واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۳ - ۰۸:۲۹
یکی از هزاران خانواده شهید ایران اسلامی خانواده شهید ابوطالب قلیچزاده است. تصمیم گرفتم برای آشنایی با این شهید با مادرش صحبتی داشته باشم. شهید مفقود ابوطالب قلیچزاده از شهدای محله «محمدشهر» کرج است که در فروردین سال 66 عازم جبهه شد و چهاردهم تیرماه سال همان سال در منطقه «مائوت» به درجه رفیع شهادت نائل شد. خانهای قدیمی خانواده شهید با خانههای اطراف فرق میکند، در این خانه پدر و مادری زندگی میکنند که 26 سال است خواب راحت ندارند. 26 سال حتی در ورودی خانه را عوض نکردهاند و در همان محله زندگی میکنند و هنوز چشم به راه بازگشت او هستند. آنچه در پیش میآید گفتوگوی خبرنگار سرویس «فرهنگ حماسه» خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، با مادر شهید مفقود قلیچزاده است. مادر شهید میگوید: ابوطالب سال 48 در شهر شیروان به دنیا آمد اما بزرگ شدهای منطقه «کَن»، تهران بود.بعد از چند سال زندگی در این منطقه به محمدشهر آمدیم و در اینجا ساکن شدیم.ابوطالب دوران راهنمایی را در مدرسه «امام حسن(ع)»گذارند و بعد به دبیرستان «دهخدا» رفت و در رشته علوم تجربی ادامه تحصیل داد و دیپلم گرفت. زیاد از خانه بیرون نمیرفت و درس میخواند. در منطقه شاگرد اول بود. فرزندم از همان دوران کودکی از نظر اخلاق،رشد و محبت با بچههای دیگر فرق میکرد. از بچگی به حرفهای من گوش میداد.اطلاعات دینیاش زیاد بود و همیشه میگفت: «من عاشقم، عاشق امام حسین(ع) هستم.» او از بچههای فعال بسیج بود و رابطه خوبی با مردم داشت. رفتن به جبهه وقتی جنگ شروع شد، شور و شوق رفتن به جبهه را داشت. میگفت: «امیدوارم قبل از تمام شدن جنگ من هم به جبهه بروم.» 18 سال سن داشت و هنوز زمان سربازی رفتنش نرسیده بود.وقتی امام خمینی(ره) گفتند برای رفتن به جبهه نیازی به اجازه والدین نیست، او نیز بدون اجازه پدرش برای رفتن به جبهه ثبتنام کرد. در ابتدا به اندیمشک اعزام شد. زمانی که در اندیمشک بود یک بار به مرخصی آمد. ابوطالب ریزنقش بود و قد کوتاهی داشت، وقتی به مرخصی آمد، گفت: «مادر ببین یکدفعه قد کشیدهام. بعد از چند روز به جبهه برگشت و از اندیمشک به مائوت اعزام شد.» آغاز بیخبری مدتی خبری از پسرم نبود. به پادگان رفتیم و سراغ ابوطالب را گرفتیم، گفتند: «اسم پسر شما در لیست شهدا نیست.» یک شب خوابی دیدم. وقتی صبح از خواب بیدار شدم صدقه دادم و خوابم را برای همسرم تعریف کردم و او گفت: «این نشانه شهادت ابوطالب است.» پدر و عموی ابواطالب به جبهه رفتند تا خبری از او بگیرند اما موفق نشدند. خیلی تقلا کردیم ولی به نتیجهای نرسیدم. پس از مدتی بیخبری، دوستانش ساکی وسایلش را آوردند و گفتند: ابوطالب به همراه چند تا از بچهها برای رزمندگانی که در کوههای ماووت با دشمنان اسلام میجنگیدند، آذوقه میبردند که مورد حمله قرار گرفتهاند و نشانی از آنها پیدا نشده است. وقتی صحبتهای مادر شهید به اینجا میرسد قطرههای اشک آرامآرام روی گونههایش مینشیند و زیرلب میگوید: خدا میداند جنازهاش کجاست، در کوه افتاده یا در آب و من هنوز منتظر آمدنش هستم. کسانی که مادر هستند حرف مرا درک میکنند و مفهوم چشم انتظاری را میفهمند. پسرم را آخرین باری که مرخصی آمد دیدهام و از آن زمان او را حتی در خواب هم ندیدهام. پسرم وصیتنامهای زیبا داشت که الان در مشهد است. او گفته بود که مادر، من سرباز امام زمان (عج) هستم و شما برای من گریه نکنید چون باعث خوشحالی دشمن میشود. مادر شهید نامهای که ابوطالب در ماه اول حضور در جبهه برای والدینش نوشته بود را میآورد. نامهای خواندنی که در آن ابوطالب با والدین خود چنین صحبت کرده بود:« هم اکنون که نامه مینویسم عید مبعث است و من این عید سعید و بزرگ مسلمانان را به شما تبریک عرض میکنم. نامه قبلی را که نوشتم هم روز عید نوروز بود. پدر جان میدانم که نتواستم به عنوان فرزند ارشد شما به خوبی به وظیفهام عمل کنم و نتواستم فرزند خوبی برای شما باشم به هر جهت به بزرگواری خودتان باید مرا ببخشید. پدر و مادر عزیز من شما را دعوت به صبر میکنم که خداوند با صابران است و امیدوارم که از این صبر اجر اخروی نصیب شماها شود و شما باید مانند هزاران پدر و مادری که بچههایشان را به جبهه فرستادهاند و از خانوادههای شهدا، اسرا و مفقودین درس بگیرید و باید افتخار کنید که فرزند شما برای رضای خدا وارد میدان جهاد شده است و مطمئن باشید که خداوند هیچ زحمتی را بدون پاداش نمیگذارد.» انتهای پیام
کد خبرنگار:
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 38]