تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 3 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):تو را سفارش مى‏كنم به مداراى با مردم و احترام به علما و گذشت از لغزش برادران (دينى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1832793235




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بشنو و باور نکن


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: بشنو و باور نکن
بشنو و باور نکن
یکی بود، یکی نبود. ملانصرالدینی هم بود که کارهای بامزه ای می کرد. روزی ملانصرالدین رفت سراغ شیشه بُر تا شیشه هایی را که برای در و پنجره ی خانه اش سفارش داده بود تحویل بگیرد. شیشه بر تمام شیشه های سفارشی ملا را آماده کرد و توی صندوقی گذاشت و گفت: «باربری را صدا کن تا شیشه هایت را به خانه ات ببرد.»ملا با یکی دو نفر از باربرها حرف زد. دلش می خواست پول کمی برای حمل بار بدهد تا لااقل کمی از گرانی شیشه را جبران کرده باشد. اما هیچ یک از باربرها حاضر نبودند با کرایه ی کم، صندوق شیشه ها را به خانه ی او ببرند. ملا گرسنه اش بود و می خواست زودتر به خانه برسد و چیزی بخورد.ملا سراغ باربر جوانی رفت و گفت: «ببین پسرم! تو مرا می شناسی و می دانی که آدم با هوش و دانشمندی هستم. اگر این صندوق شیشه را به خانه ام ببری، قول می دهم که به جای دستمزدت سه تا نصیحت جانانه به تو بکنم. مطمئن باش که این نصیحت ها بیشتر از کرایه ی باربری، در زندگی به دردت می خورد.»باربر جوان قبول کرد. صندوق شیشه ها را به پشتش بست و با ملا به طرف خانه ی او راه افتاد. ملا اصلاً نمی دانست چه حرفی به باربر بگوید که برایش ارزش داشته باشد. کمی که رفتند، باربر گفت: «ملا! برای اینکه دوری راه و سنگینی بار را حس نکنم، بهتر است که با هم حرف بزنیم. چه بهتر از این که تو در طول راه یکی یکی نصحیت هایت را به من بگویی. شاید من هم حرفی درباره ی آن ها داشته باشم.»ملا دستپاچه شد و گفت: «بله! باشد، بله، این بهتر است!»باربر گفت: «پس نصحیت اولت را بگو.»
بشنو و باور نکن
شکم گرسنه ی ملا به قار و قور افتاد. ملانصرالدین ناگهان جمله ای به نظرش رسید و گفت: «ببین پسرم! مطمئن باش که سیری بهتر از گرسنگی است. اگر کسی به تو گفت که گرسنگی بهتر از سیری است، بشنو و باور مکن.»باربر از شنیدن نصحیت اول کمی عصبانی شد. این حرف مهمی نبود. هر آدم بی سواد و کم عقلی هم می داند که سیری بهتر از گرسنگی است. باربر می خواست به ملا اعتراض کند، اما با خودش گفت: «شاید نصحیت دومش به درد بخور باشد.»کمی دیگر که پیش رفتند، باربر به ملا گفت: «نصحیت دومت را بگو ببینم این یکی به چه دردی می خورد.»ملا همه اش به فکر ساخت یک جمله ای زیبا و گفتن یک نصیحت عالی بود اما تا آن لحظه چیزی به ذهنش نرسیده بود. انگار هر چه را که خوانده و دیده و شنیده بود، یکباره از یاد برده بود. با خودش گفت: «اگر الاغی داشتم، خودم را توی این دردسر نمی انداختم.»باربر یک بار دیگر پرسید: «پس نصیحت دومت چی شد؟»ملا بدون فکر گفت: «اگر کسی به تو گفت که پیاده رفتن، بهتر از سوار شدن بر اسب و الاغ است، بشنو و باور مکن.»کم مانده بود باربر از کوره در برود و با ملا دعوا راه بیندازد. با عصبانیت برگشت که به ملا بد و بیراه بگوید. اما چشمش که به موهای سفید سر و صورت او افتاد، از خودش خجالت کشید و با خود گفت: «شاید نصحیت سوم او حرف به درد بخوری باشد.»کم کم داشتند به خانه ی ملا نزدیک می شدند که باربر گفت: «رسیدیم ملا! نصحیت سوم راهم بگو.»ملانصرالدین با خودش گفت: «یک چیزی می گویم. خوب یا بدش مهم نیست مهم این است که من توانستم صندوق شیشه را مجانی به خانه برسانم.»باربر گفت: «بابا رسیدیم، نصحیت سوم چه شد؟»ملا بادی به غبغب انداخت و گفت: «اگر کسی گفت که باربری از تو بهتر پیدا می شود، بشنو و باور مکن.»باربر فهمید که عجب کلاهی سرش رفته است. عصبانی شد و از کوره در رفت. با ناراحتی طناب دور صندوق را شل کرد. آن را از روی کولش به زمین انداخت و گفت: «جناب ملا! کسی که خربزه می خورد، پای لرزش هم می نشیند اگر کسی به تو گفت که حتی یکی از شیشه های داخل صندوق سالم مانده، بشنو و باور مکن.»از آن به بعد، درباره ی کسی که حرف های بیهوه و بی معنی می زند تا سر دیگران را گرم کند یا فریبشان بدهد، می گویند: بشنو و باور مکن.ضرب المثل _مصطفی رحماندوست  گروه کودک و نوجوان سایت تبیانمطالب مرتبطاگر تو کلاغی، من بچه کلاغم آهسته که آسمان نداند یک روز من، یک روز استاد دم گربه نیم ذرع است





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 322]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن