واضح آرشیو وب فارسی:جام نیوز:
کوچیکترین دزد دنیا
به این مطلب امتیاز دهید
به گزارش سرویس کودک جام نیوز، یک روز مامان فیلکوچولو برایش یک کولهپشتی قشنگ خرید. فیلکوچولو که خیلی خوشحال شده بود کولهپشتیاش را انداخت روی دوشش و رفت توی جنگل. او خیلی دلش میخواست چیزهای خوبی توی کولهپشتیاش بیندازد. او همینطور که راه میرفت رسید به لانه سنجاب. خرطومش را برد توی لانه و سه تا فندق از توی آن برداشت و گذاشت توی کولهپشتیاش. کمی جلوتر رسید به باغچه خرگوشخانم. با خرطومش سهتا هویج از توی زمین در آورد انداخت توی کولهپشتیاش. بعد خندید و گفت: چه چیزهای خوبی پیدا کردم. باز هم باید بگردم. کنار بوتهها خارپشت خودش را گلوله کرده بود و خوابیده بود. دو تا سیب قرمز هم کنارش بود. میخواست آنها را وقتی از خواب بیدار شد بخورد. اما فیلکوچولو خرطومش را دراز کرد آنها را برداشت و انداخت توی کولهپشتیاش. فیلکوچولو روی یکی از درختها یک دفترچه دید. دفترچه مشق بچهکلاغ. فیلکوچولو خرطومش را دراز کرد و دفترچه را هم انداخت توی کولهپشتیاش. کولهپشتی فیلکوچولو دیگر پر شده بود. او با خوشحالی برگشت خانه. کولهپشتیاش را از روی دوشش پایین آورد و آن را باز کرد. همه آن چیزهایی را که برداشته بود بیرون آورد و به مامانش نشان داد. مامان فیلکوچولو با تعجب به آنها نگاه کرد و گفت: فیلکوچولو! اینها مال خودت هست؟ فیلکوچولو جواب داد: اولش مال من نبود، ولی وقتی آنها را برداشتم مال من شد!
مامان فیلکوچولو چیزی نگفت. فیلکوچولو کولهپشتیاش را گذاشت یک گوشه و گفت: مامان! کلاه آفتابیام کو؟ میخواهم بروم کنار رودخانه. مامان فیلکوچولو گفت: یک نفر آن را برداشت و با خودش برد. فیلکوچولو با ناراحتی گفت: چی؟ کلاه آفتابیام را برد؟ کی برد؟ کجا برد؟ مامان فیلکوچولو گفت: مگر عیب دارد کسی دست به وسایل دیگران بزند؟ فیلکوچولو گفت: خب! معلوم است که عیب دارد من کلاهم را خیلی دوست داشتم. مامان فیــــلکوچولــو گفت: سنجــــــاب، خـــرگوشخانم، بچهکــــلاغ و خارپشت هم چیزهایی را که تو برداشتی دوست داشتنــــد، حالا حتماً نــــاراحت هستند. فیلکوچولو ساکت شد و فکر کرد. بعد کولهپشتیاش را برداشت و رفت همه آن چیزهایی را که برداشته بود گذاشت سر جایشان. سنجــــاب هنوز به لانهاش نیــــــامده بود. خرگوشخــــــــانم رفته بود مهمانی. بچهکلاغ و خــــارپشت هم هنــــــوز خــــــوابیده بودند. فیلکوچــــولو با کولهپشتی خالی به خانه برگشت. مامان فیلکوچولو وقتی او را دید با خنده گفت: کــــــــلاه آفتابیات برگشت، کسی کــــــه آن را بدون اجازه برداشته بود، پشیمان شد و آن را گذاشت سر جایش. فیــــــلکوچولــــــــو با خوشحالی کلاه آفتابیاش را گذاشت روی سرش و رفت کنار رودخانه تا آببازی کند. منیره هاشمی گزوه کودک جام نیوز/ 2006 «برای ارسال نقاشی های زیبای خود این قسمت را کلیک کنید»
۱۳/۰۲/۱۳۹۳ - ۰۹:۵۹
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 21]