تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 1 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817665836




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مرد کوچک


واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: مرد کوچک نقش و نگار هشت يا نه سال بيشتر نداشت . هر بار كه پشت چراغ قرمز چهارراه نزديك خانه مان ، مشغول برانداز كردن حالات و وجنات پليس سر چهارراه بودم تا ببينم آيا مي توانم چراغ قرمز را يواشكي و دور از چشمان پليس وظيفه شناس و هوشيار در صحنه ي محله رد كنم ، سر و كله اش پيدا مي شد و فال هايش را از شيشه ي ماشين به سمتم مي گرفت . انگار مامور بود هر روز از آينده اي موهوم برايم خبر آورد . آينده اي كه انگار تنها در لابه لاي كاغذ هاي فال هاي او خانه داشتند و بس !مدتي بود پيدايش نبود ، يا من بيش از حد محو برانداز كردن پليس سر چهارراه بودم يا او واقعا" آن دور و برها نمي پلكيد . عصر بود پياده شدم روزنامه اي بخرم تا سوژه اي براي حرص خوردن هاي شبانه ام داشته باشم . ديدم به ديوار روبروي روزنامه فروشي تكيه داده و فال هايش را مقابلش پهن كرده است .از ظاهرش پيدا بود كه عادت كرده است مرد باشد كودكي برايش واژه اي ناشناخته بود ، كودكي بود كه كودكي نمي كرد ، دلش ميخواست رها شود ، رها از همه چيز و همه كس ، رها از مسئوليت ، از بار زندگي ! حواسش به من نبود ... كودكاني را كه دست در دستان پدر و مادرشان از پياده رو مي گذشتند را حسرت وار تماشا مي كرد . دستهايش را زير چانه اش گذاشته بود و از حلقه ي اشكي كه در چشمانش دودو مي زند شرمنده بود ، نگاهش را از مردم مي دزديد !مقابلش ايستادم و پرسيدم : به چي فكر مي كني پسر كوچولو ؟حوصله نداشت جوابم را بدهد لابد پيش خودش فكر كرده بود چرا با من مثل بچه ها حرف مي زدند ، من مَردم ! زير لب گفت : به جدول ضرب عدد ۷ فكر مي كنم و اينكه هيچ گاه در خاطرم نمي ماند كه هفت هشتا چند تا مي شود !گفتم : مي شود ۵۶ تا ... اتفاقي پيدايت كردم ديگر سر ِ چهارراه نيستي ؟گفت : چهارراه را گل فروش ها و سي دي فروش ها قروق كرده اند و من زورم به آنها نمي رسد .حوصله حرف زدن نداشت ... فالم را خريدم و رفتم ! *******وقتي مي بينم در دنياي ما كودكاني هستند كه چنان بزرگ اند كه ديده نمي شوند از ريخت اين دنيا بدم مي آيد !منبع: وبلاگ نقش و نگار




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 195]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن