واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا:
شهید امانی، خبرنگاری که زخم های مردم را با خبر مرهم می نهاد بجنورد - ایرنا - شهید محمدرضا (میثم) امانی، خبرنگاری هنرمند از خطه خراسان بود که سودای خدمت به مردم و بیان دردها و آلام آنان، لحظه ای او را آرام نمی گذاشت.
به گزارش ایرنا، محمدرضا در هشتم مردادماه سال 47 در شیروان دیده به جهان گشود و پس از گذراندن دوران ابتدایی تحصیل در 12 سالگی به عضویت بسیج درآمد و پس از دو سال، راهی جبهه های دفاع مقدس شد.
وی در 16 سالگی خبرنگاری و گزارشگری جبهه های جنگ برای صدا و سیما و روزنامه جمهوری اسلامی را انجام می داد و به واسطه هوشمندی ذاتی و سوادی که با پشتوانه تلاش همراه کرده بود روز به روز در این عرصه بیشتر جلوه می کرد.
شهید محمدرضا، نوجوانی سختکوش بود که دغدغه تعهد و حفظ ارزش ها را داشت و همین او را به جبهه های دفاع مقدس کشاند، او در سنگر رزم و هنر بسیار کوشا و فعال بود. اهل هنر، خوش قلم، سخنور و اهل رزم بود.
برادر شهید امانی می گوید: محمدرضا خیلی خوش فکر، خلاق و پرتلاش بود که بدون شک اگر توفیق شهادت نمی یافت به دلیل هنر و استعداد سرشاری که داشت اکنون در عرصه های فرهنگی و هنری کشور جایگاهی والا داشت و البته او شهادت را برگزید.
ˈشادروز امانیˈ در گفت و گو با ایرنا افزود: وی علاقه فراوانی به کار خبری داشت و حتی تحولات سیاسی کشورهای همسایه از جمله افغانستان را دنبال می کرد و از پیروزی مجاهدان افغان در برابر کمونیست ها، شادمان می شد.
به گفته وی، اندیشه های امام (ره) و شهید مطهری از محمدرضا جوانی مبارز علیه کفر ساخته بود که آرزو داشت روزی اسلام جهانی شود و آرمان های امام که بیداری ملت های مظلوم و قیام علیه مستکبران بود، تحقق پیدا کند.
برادر شهید امانی گفت: محمدرضا خستگی اش را با قلم برطرف می کرد و بیکاری اش را با نوشتن پر می کرد، حتی وقتی مشغول تماشای تلویزیون و یا گوش دادن به رادیو بود از برخی نکات نکته برداری می کرد تا در اخبار و نوشته هایش استفاده کند.
وی افزود: او قلم را به خدمت گرفته بود تا برای خدمت به مردم به کار گیرد، با قلمش مسوولان را به روستا می کشاند تا به وضعیت مردم محروم رسیدگی کنند و اگر در رفتار و منش آنان غرور و تکبر می دید با همان قلم به آنان تذکر می داد.
وی گفت: شهید امانی از قلم ابزاری برای مبارزه با بی سوادی، اعتیاد، بیکاری و محرومیت ساخته بود و تلاش می کرد این سلاح برنده را برای التیام بیماری های اجتماعی استفاده کند.
محمدرضا در سن 16 سالگی هم خبرنگار صدا و سیما بود و هم رزمنده جبهه ها، با تفنگ می جنگید با قلم می نوشت، می سرود و با تمام وجود برای مردم سخنرانی می کرد.
وی اظهار کرد: شهید همیشه این جمله را در خصوص شهادت بر زبان داشت که ˈناب شدن بدون ذوب شدن میسر نمی شودˈ و سرانجام نیز پروانه وار خود را در آتش وصال افکند و به حریم قرب الهی پر کشید.
مادر شهید هنوز 28 سال پس از شهادت فرزندش، تا نام ˈمحمدرضاˈ را می برد، اشک در چشمانش حلقه می زند و نگاهش را دزدیده و اشک گوشه چشمش را با بال چارقدش برمی چیند.
ˈمحمدرضاˈ خواب و خوراکی نداشت، کار و فعالیتش زیاد بود، بزرگترین تفریحش کار بود و همه کارها را با جدیت و به نحو احسن انجام می داد.
ˈگل بی بی بیچرانلوˈ می افزاید: متدین و نمازخوان، فعال، متعهد و پیرو خط رهبری بود، نه تنها برای خانواده، که برای همه مردم و مسوولان شهر عزیز بود، اندیشه بزرگش موجب نشست و برخاستش با بزرگانی چون امام جمعه و فرماندار شهر شده بود.
مادر شهید می گوید: موقع خواب که برایش رختخواب می بردم، می گفت ˈمادر فقط پتو برایم بیاورˈ، بر روی تشک نمی خوابید. وقتی به او می گفتیم از خوابیدن روی فرش زمخت ، دست و پایش درد می گیرد، می گفت ˈاگر بدنم به جای نرم و راحت عادت کند دیگر طاقت خوابیدن بر روی زمین سخت سنگر را نخواهد داشتˈ.
مادر شهید می افزاید: در آخرین رفتنش هنگام خداحافظی در مشهد به من سفارش کرد که اگر شهید شدم در انظار مردم شیون و فریاد نکنم چرا که امام حسین(ع) همین راه را رفته و با رفتن ما است که ایران اسلامی سربلند خواهد شد.
خواهر شهید می گوید: محمدرضا در جبهه بود که خواب دیدم نورانی و شادمان به خانه برگشته و از من می خواهد همراهش به گلزار شهدای شیروان (روستای زیارت) بروم و به من گفت: خواهرم اگر به زیارت آمدی و آنجا پیکر مرا دیدی مبادا بترسی یا ناراحت شوی من سالم هستم، فقط قلبم کمی درد می کند.
سهیلا امانی گفت: فردایش که از خواب برخاستم از خوابی که دیده بودم سرم درد می کرد اما جرات بازگو کردن آنرا نداشتم که در حوالی ساعت 11 صبح بود که خبر شهادتش را برایمان آوردند.
وی می گوید: روز بعد برای دیدن پیکرش رفتیم، وقتی پارچه را از صورتش کنار زدم، دیدم در میان همهمه و شیون خویشاوندان، دوستان و مردمی که برای تشییع پیکرش آمده بودند، بسیار سبکبار و آرام به خواب رفته است.
خواهر شهید می افزاید: بر سر و رویش بوسه زدم، گلوله ای قلب پاکش را شکافته بود و لباسش پر از خون بود اما صورتش از وصال شهادت بشاش و خندان جلوه می نمود.
اکنون آن نوجوان بی قرار، پرشور و پرتکاپو که لحظه ای آرام نمی گرفت، آرام، زیبا و نورانی آرمیده بود و راضی از ماموریتی که به سرانجام رسانده بود، قرار گرفته بود.
شهید امانی با نهادهای انقلابی و فرهنگی همچون بسیج و ستاد نماز جمعه همکاری داشت که در این مدت علاوه بر کار خبرنگاری که در آن بسیار فعال بود، نمایشنامه هایی با عناوین ˈخیمه در خون، صدام بر سر دو راهی و اعتیادˈ را نوشته بودکه این از دغدغه های مذهبی، ملی و اجتماعی اش حکایت داشت.
این خبرنگار شهید به مطالعه کتاب، بخصوص آثار شهید مطهری علاقه وافری داشت و پس از شهادت افزون بر چهار هزار جلد کتاب در زمینه های مختلف از وی به یادگار مانده بود که برای استفاده عموم به مدارس و کتابخانه های عمومی اهدا شد.
محمدرضا در 25 دیماه 1365، در آغاز شور و نشاط جوانی و در حالی که بیش از 18 بهار را ندیده بود در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه شاهد شهادت را در آغوش کشید.
وی در نامه ای 12 روز قبل از شهادت در تاریخ 13/10/65 برای پدرش نوشته با تجلیل از پدر گرامی اش آورده است: ˈپدرجان تو برای من همواره یک انسان بی نظیر و خوب هستی، هیچ وقت نتوانسته ام خوبی های شما را جبران کنم. خداوند به کرم و لطف خود همه ما را هدایت و راهنمایی کند. به مادرم سلام برسان و بگو از دور دست مقدسش را می بوسم و بگو افتخار کند که دو فرزندش افتخار پیدا کردند در راه اسلام حرکت کنندˈ.
این شهید 18 ساله چون پیری عارف خطاب به پدر می نویسد: ˈپدرجان! از دنیا بر حذر باش. دنیا می گذرد، همه این تجملات، این سرمایه و پول، همه و همه می رود، تنها چیزی که باقی می ماند همان اعمال خوب و بد، ایمان و مذهب است.
همه را به تقوی سفارش می کنم امیدوارم در آینده باز هم بتوانم به پای سخنان شما استاد عزیز و گرانمایه زانو بزنم و باز استفاده ببرمˈ. ک/4
7186/626
انتهای پیام /*
: ارتباط با سردبير
[email protected]
27/03/1393
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 28]