تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):زكات دانش، آموزش به كسانى كه شايسته آن‏اند و كوشش در عمل به آن است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829976031




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

اینجا همه ایستاده مرده‌اند


واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: اینجا همه ایستاده مرده‌اند
آب كه شور شد نفرها مردند و كاميون آوردند كه ببردشان. اسم كاميون‌ها و نيسان‌ها شد نفربر. مثل نعش‌كش‌ها و مثل روزهاي مرده‌بري. همسايه‌ها هم را دلداري دادند، به ديدن نفر مرده رفتند،
کد خبر: ۴۰۹۰۱۴
تاریخ انتشار: ۲۸ خرداد ۱۳۹۳ - ۰۹:۲۳ - 18 June 2014




شهروند در گزارشی نوشت:

يك نخل مرده، يك نخل مرده است، دو تا هم اتفاقي نيست اما ۱۰ تا درخت يك گورستان است و يك زمين مرده گور دسته‌جمعي است، يك گور دسته‌جمعي، نفرهاي مرده، صدها نفر نخل مرده. شايد هزاران. يك قتل‌عام است و قاتل گاهي خود كشاورزها و بيشتر آب و اينجا ميانه آبادان و خرمشهر ده‌ها گور دسته‌جمعي نخلستان‌هاست. آب كه شور شد نفرها مردند. ايستاده مرده‌اند. از تو پكيدند.

آب كه شور شد كشاورزها منتظر شدند و وقتي از ‌سال گذشت نفرها شروع كردن به مردن. اول نخل‌هاي كنار كارون و بهمن‌شير و بعد آنها كه آب را پمپاژ مي‌كردند. آب كه شور شد اول خرما‌ها كوچك شد. بعد برگ‌ها زرد شد و سر آخر درخت‌هاي بي‌كاكل ماند و كشاورزش. آب كه شور شد نفرها مردند و كاميون آوردند كه ببردشان. اسم كاميون‌ها و نيسان‌ها شد نفربر. مثل نعش‌كش‌ها و مثل روزهاي مرده‌بري. همسايه‌ها هم را دلداري دادند، به ديدن نفر مرده رفتند، شوخي نيست نخل‌ها مي‌ميرند. كشاورز خوزستاني است و نخل‌هايش، شوخي نيست بعضي نخل‌ها ٥٠‌سال رزق خانواده را داده بودند؛ از پدر به پسر. دم درهاي خانه ايستادند و زمزمه كردند كه آب شور شده. بعضي اما منتظر نشدند، قاتل شدند. مثل پدر حامد، ابوحامد. مثل جن‌زده‌ها به جان نخل‌هاي بيمارش افتاد و قلبشان را درآورد. گريه كرد و قلب نفرهايش را تك‌تك درآورد. «تو مي‌داني يعني چه؟ معلومه كه نمي‌داني تو اهل شهري، بچه تهراني.»

حامد مي‌گويد، نيشخند مي‌زند و مي‌رود، آب يخ به دست كه برمي‌گردد نگاه بهت‌زده‌ام را كه مي‌بيند، بازهم – مي‌خندد، بچه ١٦ساله چه نگاه محكمي دارد!
خب بخور ديگه مگه تشنه‌ات نيست.
آره اما من كه آب نخواستم.

بازهم مي‌خندد لعنتي، باز هم، «بچه شهري ديگه» و تنگ سفالی لب‌پریده را با یک لیوان آب مي‌كند توي دستم: «من كنار كارون بزرگ شدم عطش آب رو از دويست متري مي‌فهمم، بخور.»
«پدرم گريه مي‌كرد و قلب‌ها را درمي‌آورد، قلب درخت مثل نارگيل است و همه چيز نخل.
آن شب تنها شبي بود كه سر سفره شام خرما نداشتيم. پدرم خرما كه مي‌ديد گريه مي‌كرد. تو مي‌داني اين يعني چي، تو مي‌داني نخل تشنه يعني چي؟ نخلي كه آب شور مي‌خورد يعني چه؟»

نه نمي‌دانم، اما وحشت كردم وقتي هزاران نخل خشكيده را كنار جاده اهواز آبادان ديدم. هزارتا بيشتر بودند، رديف، دشت را سياه كرده بودند. سر نداشتند. حامد مي‌گويد: «درخت كه اينطور شد ديگر چوبش هم مي‌پكد و ما مي‌بريم براي تكيه‌هاي روستا.»
اما روستا مگر چقدر تكيه دارد، يكي، دو تا، ۱۰ تا نه صدتا.

نفرهاي مرده خيلي بيشتر از اينهاست، خيلي. مثل تير چراغ برق بي‌عار ايستاده‌اند كنار هم. بدون هيچ احترامي. نخل که احترامش را از دست می‌دهد همه به گریه می‌افتند، همه، در عشیره بنی طُرف معتقدند نخل خود آدم است، مثل او احساس دارد «می‌گویند و باور دارند که اگر انسان کنارش باشد، نخل احساس بهتری دارد و بهتر بار می‌دهد و وقتی دور است افسرده می‌شود.
 در نهر محروم در کناره مرز عراق جایی که به سادگی می‌شود وفا را دید مردم اعتقاد دارند که نخل مثل انسان مغز دارد و وقتی احترامش را از دست می‌دهد مثل مردی‌ است که سرشکسته شود.» و چه کسی مرد سرشکسته دوست دارد.

حامد می‌گوید: «نخل وقار داره، احترام داره اما وقتی مثل این می‌شه هیچکی براش احترام نمی‌ذاره، همه چی‌اش رو از دست می‌ده می‌بینی مثل این، یه وقتی ازش می‌ترسیدم، با هم بزرگ شدیم، هم سن و سالیم اما وقتی من یه وجب بودم اون کلی احترام داشت پیش بابام، یومی‌ام که می‌خواست بترسوندم می‌گفت: «خضرا ام اللیف.» می‌دونی یعنی چی، یعنی می‌گم سبز لیف‌دار بیاد بخوردت، سبز لیف‌دار همین نخل، اما الان ببین حتی چوبش هم فایده نداره، شد پایه بند لباس.»

این آخر عمر درخت است، آخر تحقیر نخل، انتهای بی‌رحمی، نخلدارها باور دارند که وقتی نخلی را تحقیر می‌کنند باقی نخل‌ها به خود می‌آیند و محصول بهتری می‌دهند. صادق از اهالی ساکن جزیره مینو که پدرش نخلدار بود و خودش معلم بازنشسته می‌گوید: «طناب بستن به نخل یعنی اوج تحقیر یک نخل و این‌طوری است که قدیما که دعوا می‌شد بین نخلدارها یا عشیره‌ها شبانه به درخت‌های دیگر طناب می‌بستند».  و حالا حامد هر روز به «بُرهی» طناب می‌بندد، لگدش می‌زند و تحقیرش می‌کند، نخلی که با او کاشته شد، با او رشد کرد و سال‌ها بار داد.

« بُرهی» که نوعی نخل است اسم دیگر حامد هم هست، مثل همسایه‌هایشان که نام انواع دیگر نخل را روی خود دارند «گنطار»، «سعمران» و «هنبوش» که خارک تازه رسیده خرماست یا حتی «حَساف» که سبد حمل خرماست.

و آن شب هم ابو حامد لگد می‌زده و گریه می‌کرده، مرد گنده، مرد عرب گریه می‌کرده و «جُمّار (قلب)‌ها را از بالا به زمین می‌انداخته که ببرد و بفروشد. کیلویی ۱۲‌هزار تومان، فکرش را بکن درختی که گاهی تا ۳‌میلیون می‌ارزد آن‌قدر حقیر می‌شود که قلبش می‌شود ۱۲‌هزار تومان. فقط ۱۲‌هزار تومان قیمت قلب یک نفر. باور می‌کنی؟

تقصير كاروان است، تقصیر کارون، كه شور شد، كه كم آب شد و بعد از قرن‌ها جان دادن شد قاتل نخل‌ها. كارون، كارون لعنتي، خيلي‌ها رفتند فعلگي شركت نفت، گاز يا رفتند ني بري شركت نيشكر بعضی‌ها هم شدند شکارچی گراز. تا دو‌سال قبل نخلستان داشتند، خرما، پول، زمين، احترام. هر درختشان سالي تا صد كيلو هم بار داشت. اما یکباره شدند فعله. اول ترک‌ها بودند که روی کارون، سد زدند و بعد سد کارون و گتوند آمد، بارندگی هم کم شد، و کارون عقب نشست. کارون که کم‌زور شد، آب شور دریا سر ریز رودخانه شد و آب شیرین شد شور و درخت‌ها مردند.

اوایل کانال کشیدند که روزی چند ساعت به زمین‌ها آب شیرین بدهند اما بعد آن هم قطع شد و کانال چون یک مار مرده تنها کنار جاده خودفروشی کرد. خودفروشی می‌کند. خشک خشک است. مثل یکی از ۱۸ نهری که از کارون آمده بود. و همه اینها شد نفرهای مرده، نخلستان مرده، زمین مرده و گور دسته‌جمعی. شد وقتی که از کنار جاده رد می‌شوی تا چشم کار می‌کند مرده است. دشتی که زمانی که سبز بود شد بیابانی که با یک باد گردوغبارش جاده را پر می‌کند. تا خود اهواز هم می‌رسد. و شد کاهش ۵۰‌هزارتنی کاهش تولید خرمای خوزستان. البته که فقط اینها نبود. جعفر که خودش ۲۰ نخل از پدرش به ارث برده، در جزیره مینو می‌گوید: «بخشی از درخت‌ها در زمان جنگ از بین رفت و آنهایی هم که نرفت بعد از فوت بزرگ خانواده دست وراث افتاد و نفله شد.»

او می‌گوید:«نخل داری کار سختی است و متاسفانه دیگر جوانان علاقه‌ای به آن نشان نمی‌دهند، لم‌های نخلداری دارد از بین می‌رود». ابو حامد هم در نهر محروم کنارم می‌نشیند، هنوز حسرت در نگاهش است، می‌گوید: «نخلداری عشق می‌خواهد، خوب یادم هست که پدرم سر همین زمین می‌نشست و برای نخل‌ها حرف می‌زد، با نخل‌ها حرف می‌زد، دیوانه نبود، می‌گفت با نخل که حرف بزنی آرام می‌شود، ترسش از آفت و گرما و سرما می‌ریزد».

اما الان دیگر از این خبرها نیست، همه می‌خواهند بفروشند و بروند، شاید هم لنچ بخرند و بزنن به دریا. شورش چنان در آمده که نخل‌داری نمی‌شود. نسل جدید نمی‌خواهد. حامد ۱۶ساله از الان روزشماری می‌کند که بتواند مجوزش را بگیرد و با لنچ به دریا بزند. کارگری کند، با چابکی از روی تخته اتصال فاصل خشکی تا داخل لنچ را می‌دود و توی لنچ قدم‌های لرزان من روی تخته را مسخره می‌کند «بچه شهری دیگه». می‌خواهد برود دریا برای هر ۱۰ روز ۵۰۰‌هزار تومان، تا کویت برود که برایش گفته‌اند همه چیزش عالی است، ماشین‌های آخرین مدل، خنکای کولر، نخلستان و امکانات. می‌خواهد برود دریا که ماهی بگیرد و نگران شور شدن آب نباشد. مجوزش را که بگیرد می‌زند به دریا و بعد آن‌قدر که پول در آورد می‌آید تهران که درس بخواند. معماری.

- اما نخل‌های مانده چی؟
- آنها هم می‌میرند، من نمی‌خوام مثل ابویم گریه کنم، که قلب بچه‌هایم را دربیاورم و گریه کنم. بهت گفتم که اسم من و نخل یکی است، بُرهی.











این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تابناک]
[مشاهده در: www.tabnak.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 32]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن