ارتباط با سردبير
[email protected]
01/04/1393
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 84]